¥دلم برای جونگ سو گفتنت تنگ شده بود
+سعی نکن مزاحمم بشی وگرنه برات بد تموم میشه
¥هی هی بنظرم بهتره قطع نکنی ..
با شنیدن اسمش خشکم زد
¥مستر مین افتخار دادن و توی مهمونی من شرکت کردن
+چی ..چی میگی..یونگی پیش توعه؟؟
¥یونگی ،نامزدم سویون سلام میرسونه
+یاا عوضیی حرومزاده اگر بلایی سر یونگی بیاری با دستای خودم میکشمت
¥هانی انگار خیلی مشتاقی بیای به مهمونی ..برات آدرسو میفرستم یادت باشه تنها بیای مهمونی خصوصیه ..بای هانی
+الو؟ الوو..عوضییی
بغض گلومو گرفت
اگر بلایی سرش بیاد چی
من میمیرم
به آدرسی که برام فرستاده بود نگاه کردم
خارج از شهره
چشمامو که از اشک پر شده بود پاک کردم و کمربندمو بستم
....
جاده خیلی ترسناک بود
فکر کنم رسیدم
روبه روی خونه ی چوبی قدیمی ماشین و خاموش کردم
پیاده شدم و دوییدم سمت در
درو هل دادم و باز شد
فضای خونه تاریک بود
شروع کردم به صدا زدن اسمش
+یونگی ،یونگیی
صدای نامفهوم آرومی از توی هال اومد
وارد هال شدم و با دیدن یونگی درحالی که دست و پاش به صندلی بسته شده بود اشکی از گوشه ی چشمم چکید
+یونگی
دهنش با چسب بسته شده بود
دوییدم سمتش اما چرا داره جوری سرو صدا میکنه انگار داره بهم اخطار میده
داشتم بهش میرسیدم که موهام کشیده شد و افتادم روی زمین
+اههه
¥خوش اومدی عزیزم
+جونگ سو ..یونگیو ول کن .به اون ربطی نداره
¥اوم ..بدم میاد اینطوری طرفشو میگیریا
+جونگ سو التماست میکنم ..ولش کن
¥اینطوری مهمونی خوش نمیگذره
با پاش ضربه محکمی به دلم زد که نفس توی سینم حبس شد
با دستم شکممو پوشوندم تا یه وقت آسیبی به موجود کوچولوی توی شکمم نرسه
دردی که تمام بدنم و فرا گرفته بود مهم نبود الان فقط این بچه و یونگی برام مهمن
بلندم کردو انداختم روی یه صندلی
دستو پامو محکم به صندلی بست
¥جعممون جمعه حالا میتونیم مهمونیو شروع کنیم
خنده ی بلندی کرد که باعث شد لرز تمام بدنمو بگیره
چسب روی دهن یونگی رو کند
-سویونن خوبی؟؟؟
+اینو ...من باید بپرسم
-چرا اومدی
+اومدم دنبال توی احمق
-اگر آسیب ببینی چی
+تو ..
¥ایشش خفه شیدد
داد زدو دهنم و بستم
-فکر نمیکردم اجازه داده باشم سرش داد بزنی
قلب لامصبم الانم ول نمیکنه
تو این وضعیت باید انقدر محکم بکوبی ؟
¥مستر مین خیلی کارای بیشتری قراره انجام بدیم
انگشتشو روی صورتم کشید
¥درسته چاگی؟
سرمو کج کردم ،نگاه کردن بهشم باعث میشه حالت تهوع بگیرم
¥بهم نگاه کن
چشمامو بستم
¥بهت گفتم نگاه کن پارک سویونن
-مو جونگ سو ازش فاصله بگیرر
¥سویون این بهت خیانت کرد اما بخشیدیش چرا..چرا منو نمیبخشی
+تو..تو از کجا میدونی
¥من همیشه پیشتم سویون ..همه جا
دورم چرخید و توی گوشم گفت
خندید و سمت خروجی رفت
+میدونی چرا نتونستیم باهم باشیم؟ ..چون تویه عوضیه به تمام معنایی
وایساد و چرخید سمتم
+تویه عوضی هستی که همه فرصتاتو از دست دادی .من چند بار بهت فرصت دادم بعد اون شب ..که جشن تولدمو به گند کشیدی بهت فرصت دادم جونگ سو ..اما تو در عوضش بازم کارتو توی فروشگاه ها سرکار و خیلی جاهای دیگه تکرار کردییی(داد زدم)
با سوختن گونم دهنم بسته شد
سیلی محکمی بهم زد که باعث پاره شدن لبم شد
-یااا مو جونگ سووو
فریاد یونگی مثل صدای سوت توی سرم پلی میشد
سوت و سوت ..
جونگ سو سمت یونگی رفت و مشت محکمی تو صورتش زد که باعث شد صندلی بیوفته
جیغ کشیدم و خیس شدن گونمو حس کردم
+یونگیی
جونگ سو روش افتاده بودو وحشیانه کتکش میزد
تلاش میکردم تناب مزاحم رو پاره کنم ولی ..بی فایده بود
+ولش کنن تروخدا التماست میکنم (با گریه گفتم)
-هی پارک سویون ..یادم نمیاد ..اجازه داده باشم گریه ..کنی
+ج..جونگ سو هرکاری بگی ..میکنم ..فقط کاری به اون نداشته باش
یقه یونگی رو ول کرد و بلند شد
همینطور که خون روی دستشو پاک میکرد گفت
¥هرکاری؟ اوه خوشم اومد
سرمو انداختم پایین نمیتونستم به یونگی نگاه کنم
همه این بلاها به خاطر من سرش اومد
من یه نحسیم یه نحسی
جلو اومد و چونمو بین انگشتاش گرفت
¥به وقتش همه کار میکنیم ..
خندید و با قدم های مستانه اتاق و ترک کرد
+یونگی حالت خوبه ؟ خیلی درد داری؟
-یا من مین یونگیما به این راحتی ..کم نمیارم
+ببخشید ..همه اینا به خاطر منه
-سویون
+بله
-اگر زمان ..(سرفه)به عقب برمیگشت من بازم ..عاشقت میشدم ..عاشقت میشدم و اون شب به بهونه رامیون میومدم تو خونت و میبوسیدمت و تو رو مال خودم میکردم
جمله هاش باعث میشد فضا غمگین تر بشه
یه عشق غم انگیز ..همه چیز مثل یه خواب میمونه ..
مشغول فکر کردن بودم .باید هرچی زودتر یه کاری کنم
به دور و برم نگاه کردم تا شاید بتونم وسیله تیزی پیدا کنم ولی جونگ سو کارشو خوب بلده
به یونگی نگاه کردم ..همونطور که به صندلی بسته شده بود افتاده بود روی زمین و چشماشو بسته بود
چطور اینقدر ریلکسه
احساس کردم یه چیز زیرم داره اذیتم میکنه
درسته خودشه راه حل و پیدا کردم
+یونگیا
-هوم؟
به سختی خودمو به یونگی نزدیک کردم و با شمارش خودمو پرت کردم عقب
صندلی افتاد و همراهش افتادم روی زمین
-خل شدی؟!
+ایش ..یونگی من یه فندک توی جیب پشتیم دارم سعی کن درش بیاری
-فندک ؟ چرا فندک داری ؟مگه قرار نبود دیگه سیگار نکشی؟؟!
+بعدا میگم فعلا درش بیار
جفتمون پشت بهم بودیم
نک انگشتاش که برای پیدا کردن جیبم روی بدنم کشیده میشد و حس میکردم
لرز خفیفی کردم
صدای خندشو شنیدم
+یاا تمرکز کن
-پیداش کردم
+خب سعی کن تناب دستمو باهاش بسوزونی
-واقعا زده به سرت آتیش بگیری چی؟
+نمیگیرم تنابش پلاستیکیه فقط آب میشه
-میسوزی
+بهتر از اینکه بمیریم
-اه پارک سویون از دست تو
+بدو
-میخوام شروع کنم
چشمامو بستم و روی هم فشار دادم
چند دقیقه بعد
+تموم نشد؟
-نمیتونم ببینم
یک دفعه دستام آزاد شد ..خودشه تونستیم
+باز شد بازشد
تناب دور پاهامو باز کردم و سمت یونگی رفتم
دستو پاهاشو باز کردم
دستشو گرفتم و بلندش کردم و توی آغوش گرفتمش
مثل یه کوالا که به یه شاخه چسبیده
+خیلی نگرانت بودم
-بدون من سخت بود نه ؟
دستمو روی صورت کبودش کشیدم
+یونگی ..باید یه چیزی بهت بگم ..
-بیا بعدا حرف بزنیم الان یه کار مهم تر داریم
+اه راستی میگی ..چطور فرار کنیم؟؟
سمت پنجره رفت و بازش کرد
-ارتفاع کمه از اینجا میریم ،تقریبا ۲۰ دقیقه باید پیاده بریم تا به یه دکه برسیم و به هوسوک زنگ بزنیم
+اره داشتم میومدم دکرو دیدم
-تو اول برو
لبه ی پنجره نشستم و پریدم پایین
+اه ..
دستمو دور دلم پیچیدم
-خوبی؟؟
+اره بیا
ویو یونگی:
سمت پنجره رفتم که صدای تق تق کفش هاش سکوت خونرو شکست .
سویون فکر کنم مجبوری تنها بری
-سویون داره میاد تو برو و با هوسوک برگرد تنها برنمیگردی
+چی ..یونگی چی میگی
-دوستت ..دارم
......
هاییی
اینم از پارت جدید
بهش عشق بورزید و همینطور به فیک دومم یعنی دفتر خاطرات هم عشق بورزیددد
ووت **
سوالی ،نظری ،چیزی :کامنت*
👽💜
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose