+یونگی چیکار میک.. کامی از لبام گرفت که باعث شد حرفم قطع بشه با تعجب بهش نگاه میکردم که ناخداگاه دیدم دارم همکاری میکنم دستمو دور گردنش حلقه کردم و روی تخت خوابوندم انگار تمام اتفاقات توی خواب داشت واقعی میشد دستشو روی رونم کشید که باعث لرز توی بدنم شد لبامو گاز میگرفتم که ناله ای سر ندم سرشو توی گردنم برد و شروع به گذاشتن کیس مارک کرد سوزش گاز هایی که میگرفت و با بوسه اروم میکرد +اوم یونگیا ..الان..فکر میکنه دارم خود ارضایی میکنم -هیش .. سگک سوتینمو باز کرد و پنتیمو پایین کشید استرس داشتم و صورتش که از تشنگی فریاد میزد باعث میشد قلبم تند تر بزنه لباساشو دراورد از آخرین بارم زمان زیادی میگذشت بعد جونگ سو به هیچ پسری اعتماد نکردم تا وقتی که یونگی رو دیدم .. چشمامو بستم و خودمو اماده کردم . به ری اکشنم خندید و با کشیدن دستش روی موهام بهم گفت که نگران نباشم انگار منتظر من بود لبامو روی لباش گذاشتم و مهر تایید رو روی تومار خواستش زدم از درد و لذت کمرشو چنگ مینداختم +ا..آروم تر حرکتشو آروم تر کرد دستشو روی قلبم گذاشت -الان ..اینجا رو جر میده و میاد بیرون خنده ای همراه با ناله کردم انگشتهامون رو زنجیر و کم کم حرکتشو تندتر کرد درد و لذت رو توی دهنش خالی میکردم مزه ی خون کل دهنمو گرفت بعد از اینکه هردو به اوج رسیدیم ازم جدا شد و توی بغلش کشیدم بعد این همه هیجان بغل گرمش بهترین آرامش جهان بود همونطور که زیر دلمو ماساژ میداد شروع به صحبت کرد -سویون شاید ما مجبور باشیم بیشتر از۲ ماه از هم جدا بشیم +چ..چرا -باید برم ایتالیا +به خاطر کارت ؟ -اره +چقدر.. طول میکشه ؟ -شاید ۵ ماه شاید ۹ ماه شایدم بیشتر +اما ..این خیلی زیاده -شرکت توی وضعیت خوبی نیست ،مجبورم +..قبول کردنش سخته ..اما انگار مجبوریم بیشتر فشردم و گفت -زود میگذره به این فکر کن که بعدش میتونیم راحت باهم باشیم و بریم سر قرار ..شایدم ازدواج کنیم با تصور اون روز ها لبخندی زدم +اوهوم.. دستشو که دور کمرم بود لمس کردم و بوسه ای روی بازوش گذاشتم چشمامو بستم و سعی کردم از این شب نهایت استفاده رو ببرم ... صبح ... بیدار شدم و با نبودن یونگی مواجه شدم من ..من دیشب بدون اون قرصای لعنتی خوابیدم بالاخره تونستم بدون اون لعنتیا بخوابم اشکی از گوشه ی چشمم چکید یه نامه روی بالشت بود برش داشتم و بازش کردم (ماهی خال دار تو موفق شدی ..تونستی با کابوس ها مبارزه کنی ،الان میتونم با خیال راحت برم . تو این مدت بفهمم به کس دیگه ای نگاه کردی مطمعن باش میکشمش ،البته میدونم نمیتونی جز من کس دیگه ای رو ببینی خداحافظ ماهی کیوت ) پاهامو بغل کردم و کمی خودمو خالی کردم رفتن یونگی وقتی تازه بهش عادت کرده بودم واقعا برام دردناک بود اشکامو پاک کردم و رفتم توی حموم (سویونا همونطور که همه چیزو تحمل کردی اینم میکنی به این فکر کن که این انتظار رسیدن به خوشبختیه ) ........ سه ماه بعد = سلام دفتر خاطرات ، ۳ ماه گذشت و من به کره برگشتم تونستم سهامدارو راضی کنم و بالاخره خونه ی خودمو خریدم یه تتو زدم (ramen) درست بالای باسنم ..رامن ..نماد اولین بوسه منو یونگیه درسته یکم زود انجامش دادم اما ..یونگی توی همین مدت کوتاه هم خیلی بهم کمک کرد و بهترین آرامشی که میتونستم داشته باشم و بهم داد حتی اگر زمانی جدا شدیم از زدن این تتو پشیمون نمیشم اون ناجی زندگی من بود هرشب باهاش تلفنی صحبت میکنم و خب یه جوری دارم این دوران و میگذرونم تازه اولشه و راه درازی در پیش دارم ......... ۶ ماه...= ۶ ماه گذشت و هنوز یونگی برنگشته توی تعطیلات با مینا دخترونه به هلند رفتیم کاش یونگی هم بود ..خیلی جای رمانتیکی بود این چند وقت سرش شلوغه و خب خیلی وقت نمیکنیم باهم صحبت کنیم حتما اونم خیلی داره سختی میکشه بیا باهم از پسش بربیایم ،فایتینگ یونگی . ........ ۱۲ ماه ...= دفتر خاطراتم ۱ سال شد .. الان ۴ ماهه که حتی یه پیام هم از یونگی نگرفتم جونگ کوک میگه سرش خیلی خیلی شلوغه و همش درحال سفر و رفتن به جلست راستی پروژه شرکت بعد دو سال بالاخره تموم شد حدود یکماه دیگه افتتاحیه داریم و حالا مهمترین اتفاق ..میخوام یونگیو سوپرایز کنم درسته میخوام به ایتالیا برم یا بهتره بگم دارم میرم فقط یک ساعت مونده که هواپیما فرود بیاد خیلی هیجان دارم یعنی قیافش بعد دیدنم چجوری میشه؟ .یک ساعت بعد . هواپیما فرود اومد بعد تحویل چمدون ها از فرودگاه بیرون رفتم پدر و مادرم و رو دیدم که با یه دسته گل به استقبالم اومدن دوییدم و بغلشون کردم بعد احوالپرسی سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه خیلی خسته بودم یکم استراحت کردم باید برای شب انرژی داشته باشم ..... آرایش ملایمی کردم و کت دامن نسکافه ای رنگمو پوشیدم کفش های کتونیم رو پام کردم و بعد برداشتن کیفم با راننده به خونه ی یونگی رفتیم با هر متر نزدیک تر شدنم هیجانم بیشتر میشد جلوی ساختمان بزرگی ترمز کرد از راننده طبقه و واحد رو پرسیدم و وارد ساختمون شدم توی آسانسور رفتم و دکمه ای رو فشار دادم با بسته شدن در آسانسور چشمامو بستم و منتظر موندم در باز شد نفسی کشیدم و حرکت کردم واحد رو پیدا کردم و با استرس زنگو زدم بعد چند دقیقه در باز شد..
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.