"ice-cream"

87 7 0
                                    

باید می‌خوابید و سعی میکرد اون صحنه رو فراموش کنه
فردا .....
علاوه بر اینکه اون صحنه رو فراموش نکردم بلکه تا صبح داشتم بهش فکر میکردم
کنجکاو بودم ..اون دختر کی بود؟ دوست دختر یونگیه ؟
چرا نمیتونم نفس بکشم ..فکر کنم به خاطر حبس کردن خودم زیر پتو توی پاتایا در اوج گرما باشه
یونگی صدام کرد کخ سریع چشمامو بستم
-سویون ..خوابی؟
+نه
-نمیخوای وسایلمو جمع کنی ؟
+نه
-خفه نشدی اون زیر ؟
+نهه ..اهه چقدر سوال میپرسی
پتو رو کنار زدم و روی تخت نشستم
-بالاخره کشوندمت بیرون چرا چند ساعته اون زیری ؟
+باید بهت جوال پس بدم ؟
-اصلا به منچه ..هوسوک و بقیه رفتن
+چی مگه ساعت چنده ؟ هنوز زوده
-۳ ساعت دیگه پروازه ..اونا زودتر رفتن یکم بگردن
+تو چرا نرفتی
-وقتی میتونم زیر کولر باشم چرا برم زیر آفتاب
+منطقیه
-پاشو وسایلت و جمع کن
+ایش وسایل جمع کردن من به توچه (زیر لب گفتم )
...
بعد یه دوش سریع وسایلامو جمع کردم و چمدونمو بستم
یک ساعت گذشته بودو دو ساعت تا پرواز مونده بود
اتاق رو تحویل دادیم و از اونجایی که بقیه با ماشین شخصی رفته بودن مجبور بودیم تاکسی بگیریم
توی لابی منتظر بودیم که یکی از کارکنان پذیرش سمتمون اومد
.واقعا متاسفم ولی در این ساعت از روز تاکسی پیدا نمیشه
+چیکار کنیم پس ؟!پرواز دیر نمیشه؟
.چند متر جلوتر از هتل یه ایستگاه تاکسی هست اونجا میتونید تاکسی بگیرید
+هایش..
پاشدم و چمدونمو کشیدم
-کجا میری ؟
+توقع نداری که همینجا بشینم و از پرواز جا بمونم
چمدونش رو کشید و خودش رو بهم رسوند .
......
چند دقیقه گذشته بود و هنوز به ایستگاه نرسیده بودیم
+زنیکه گفت چند متر دورتر از هتله ..اهه دارم از گرما میمیرم
-پوست نازنینم کباب شد
+پوستت تیره بشه دیگه دوستت نداره ؟
با طعنه پرسیدم
-چی ..کی ؟
+هیچی مهم نیست ..اونجا یه بستنی فروشیه میرم اونجا
-بریم فکر کنم یکم وقت برای استراحت داشته باشیم
نشستیم و منو رو نگاه کردم
+من یه بستنی شکلاتی که با شیر بادام درست شده ..حتما با شیر بادام باشه
-باشه ،الان برمیگردم
داخل مغازه رفتم
صندوق دار :سلام خوش اومدید چی میل دارید
-آیس کافی و بستنی شکلاتی شیر بادام
ص د:متاسفانه بستنی با شیر بادام تمام کردیم
حتما به خاطر لوس بازی گفته شیر بادام
-بستنی شکلاتی ساده
ص د:سفارشتون رو از اونور بگیرید
بستنی و کافی رو گرفتم و برگشتم پیش سویون
تا نشستم سریع بستنی رو ازم گرفت و تند تند شروع به خوردن کرد
+اه داشتم میمردم
-آروم باش حیوان جان
+ببند بابا
به ساعتم نگاه کردم
+پاشو تو راه قهوتو بخور فقط یک ساعت تا پرواز مونده
انگار جن زده ها بلند شد و راه افتادیم
هنوز چیزی از حرکت کردنمون نگذشته بود که نفسام تنگ شد و گلوم به خارش شدیدی افتاد
وایسادم کمی خم شدم و شروع به سرفه کردن کردم
با مشت روی قفسه سینم می‌کوبیدم تا بتونم نفس بکشم
-هی چیکار میکنی دیر شده ..سویون ؟!
+ی..یونگی ..اون ب..بستنی ..با شیر ..بادام بود ؟؟
-شیر بادام نداشتن پس معمولی گرفتم
+هایشش ..بهت ..بهت گفتم ..بادام
صورتم کبود شده بود و سرم گیج رفت و افتادم
-هی سویونن...پارک سویونن

peace within you Where stories live. Discover now