"wedding"

86 9 0
                                    

یک هفته بعد :
ویو سویون:
قرار بود با مینا و جونگ کوک شام بخورم
و بهترین قسمتش این بود که یونگی هم حضور داشت
چراغای دفترم رو خاموش کردم و از شرکت اومدم بیرون

یک هفته بعد :ویو سویون:قرار بود با مینا و جونگ کوک شام بخورم و بهترین قسمتش این بود که یونگی هم حضور داشت چراغای دفترم رو خاموش کردم و از شرکت اومدم بیرون

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

لباس سویون

لباس یونگی
..........

یه تاکسی گرفتم و به لوکیشنی که مینا برام فرستاده بود رفتم دربان درو باز کرد و رفتم داخل دنبالشون گشتم که مینا برام دست تکون داد سمتشون رفتم و روی صندلی روبه روشون نشستم +به به بالاخره ما مینا شی رو دیدیم £اونی منم دوستت دارم +منم خودمو دوست دارم +...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

یه تاکسی گرفتم و به لوکیشنی که مینا برام فرستاده بود رفتم
دربان درو باز کرد و رفتم داخل
دنبالشون گشتم که مینا برام دست تکون داد
سمتشون رفتم و روی صندلی روبه روشون نشستم
+به به بالاخره ما مینا شی رو دیدیم
£اونی منم دوستت دارم
+منم خودمو دوست دارم
+یونگی نمیاد؟
#باید پیداش بشه دیگه ..اها اوناهاش
پشت سرمو نگاه کردم و با دیدنش لبخند محوی زدم
کاش یکی به این بشر می‌فهموند وقتی کت شلوار اسپرت میپوشه من عزرائیل و ملاقات میکنم
سلام کرد و صندلی کنار من رو عقب کشید و نشست
#نونا میخوای جات و با من عوض کنی؟
+جام خوبه که ..برای چی
£ببینید خواهشا دعوا نکنید
دعوا؟ خندم گرفته بود ولی جلوی خودمو گرفته بودم
-چرا باید دعوا کنیم
+اصن کی دیدی ما دعوا کنیم
به هم دیگه نگاه کردن و زدن زیر خنده
£کی دعوا کردید ؟ خیلی از سفری که به خاطر کتک کاری شما رفتیم نگذشته  پیش هم تنها باشید استخوناتونم باقی نمیمونه برای سوزوندن
یاد وقتایی که تنهاییم افتادم
حتی فکر کردن بهش هم باعث میشه دمای بدنم به بالاترین حد ممکن برسه
سرمو توی منو مخفی کردم واقعا دوست ندارم بازیچه دست مینا و جونگ کوک بشم
....
غذاهامونو سفارش دادیم و خوشبختانه شانس باهام یار بود و زود آوردن
مشغول خوردن شدیم
چشمامو بستم و تمام مزه ی غذا رو تجزیه کردم
معرکه بود
البته اینقدر گشنه بودم که هرچیزی برام خوشمزه بود
چنگالمو گذاشتم داخل بشقاب و کمی از شراب نوشیدم
دست دیگه ام زیر میز روی پام بود
با قفل شدن انگشتام چشمام گرد شد
زیر چشمی به دستم نگاه کردم که توسط انگشتای یونگی قفل شده بود و بعد به صورتش که به خاطر جلوگیری از خندش قفل شده بود
دستشو بیشتر فشردم و لبخند زدم
#ام..فکر کنم وقتشه
با کنجکاوی به جونگ کوک نگاه کردم
وقت ؟ وقت چی؟
£بگیم ؟
#بگیم
+قضیه چیه
-من هنوز آمادگی عمو شدن ندارم
+م..مینا!
£نه نه اونی بچه نیست
#منو مینا ..خب تصمیم گرفتیم باهم زندگی کنیم یا بهتره بگم میخوایم عروسی کنیم
غذام پرید تو گلوم و افتادم به سرفه
یونگی ضربه های آرومی پشتم زد
£اونی خوبی
+ازدواج کنید ؟؟
£اوهوم ..خب فکر کردیم و فهمیدیم نمیتونیم بدون هم زندگی کنیم
#هفته ی بعد
+به مامان و بابا گفتی؟
£اره ..گفتن توی خونه جشنو بگیریم
+همه کارارو کردی دیگه چرا از من میپرسی
#نه نه نونا اشتباه برداشت نکن اینا فقط پیشنهاداییه که بهمون دادن
-یه آدم اضافه تو خونه کمتر
گفت و از شرابش خورد
#هیونگ میدونم بدون من نمیتونی زندگی کنی
-صدرصد
+من فقط میخوام شما دوتا خوش بخت بشید مخصوصا مینا ..اگر که می‌بینید باهم خوشبختید من حرفی ندارم ..
£واقعا؟؟مرسی اونیی
#ممنون نونا
+جونگ کوک توی زندگی مجردی عالی بودی زندگی متاهلیت باید عالی تر از اون باشه
#نونا به مادر زن تبدیل می‌شود
+یه دونه خواهر ندارم که
#نگران نباش نونا من اونو بیشتر از خودم دوست دارم
+خب پس ..به سلامتی
جام هامونو بهم زدیم و جشن گرفتیم
....
با مینا برگشتیم خونه
بعد دوش گرفتن و پوشیدن لباس خوابم رفتم پیش مینا
دوتا لیوان و یه شیشه ویسکی برداشتم
در زدم
+مینا ،خوابی؟
£نه اونی
درو باز کردم و رفتم داخل
+حرف بزنیم؟
بطری رو از لای در نشونش دادم
£اووو بیا
رفتم داخل و نشستم روی تخت
نشست کنارم و در بطری رو باز کردم و لیوانشو پر کردم
+خب خونه ای مدنظرتون هست ؟
£اومم نه هنوز یه چنتا جا اینترنتی دیدیم ولی هنوز پیدا نکردیم
+من یه ایده ای دارم
£چی
+بیاید اینجا زندگی کنید ..من جدیدا یه خونه پیدا کردم ،پروژه ای که الان دارم روش کار میکنم تموم شه میخرمش
£نه تو اینجا بمون
+خودت میدونی که اخلاق من چجوریه تنوع دوست دارم ..به هرحال قبل از نامزدی شماهم قصد رفتن و داشتم ..بیاید اینجا زندگی کنید
£مطمعنی ؟
+اوهوم
£با جونگ کوک درموردش حرف میزنم
جلو رفتم وبغلش کردم
+همیشه خوشحال باش مینا ..این بزرگترین آرزومه
متقابلا بغلم کرد
£اونی مرسی که اینقدر قوی هستی..من بیشتر از تو دلم میخواد که شاد باشی ..
یک هفته بعد :
امروز روز نامزدی جونگ کوک و مینا بود
و من خنگ به خاطر جلسه ها کاملا فراموش کرده بودم که کادو بخرم
به یونگی پیام دادم و رفتیم که باهم کادو بخریم
+این چطوره؟
-جونگ کوک خوشش میاد
+پس برش میدارم
یه گردنبند برای مینا و یه ساعت برای جونگ کوک انتخاب کردم
بعد حساب کردنشون اومدیم بیرون
دوباره نگاهی به ویترین انداختم
یه گردنبند بدجور چشممو گرفته بود
+خیلی خوشگله
-میخوایش؟
+نه دیره بدو بریم
دستشو گرفتم و کشیدمش
سوار ماشین شدیم و برگشتیم سمت خونه
و همونطور که انتظار داشتم مهمونا کم کم داشتن میومدن و من اصلا اماده نبودم
+بدو باید آماده شیم
از در پشتی رفتیم داخل
هرکدوم رفتیم داخل یه اتاق و مشغول اماده شدن شدیم
لباسو پوشیدم و کفش پاشنه بلندمو پام کردم
آرایش ملایمی کردم و عطر موردعلاقمو زدم
موهامو مرتب کردم و از اتاق بیرون رفتم
با دیدن یونگی در کت شلوار  شک شدم

یک هفته بعد :امروز روز نامزدی جونگ کوک و مینا بود و من خنگ به خاطر جلسه ها کاملا فراموش کرده بودم که کادو بخرم به یونگی پیام دادم و رفتیم که باهم کادو بخریم +این چطوره؟ -جونگ کوک خوشش میاد+پس برش میدارم یه گردنبند برای مینا و یه ساعت برای جونگ کوک...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

+هی چقدر

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


+هی چقدر ..بهت میاد
-توهم ..خوشگل شدی
چشماش خمار بود و آروم آروم بهم نزدیک میشد
کمرمو گرفت و سرشو نزدیک صورتم آورد ،انگشت اشارمو روی لبش گذاشتم و سر تکون دادم
+نه نه الان وقتش نیست
-اه بیخیال
+نو نو
-پوف
+بیا بریم
به خاطر پله ها و کفش پاشنه بلندم دست یونگی رو گرفتم و باهم پایین رفتیم
همه نگاه ها برگشتن سمتمون
فکر کنم داشتن تو ذهنشون شیپ شیپ میکردن
با فکرم خندم گرفت 
رسیدیم پایین پله ها که پدر اونجا منتظر بود
دستمو گرفت و همراهیم کرد
با مهمونا مشغول صحبت بودم که اصل مهمونی اومد
جونگ کوک و مینا دست تو دست روبه روی کیک وایسادن
کیک و بریدن و براشون دست زدیم
کادومو بهشون دادم و خوشبختانه خوششون اومد
£اونی
+اوه عروس خانم ..خیلی خوشگل شدیا 
£توهم همینطور ..نظرت چیه با بچه ها بریم حیاط پشتی ؟
+میشه ؟ حوصلم واقعا سر رفته
درسته این یه جشن عروسی بود ولی اکثر مهمونا شرکای پدر بودن و این بود که جشنو خسته کننده میکرد 
£منم پاشو بریم اونا با نوشیدنی رفتن
از در پشتی رفتیم
نجات پیدا کردم
#اوو پرنسسا اومدن
خندیدیم و تعظیم کردیم
+سلام به پرنس ها
کفشامو دراوردم و گوشه ی حیاط انداختم
+از بس با مهمونا درمورد زندگیم و کارم حرف زدم زبونم تاول زد
£بعضیاشون خیلی فضولن
#بفرمایید
ابجو رو از دستش گرفتم
+تنکیو ..بلیط گرفتید ؟
#برای فردا صبح
+قول میدم تا برگردید خونرو خالی کنم
#نونا توهم بمون همینجا
+خیلی ممنون ولی واقعا دلم نمیخواد هرشب با صداهای دلنواز بخوابم
خندیدیم و جونگ کوک و بغل کردم
تازه متوجه یونگی شدم که بهم خیره شده
-خب از اونجایی که امشب شب زوجاست میخوام بایه زوج جدید اشناتون کنم
لبخندمو خوردم ،منظورش چی بود
*هوسوک هیونگ تویی؟می‌دونستم دوست دختر دارییی
٪نه من نیستم 
یونگی دستشو دور کمرم حلقه کرد
-منو سویون قرار میزاریم

peace within you Where stories live. Discover now