"appendix"

81 7 0
                                    

رسیدیم و از ماشین پیاده شد
نمیتونستم راه برم و ناخداگاه کتشو گرفتم
پهلومو گرفت و بردم داخل
- یکی کمک کنه
﷼مشکل چیه
-دل درد داره
﷼بخوابونیدش رو تخت
﷼از کی درد میکنه
+۱ ..ساعت
﷼تب دارید ..حالت تهوع چطور؟یا استفراغ ؟
+دا..دارم
پامو توی شکمم خم کرد و جیغی زدم
﷼آپاندیسش پر شده و  باید سریع ببریمش اتاق عمل
+چی
-اپاندیس؟!
﷼بله؛ شما نسبتتون باهاشون چیه
- شوهرشم
+چی ..چی میگی
﷼بیاید رضایت نامه رو امضا کنید
+هی هی اون شوهرم نیست
-زود برمیگردم عزیزم
+چی خفه شو اخخ..میگم اون شوهرم نیس اخخ
تاحالا توی اتاق عمل نرفته بودم ..خیلی میترسیدم 
کاش میتونستم الان دستای گرمشو بگیرم و ترسو فراموش کنم..اما اون گند زد به همه چی
لباسامو عوض کردن و بردنم توی اتاق عمل
داروی بیهوشی رو بهم تزریق کردن
﷼تا ۱۰ بشمار
+۱،۲..۳،۴..۵...
چشمام بسته شدو بیهوش شدم
از دید یونگی =
به مینا و جونگ کوک خبر دادم
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاده بود
بیرون از اتاق عمل نشسته بودم و به مانیتور (پارک سویون :درحال انجام ) خیره شدم
چند دقیقه از موقعی که برده بودنش گذشته بود
-دختره خنگ چرا غذا میخوره میره بسکتبال بازی میکنه
£یونگی سویون کو
-اوه اومدید ..توی اتاق عمله
£اوف  اخر یه بلایی سر خودش اورد ..دیوونه حالا چیکار کنیم
-منتظر میمونیم
£نه برای اون نه
-پس چی
#خانم و آقای پارک چند ساعت دیگه میرسن سئول و همچین جیمین
-باید بهشون بگیم
£نه نه مامانم رسما سکته میکنه
#هیونگ بیاد خونه ی تو؟
-بنظرت سویون قبول میکنه؟
£بحث مامانم باشه قبول میکنه
-یه دنده تر از این حرفاست
£سویون باما
-اگر تونستین راضیش کنید بیاریدش خونه ی من
£اوکی
دکتر از اتاق عمل اومد بیرون
-حالش چطوره
﷼عمل راحتی بود خوشبختانه زود بهش رسیدگی شد عفونت کم بود ،یکم دیگه میبرنش بخش
£ممنون دکتر
﷼میبینمتون
چند دقیقه گذشت و آوردنش بیرون
دنبال تخت سمت اتاق رفتیم ..
سرمشو درست کردن و رفتن
#کی مرخص میشه ؟
£با دکترش حرف زدم گفت  دو سه روز باید بمونه
-خانم و آقای پارک کی میرسن ؟
£یک ساعت دیگه ،باید برم خونه
-من بهشون گفته بودم یکی از دوستاش فوت کرده برای همین از ایتالیا برگشت شماهم بهشون بگید خارج از سئوله مراسمش
£اوکی ،کی ببریمش ؟ نمیتونیم توی بیمارستان نگهش داریم همه ی پیرپاتالای هایی که پدرمو می‌شناسن اینجا میان دکتر
-بعد از اینکه بهوش اومد میبرمش
£اگر لجبازی کرد به من زنگ بزن
-باشه
#خب بریم دیگه
£یونگی مراقبش باش
لبخند زدم و باشه ای گفتم
کنار سویون نشستم
مشغول مرتب کردن پتوش شدم
مچ دستشو گرفتم و با حس کردن زبری کنجکاو شدم
نگاهی به دستش انداختم ..تک تک اون خراشا مثل تیر وارد قلبم شد
هنوز تازه بودن
کراواتمو باز کردم و دور دستش بستم
-لعنت به من
بوسه ای روی انگشتاش زدم و سرمو به لبه ی تخت تکیه دادم . بدون اینکه متوجه بشم خوابم برد
از دید سویون :
کم کم چشمامو باز کردم
دیدم تار بود که با چنتا پلک زدن درست شد
دور و برمو نگاه کردم
گربه ی خسته ای درحالی که پیشونیش رو دستم بود خوابش برده بود
بغضمو کنترل کردم و اهمیتی بهش ندادم یا بهتره بگم نتونستم بیدارش کنم
پتو رو کنار زدم که دیدم کمی از لباسم قرمزه
لباسمو بالا زدم
انگار خونریزی کرده بودم بانداژ رنگ قرمز گرفته بود
مجبور بودم یونگی رو بیدار کنم کس دیگه ای اونجا نبود
با انگشت اشارم به شونش ضربه زدم
بیدار شد و سرشو بالا اورد
-بهوش اومدی ..درد نداری ؟
+خونریزی کرده
-زخمت ؟ الان پرستارو صدا میکنم
.....
پرستار بعد عوض کردن پانسمان بیرون رفت
متوجه کراوات یونگی شده بودم ..ولی جوری رفتار کردم که انگار برام اهمیتی نداره
-سویون باید بریم
+چی ..کجا باید برم؟
-میریم خونه من
+ها؟زده به سرت؟ ببین الان که کاری بهت ندارم فقط به خاطر مسکناییه که بهم زدن
-مجبوریم پدرو مادرت اومدن کره
+مامان و بابا؟
-اره و وقتی اینطوری ببیننت معلوم نیست چه اتفاقی میوفته
+من میرم تو کویر گم و گور میشم ولی خونه ی تو نمیام
-لجبازی نکن به خاطر خوانوادت حداقل ، توی خونه من هوسوک  میتونه بهت رسیدگی کنه
خب بیراه نمی‌گفت نباید زخم و بخیه هام عفونت کنن
کم آوردم و جز قبول کردن چاره ای نداشتم
+اهه باید چیکار کنیم

peace within you Where stories live. Discover now