€مامان سویون (مین سو جون )
¥مو جونگ سو (دوست پسر سابقم سویون)
۲ هفته بعد ....
امروز ..مزخرف ترین روز این ماهه
آخه چرا باید به مهمونی دعوت شیم
اونم چه مهمونی
مهمونی پیرپاتالا مهمونی که همشون جز به رخ کشیدن داراییشون کار دیگه ای بلد نیستن
خدایا دارم دیوونه میشم
مزخرف ترین قسمتش این لباس مزخرفه
چرا باید لباس سلطنتی ایتالیا رو بپوشم(لباس سویون)
از وقتی پوشیدمش انگار صدکیلو وزنه گذاشتن رو شونه هام
صدای مامان به خودم اوردم
کیفمو برداشتم و با کلافگی بیرون رفتم
€سویون کجایی پس
+مامان این واقعا خیلی لباس رو اعصابیه دارم توش خفه میشم
£منمم ..چرا باید همچین لباسی بپوشیم وقتی کره ای هستیم هانبوک بپوشیم بهتره
€بچه ها امروز روز بزرگ داشت شرابه. چند ساعته زود تموم میشه
$نظرتون چیه زودتر بریم؟
+بریم که این چند ساعت زودتر تموم شه
سوار لیموزین مشکی شدیم و حرکت کردیم
مکان خارج از شهر بود
خداروشکر لبتاپو آورده بودم که با کار کردن خودمو سرگرم کنم
۱ ساعت بعد..
لیموزین ایستاد و چندثانیه بعد در توسط راننده باز شد
دست پدرمو گرفتیم و پیاده شدیم
خبرنگارا شروع کردن به عکس گرفتن
همیشه از دوربین و خبرنگار ها فراری بودم
تا جای ممکن ازشون فاصله میگرفتم
به کمک بادیگارد ها عبور کردیم و داخل رفتیم
+حداقل عمارتش قشنگه
£اوه بابا دایی گی جونگ ..داییی
پ.ی:مینایا چقدر بزرگ شدی
£شما هم خوشتیپ تر شدید
پ.ی:ممنون از تعریفت خانم جوان ..مین سو ،نونا خیلی وقت گذشته
$چه خبر گی جونگ
€سلام گی جونگ
پ.ی:تا کی کره اید؟
$فردا برمیگردیم
پ.ی:اومدم ایتالیا باید بریم گلف بازی کنیم
€این دفعه میتونی حریفم بشی؟
پ.ی:نونا هیچکس به پای تو نمیرسه
اوه خدایا داره حوصلم سر میره
مینا یه هو دویید کجا رفت
ازشون جدا شدم و سمت میز غذاها رفتم
هوسوک و تهیونگو دیدم
+چه خبرا
*نونا
٪سویون
+چیکار میکنید
*کیکارو تست میکنیم میخوای؟
٪مگه نمیدونی نمیتونه بخوره
*اوه راستی به خامه حساسیت داری
+از این فینگر فودا میخورم به جاش
یه بشقاب بهم داد و یکم از غذا رو تست کردم
+مزه ی ایتالیا رو میده
٪پنیرش مزه ایتالیاییشو بیشتر میکنه
+اوو حق باتوعه خیلی تیزی اوپا
به دور و بر نگاه کردم
+جناب عنق و نمیبینم
-چیشد دلت برام تنگ شده ؟
برگشتم و پشت سرم ایستاده بود
اون کت شلوار سلطنتی ..چرا دیدنش تو این لباس باعث میشه حس عجیبی بهم دست بده؟(لباس یونگی)
به خودت بیا سویون
+داشتم از دوریت میمردم
-متاسفانه من همچین حسی ندارم
میخواستم جوابشو بدم که کسی صدام کردم
دنبال صدا گشتم و بین جمعیت یکنفر داشت به سمتم میومد
¥سویون شی
نفسم توی سینم حبس شد
دستام کم کم شل شد و پائین اومدن
چند قدم عقب رفتم
¥مشتاق دیدار
+ت..تو
٪مو جونگ سو ..اینجا چیکار میکنی
¥اوه پزشک خانواده چه خبر
هوسوک و تهیونگ جلوم ایستادن
*بهتره زودتر گمشی
¥تهیونگا با هیونگت اینطوری صحبت میکنی ؟
تهیونگ با دستای مشت شده سمتش میرفت که گرفتمش
+ته قصدش همینه ..آروم باش
از بینشون گذشتم و روبه روش ایستادم
+چی میخوای
¥تورو
+جونگ سو تا اتفاقی نیوفتاده دهنت و ببند و برو
¥نرم چی میشه ؟
-هاپ هاپ
با تعجب برگشتم و به یونگی نگاه کردم
-با زبون انسان که نمیفهمی برو یعنی چی گفتم شاید سگی بلد باشی ..یا اینم بلد نیستی؟ میخوای گاو و امتحان کنم ؟
¥تو دیگه کدوم خری هستی؟
با قرار گرفتن دستش دور پهلوم چشمام گرد شد
-نامزد پارک سویون ،مین یونگی
¥چ..چی ..الان توقع داری باور کنم؟
-اینو نمیتونی باور کنی ..اینو چی اینم نمیتونی؟
برگردوندم سمت خودش و سرشو کج کرد
چشماشو بسته بود و سمت صورتم میومد
واده فاک داره چیکار میکنهه؟!!
عقب رفتم و سیلی بهش زدم
شت..چه غلطی کردمم
سرشو بالا اورد و متعجب بهم خیره شد
وایی گند زدم
اوکی بیا فرار کنیم سویون این بهترین راه حله
دامنمو گرفتم و دوییدم سمت خروجی
از پله ها تند تند پایین اومدم
ویو یونگی :
به سویون خیره شدم
با قدم های اون پسر اون رنگ پریده تر میشد
پسره کیه ..همه براش جبهه گرفتن و از سویون مراقبت میکنن
بدون شک قبلا یه اتفاقی بین این و سویون افتاده
اما اتفاقی که باعث ناراحتی سویون میشه
نکنه ..تجاوز..
کنار سویون وایسادم و گفتم ..
پایان فلش بک ..
وقتی به خودم اومدم دنبال سویون راه افتاده بودم
اعصبانیت تمام سلول های بدنمو گرفته بود
چطور جرعت میکنه منو وقتی میخواستم بهش کمک کنم جلوی همه اینطوری خار کنه
از پله ها پایین رفتم و شونشو گرفتم و برگردوندمش سمت خودم
-خل شدی؟
+ای..اینو من باید بپرسم داشتی چیکار میکردی
-داشتم کاری میکردم بی خیالت شه احمق
+مگه من ازت کمک خواستم ؟؟
-چی
+من ازت کمک نخواستم یونگی
-درسته ..من زیادی برای تو بزرگوار بودم
+بزرگوار؟ تو فقط یه مغروری
-م..مغرور ؟
+اره یه مغرور لعنتیی
دیگه وقتشه خشم مین یونگیو ببینی پارک سویون
موهاشو گرفتم و کشیدم
-یه بار دیگه تکرار کن
+ولم کن ..اخخ ..ولم کنن
ویو سویون :
از موهام گرفت و کشید
متقابلا موهاشو گرفتم و کشیدم
-چطور ..جرعت میکنی ..ول کنن
+خودت ول کن
-تو خواب ببینی
دست دیگمو بالا اوردم و حالا با دو دستم موهاشو گرفته بودم
پ.ی:چیکار میکنید
$پارک سویونن
همدیگرو ول کردیم و به پدارمون که خشم از چشماشون میبارید خیره شدیم
$دارید چیکار میکنید
+بابا اول اون شروع کرد
-م..من؟ تو اول به من سیلی زدی
+اگه تو اون کارو نمیکردی منم..
پ.ی:جفتتون بس کنید ..اینجا پر از خبرنگاره
$سویون برو خونه
+بابا
$گفتم برو خونه
چشم غره ای به یونگی رفتم و سوار ماشین شدم
-پدر
پ.ی:یونگی خونه حرف میزنیم
....
درو باز کردم و با قدم های محکم و سریع داخل رفتم
+همش تقصیر اون یونگی مغروره ..ایش عوضیی
فردا ..
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose