♤پارک جیمین ۲۶ ساله برادر دو قلوی پارک سویون
.....................................................
فکر میکردم الان قصد دراوردن لباسامو داره ولی خیلی اروم کنارم دراز کشید
با بهت بهش نگاه کردم
ویو یونگی :
با بهت بهم نگاه کرد
با انگشت اشارم ضربه ای روی پیشونیش زدم
-اومدم پیشت چون نمیخوام از الان دیگه قرص بخوری
+تو..از کجا میدونی
-شبی که روی کانتر خونم خوابت برد قوطی قرص کنارت بود
+وایسا پس تو منو بردی توی اتاق؟
-دقیقا
ویو سویون:
ضربه ی آرومی به سینش زدم
دستاشو دورم حلقه کرد و توی بغلش فشردم
-از الان تو جزو اموال مین یونگی هستی
ریز خندیدم و سرمو بین بازوش قایم کردم
فردا :
تا صبح خودمو به خواب زدم
هرکاری کردم نزاشت قرص بخورم و به معنای واقعی بدنم کوفته اس
رسوندم شرکت
ازش خداحافظی کردم و رفتم داخل
مثل روزهای دیگه منشی کیم برنامه هارو گزارش داد و ناهارو باید با چنتا از سهامدارا میخوردم
خب این قسمت آزار دهندشه
مطمعنن هیچکس دوست نداره با چنتا پیرپاتال که هیچی از چیزی که روش سرمایه گذاری کردن نمیدونن فقط دنبال پولن ناهار بخوره
فقط باعث میشن آدم زخم معده بگیره
تقریبا شب شده بود و خداروشکر جلسه ها و کارای شرکتم تموم شده بود و میتونستم به خونه برگردم
زنگ خونرو زدم و خدمتکار درو برام باز کرد
+سلام اجوما
اجوما:خوش اومدید خانم
+خواهرم خونه اس؟
اجوما: بله خانم همراه دوستانتون توی حیاط پشتی هستن
+بچه ها هم اومدن ؟باشه ممنون ..اینارو ببر تو اتاقم لطفا
کیف و پالتومو بهش دادم و سمت دری که به حیاط راه داشت رفتم
دور آتیش نشسته بودن و یونگی و تهیونگ مشغول کباب کردن گوشت بودن
وهمینطور یه کله ی ناآشنا میدیدم که پشتش بهم بود
£اونی اومدی
+سلام
٪خسته نباشی
+مرسی اوپا
سر مرد برگشت سمتم
با دیدن قیافش کرک و پرم ریخته بود
+واده ..هل
خندید وبلند شد
جیغ کشیدم و پریدم بغلش کردم
+جیمینیی
♤سویون حالت خوب بوده ؟
+یاا دلم برات خیلی تنگ شده بودد
♤منم همینطور
از بغلش بیرون اومدم و مشت آرومی به بازوش زدم
+تو نباید یه زنگ به من بزنی ؟
♤ببخشید ..شامپانزه
+شامپانزه!! یاا من اسم دارم
♤ شامپانزه برام راحت تر از سویونه
+هنوز عوض نشدی
-اگر احوال پرسیتون تموم شده شام حاضره
همونطوری که زل زده بود تو چشمای جیمین و لبخند روی لبش بود بشقابو روی میز گذاشت
+ع..ام بیا بشین جیمین حتما ..خسته ای
♤تو باید خسته تر باشی ..بشین
نشستم و وقتی روی اون صندلی نحس نشستم کل اتفاقاتی که قراره تا آخر امشب بیوفته رو دیدم
سمت راستم دوست پسر تازه ام پسری که دیشب بهم گفته بود جزو اموالشم و سمت چپم برادرم که بعد از ۴ سال برگشته .و همچین مهم ترین قسمتش از مین یونگی متنفره و یونگی هم همین حس و بهش داره نشسته بود ..
امیدوارم امشب به خوشی تموم شه و کسی سر این سفره تبدیل به شراب نشه ..
مشغول خوردن بودیم و هیچ حرفی بینمون ردو بدل نمیشد
جو مزخرفی بود پس تصمیم گرفتم جو و بشکنم
+این گوشتا خیلی خوب کباب شدن ممنون یونگی
♤بنظر من که عادیه
-نمیدونستم توهم گوشت میخوری
♤یادم نمیاد گفته باشم که گیاه خوارم
-نه اخه فکر میکردم فلامینگو ها فقط ماهی های کوچیکو میخورن
♤چه جالب مگه پرنده ی اوسکلم میتونه فکر کنه ؟
+جفتتون بس کنید تروخدا
*به خاطر شما دوتا مجبور میشیم دوباره بریم مسافرت این سری میفرستنمون قله ی قاف
٪به سفر فکر میکنم تن و بدنم درد میگیره
+منم
♤راستی مسافرت خوب بود ؟
+عالی و درجه یک
خندیدم و به غذا خوردن ادامه دادم ..
.
.
با دوتا جام و یه بطری از شراب مورد علاقه جیمین توی حیاط رفتم
روی صندلی شنی های توی حیاط نشسته بود
+پارک جیمین تنهایی خوش میگذره؟
♤اوه شامپانزه بیا بشین
+کی میخوای بزرگ شی
خندید و دوباره به آسمون نگاه کرد
+بیا یکم شراب میچسبه زیر این آسمون
جام و گرفت و قبل از خوردن شراب و بو کرد
♤هنوز یادته چه شرابی رو دوست دارم؟
+حافظه ی خوبی دارم
لبخند زد ویک جرعه از شراب خورد
♤عکستونو داخل شب ایتالیا دیدم ..اون مین یونگی عوضی با چه جراتی دست زد به این موها اگر به خاطر دایی نبود انگشتاشو جوری قطع میکردم که حتی پیوند دادنش هم فایده ای نداشته باشه
+اون شب ..راستش تقصیر خودم بود من اول بهش سیلی زده بودم
♤زدیش ؟
+اره ..اونم بد
♤دست تو از دست یه مرد سنگین تره..الحق که خواهر خودمی
+یاا کجا سنگین تره
♤من قربانی همین دستات بودما
+من میزدم توهم کم نمیاوردیا
♤حالا که دارم فکرمیکنم فقط مینا بود که کتک نخورد و فقط میزد
+اره اون میزد و ماهم رو هم تلافی میکردیم
زدم زیر خنده
+یادش بخیر..
♤یونا
+هوم؟
♤به خاطر جونگ سو ..متاسفم
+چرا متاسفی؟این من بودم که قبول کردم باهاش قرار بزارم و فکر میکردم عاشقشم
♤اگر من شمارو باهم آشنا نمیکردم این اتفافا نمی افتاد
+جیمین ما ۳ سال بعد از رفتن توقرار گذاشتیم هیچ ربطی به تو نداره
♤مرسی که اینقدر قوی هستی خواهر کوچولو
بلند شدم و دستمو دورش حلقه کردم و بقلش کردم
+مرسی که برگشتی ..
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose