"good night"

89 11 0
                                    

۳هفته بعد ...
تست برنامه با موفقیت تموم شد
به خاطر اینکه این یه پروژه مخفی بود جشن یا مهمونی درکار نبود اما شب خونه ی یونگی جمع شده بودیم
لیوان ابجومونو بالا اوردیم و بهم زدیم
همه باهم گفتیم :به سلامتی
* تست برنامه عالی بود ،سویون واقعا کارش درسته
٪دونسنگ خودمه
روی کاناپه نشستم
+اهه باید یه مدت مرخصی بگیرم این سخت ترین پروژه ای بود که داشتم
یونگی کنارم روی کاناپه ولو شد
-دیگه لازم نیست به خاطر یه سری بی استعداد برم دادگاه
+میدونی که مدیون منی ؟
چشماشو بست و اهمیتی بهم نداد
+باید استیک گوشت گاو مهمونم کنیا
-تا سال بعد باید صبر کنی سرم شلوغه
+چه جالب ولی من فردا شب یه وقت آزاد دارم
-خوش بگذره
+منتظر آدرس رستوران میمونم
گفتم و بلند شدم
+دی جی ته ته خونه رو بفرست هوا
*چشم ..
اهنگ بیس دار گذاشت و با هم دیگه شروع به رقصیدن کردیم
....
ویو یونگی:
توی بالکن وایساده بودم و به آسمون نگاه میکردم
ابجوم تموم شد و لیوان رو روی زمین گذاشتم
دستمو به نرده تکیه دادم
با شنیدن صدای آشنا برگشتم
+بیا
پتویی به سمتم گرفت
+مینا گفت بهت بدم
-بچه ها نیم ساعت پیش رفتن کلاب همچنین مینا
+هم..همون نیم ساعت پیش گفت
-نکنه دوسم داری ؟
+چ..چی ..هاهاها خیلی خنده دار بود
-دوستم نداشته باش شکست عشقی میخوری
+یااا کی گفته دوستت دارم
خندیدم و به ستاره ها نگاه کردم
+قشنگهه
به لبای قرمزش نگاه کردم‌
مطمعنن مسته
کیوت ..باز دارم چرت و پرت میگم
نگاهمو ازش گرفتم و به آسمون دادم
-چرا نرفتی
+خودت چرا نرفتی
-اون جاها به درد من نمیخوره
+پس اگر اینطوریه من نباید از ۱۰ کیلومتری اون جاها رد شم
-نه بابا
+اره بابا
خندید و به جایی خیره شد
-ساعت ۸
+ها؟
-ساعت ۸ رستوران اسکای
+اووو ..اسکای ؟انگار تو عاشق من شدی
(رستوران اسکای یه رستوران که روی پشت بوم بزرگترین ساختمون کره سئول و آدما برای اولین قرارشون میرن اونجا)
-نمیبرمتا
+باشه باشه
ویو سویون =
روی کاناپه نشسته بودم و به یونگی که روبه روم مشغول کار باگوشیش بود نگاه میکردم
چشمام میسوخت اما خوابم نمی‌برد
اگر بسته میشدن کابوس های زشت و ترسناک به سراغم می اومدن
-وقتی داری بیهوش میشی چرا نمیخوابی
+خوابم نمی‌بره
-چشمات که اینو نمیگه
+چی میگن
-تروخدا بزار بخوابیم
+هرچقدر میگذره بیشتر متوجه نمک دونیت میشم
خنده مسخره ای کرد و دوباره نگاهشو به گوشی داد
بلند شدم و توی آشپزخونه رفتم
در کیفمو باز کردم و قوطی قرص که آورده بودم بیرون اوردم
یه دونه از قرص هارو توی دهنم گذاشتم و به سختی قورتش دادم
پشت کانتر نشستم و سرمو روی دستام گذاشتم
حالا ..حالا میتونم بخوابم
...
ویو یونگی :
تشنمه ام شده بود
همونطور که با گوشی کار می‌کردم سمت آشپزخونه رفتم
وارد آشپزخونه شدم و دستگیره یخچال و گرفتم که احساس کردم یه چیزی دیدم
نگاهمو از گوشی گرفتم و به کانتر دادم
-اینجا چیکار میکنی؟
-هی ..سویون؟!
واقعا خوابیده
یه قوطی قرص کنارش بود
من قرص اینطوری ندارم ..خودکشی که نکرده ؟ کرده؟
برش داشتم و سریع داخلشو چک کردم
-پره
روشو خوندم
-خواب آور..کمک به خوابه ..دوزش بالاست ،پس برای همینه نمیخوابید
تلخندی زدم
داشتم بیرون میرفتم که یه چیزی مانع رفتنم میشد
-اهه..همیشه مایه دردسری
دستمو زیر زانوهاش بردم و دست دیگمو پشت کمرش گذاشتم
بلندش کردم و سمت اتاق بردم
-حداقل سبکی
درو با پاهام هل دادم و داخل رفتم
روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش انداختم
موهاش توی صورتش ریخته بودن ..با انگشت اشارم کنارشون زدم
-خوب ..بخوابی
بیرون رفتم و درو بستم
اون ..داره ذهنمو درگیر میکنه ..
............................................................................
سلام سلام 🦄✨️
اول اینکه چطورید ؟ تا اینجا لذت برید از داستان ؟
دوم ببخشید به خاطر دیر آپلود کردن میدونید که الان وضعیت نت چطوریه
و سوم اینکه اگر جایی اشتباه تایپی هست ندید بگیرید
بعضی جاها رو وقتی آپ میکنم میبینم و اگر بخوام دوباره درستش کنم به خاطر مشکل اینترنت بهم میریزه امیدوارم درک کنید
تا پارت بعد بدروددد
(نظر دادن و ووت فراموش نشه ♡)

peace within you Where stories live. Discover now