مغزم ارور داده بود
¥خوش گذشت ؟
+ج..جونگ سو ..
سریع وارد عمل شدم درو ببندم که پاش لای در قرار گرفت
با تمام زورم درو فشار دادم ولی اثری نداشت و وارد خونه شد
دوییدم سمت پله ها که موهامو گرفت و کشید
+اخخ ولمم کن ..ولمم کنن
¥تازه گرفتمت
یه چسب روی دهنم چسبوند و دستو پامو با همون چسب بست
داد میزدم و کمک میخواستم ولی به خاطر چسب ناواضح بودن
اشکام شروع به ریختن کردن
انداختم روی شونه هاشو از خونه بردم بیرون
توی صندوق گذاشتم
دستشو روی موهام و تا صورتم نوازش چندشی کرد
¥ببخشید چاگی ولی یکم وحشی شدی
خندید و درو بست
خیلی تاریک بود و هیچی نمیدیدم
به در ضربه میزدم و تا جایی که میتونستم با دهن بسته جیغ میزدم
ماشین روشن شد و شدت ضربه هام محکمتر شدن
نه نه این نمیتونه آخرش باشه
یونگی ..نجاتم بده
....
چند دقیقه از حرکت گذشته بود و دیگه جونی برای فریاد زدن نداشتم
احساس کردم ماشین سرعتش بیشتر شده بود و داشتم از ترس میمردم
یک دفعه ماشین ایستاد که ایستش باعث شد محکم به دیواره صندوق بخورم
کمرم درد گرفت و آهی از درد کشیدم
در صندوق صدا داد و کم کم نوری توی صورتم خورد
چشمامو بستم و بعد چند دقیقه باز کردم که یونگی رو دیدم
باورم نمیشه ..اون ..اون نجاتم داد
-سویون
اشکام سرعت گرفت و اسمشو زمزمه کردم که برای اون فقط یه سری جیغ بودن
بلندم کرد و گذاشتم روی آسفالت
چسب روی دهنمو برداشت و دست و پامو باز کرد
بلافاصله دستامو دورش حلقه و بغلش کردم
با دستش به پشت کمرم ضربه های آرومی زد تا آرومم کنه
+یونگی ..داشت ..داشت منو میبرد..
-تموم شد ..آروم باش
دنبال جونگ سو گشتم ، پلیس هارو دیدم که داشتن بهش دست بند میزدن
-بیا باید معاینه بشی
براید استایل بلندم کرد و سمت آمبولانس بردم
نشوندم رو تخت و پرستار بعد دادن یه پتو بهم مشغول معاینه کردنم شد
دست یونگیو یه ثانیه هم ول نکرده بودم
گرفتن دستاش بهم آرامش میداد
+چطور پیدام کردی
-خب ..
...فلش بک ..
ویو یونگی=
توی راه برگشت هیچ حرفی نمیزدیم
به آینه نگاه کردم و متوجه شدم یکی دنبالمونه
جلوی در خونه ایستادیم که اون عقبتر پارک کرد و پیاده شد
صورتشو پوشونده بود و یه چسب دستش بود
بدون شک میتونم بگم اون جونگ سو عه
نباید میزاشتم بره داخل ولی کار عاقلانه این بود که بزارم بره و اون بیاد کارشو بکنه که سر صحنه بگیریمش
-سویون
+بله
-رفتی داخل لباساتو عوض نکن
نمیخوام اتفاقی بیوفته که بعدا به خاطر تصمیمم عذاب وجدان بگیرم ..
+چی
-لباستو فعلا عوض نکن همین
-برو داخل
+ب..باشه
رفت داخل و درو بست
از کوچه خارج شدم و جایی که توی دید نباشه پارک کردم و به یکی از دوستام که توی اداره پلیس کار میکنه زنگ زدم
قضیه رو بهش گفتم و قرار شد تعقیبشون کنیم و بعد گرفتن مدرک نجاتش میدیم
بعد چند دقیقه جونگ سو درحالی که سویون با دست و پای بسته روی شونش بود بیرون اومد
توی صندوق گذاشتشو و پشت سرش تعقیبش کردیم
خیلی استرس داشتم
که بالاخره وقتش شد
ماشین های پلیس دورشو گرفتن و ایستاد
دوییدم سمت صندوق و بازش کردم..
..پایان فلش بک ..
ویو سویون :
+پس برای همین بهم گفتی لباسامو عوض نکنم؟
-اره
+داشتم سکته میکردم ..ولی ممنون ..حالا میتونیم مجازاتش کنیم
-دیگه نگران نباش
پیشونیمو به شونش چسبوندم
بالاخره آرامش داره به سمتم میاد
....
دادگاه :
جونگ سو توی قسمت متهم نشسته بود
این دفعه دیگه نمیتونه در بره
قاضی:حکم و میخونم
همه بلند شدیم
قاضی :متهم عمل غیر انسانی انجام داده و باید مجازات شود ..متهم به ۵ سال حبس محکوم میشود
نفس عمیقی کشیدم و لبخند پر رنگی زدم
مینا رو بغل کردم و سرمو روی شونش گذاشتم
+تموم شد
£اوهوم تموم شد
¥پارک سویون ..هنوز مونده پیدات میکنمم
نگهبانا گرفتن و بردنش
از دادگاه اومدیم بیرون
£با کسی قرار داری؟
+اره با یونگی میخوام ناهار بخورم باید ازش تشکر کنم ..تو میای؟
£نه با دوستم برنامه دارم
+این دوستتو یه روز باید ببینم
£برو دیگه یونگی اومد
+اوه ..ولی نمیتونی در بری
£خدافظ اونی
براش دست تکون دادم و سمت ماشین یونگی رفتم
سوار شدم
+سلام
-سلام ..چطور بود ؟
+۵ سال
-کمشم هست
+اوهوم ..اما همین که تونستم بندازمش زندان باعث میشه قلبم آروم بشه ..اینا همش به خاطر توعه ..ممنونم ازت
-خب..کاری ..نکردم
-مقصد..کجا بریم؟
+برو رستوران موردعلاقت امروز مهمون منی
-اوکیی
...
وارد رستوران شدیم
رستوران ساده و در عین حال شیکی بود
سلیقش خوبه ..
برام صندلی رو عقب کشید
+جدا؟
-نمیشینی؟
با تعجب نشستم رو صندلی
+واده هل باورم نمیشه
-چیو
+تو ..تو همین الان بدام صندلی رو عقب کشیدی
-من یه جنتلمنم
+چیشد یه هو زدی رو فاز جنتلمنی؟
-نظرت چیه سفارش بدیم؟
+..باشه ..
سفارش دادیم و طولی نکشید که غذامونو اوردن و مشغول خوردن شدیم
+بعد از اینجا.. کاری نداری؟
-برای چی
+گفتم ..اگر بخوای ..بریم بگردیم
-باشه
+جدا؟
-اره
+مهربون شدی
-بخور
+باشه
..
حساب کردمو سوار ماشین شدیم
-کجا میخوای بری
+بریم مرکز خرید
ماشین و روشن کرد و راه افتادیم ..
...
مغازه هارو نگاه میکردیم و اگر چیز جالبی به چشمم میخورد میخریدم
اکثر چیزایی که خریدم مربوط به کامپیوتر بود
چرخ میزدیم که یه مغازه چشممو گرفت
+بیا بریم اینجا
-شب شده
+مهم نیست بیاا
دستشو گرفتم و کشیدمش داخل مغازه
به مغازه دار سلام کردم و سمت کلاها رفتم
+وایی خیلی کیوتتنن
یه کلاه خرگوش برداشتم و پوشیدمش
+خوشگله؟
-مطمعنم یه دختر بچه دو ساله هم همچین چیزی نمیپوشه
+ایش..هی اونو نگاه
یکیشون که شکل گرگ بود و برداشتم و گذاشتم رو سر یونگی
-چیکار میکنی
+دقیقا شبیه خودته
میخواست برش داره که دستشو گرفتم
+عه نکن
بازوشو گرفتم و چرخوندمش سمت آینه
گوشیمو دراوردم عکس گرفتم
+ژست بگیر
-بیا بریم سویون
مغازه دار :خیلی بهم میاید اولین قرارتونه؟
-نه
+نه فقط دوستیم
مغازه دار :اول از دوستی شروع میشه
+نه برای ما اینطور نیست ..اینا رو میخرم
-واقعا میخوای بخریشون؟
+خیلی کیوتن
حسابشون کردم و اومدیم بیرون
بعد یکم گشت زدن دیگه
برگشتیم
+گشنم شده
-چیزی میخوای ؟
+نه ایده ای ندارم ..یونگی میشه غذا درست کنی؟؟
-حوصله ندارم
+لطفاا خیلی دست پختت خوبه
-نه
+لطفااا
-اهه ..باشه
+هوراا بریم خونتونن
..
رسیدیم و رفتیم داخل خونه
کسی خونه نبود
+بقیه کجان
-احتمالا هوسوک مطبه تهیونگ و کوکم بیرونن
کتشو دراورد و رفت داخل آشپزخونه
دستاشو شست مشغول اماده کردن مواد شد
با گوشیم مشغول شدم تا غذا اماده شه
-بیا
+اماده شد ؟ آخ جون
پشت میز نشستم
+ممنون برای غذا
شروع کردم به خوردن
+چطوری میتونی اینقدر خوب آشپزی کنی ..اومم این رشته ها خیلی خوبن
ویو یونگی =
تند تند میخورد
لبخندی از روی رضایت زدم
غذاشو تموم کرد و به پشتی صندلی تکیه داد
+خیلی خوب بود ..سیر شدم
-بشین توی سالن شراب میارم
+امروز خیلی مهربون شدیا
خندید و رفت
رفتارش باعث شد بخندم ..کیوت
دوتا جام و بطری و برداشتم و رفتم پیشش
به صفحه های موسیقی و گرامافون نگاه میکرد
جام هارو پر کردم و پیشش رفتم
پشتش ایستادم و لیوان و کنارش گذاشتم که برگشت
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose