بعد چند دقیقه در باز شد
+سووپرای...
◇شما کی هستین ؟
زنی که چیزی جز حوله تنش نبود درو باز کرد
+اه ببخشید انگار اشتباه اومدم میدونید واحد آقای یونگی مین کدومه ؟
◇همینجاست
+چ..چی .. اقای یونگی مین؟!
◇میدونم همینجاست
قلبم تیر کشید و صورتم مثل گچ شد
-کیه
با شنیدن صدای یونگی پاهام سست شد
کنترلم از دستم خارج شد و دخترو کنار زدم و رفتم داخل
◇هی کجا میری
+برو کنار
توی اتاق خواب رفتم و با یونگی که درحال پوشیدن حوله بود روبه رو شدم
-س..س..سویون
+ی..یونگی
-سویون ..تو ..کی ..تو اینجا
+بهتره اینو من بپرسم داری چیکار میکنی ؟
-سویون اونطور ..اونطور که فکر میکنی نیست
+اونطور که فکر میکنم ؟ یونگی من الان فکر نمیکنم همچیزو دارم واضح میبینم (داد)
-سویون بیا اول صحبت کنیم
بطری شرابی که خریده بودم رو سمت دیوار پرت کردم و با صدای وحشتناکی شکست
◇این روانی نامزدته؟
سمت دختر حمله ور شدم از موهاش گرفتم
+اره منه روانی دوست دخترشم که میخواد توی جنده رو بکشه
موهامو گرفت و همزمان باهم میکشیدیم
◇ولمم کنن
+بمیرمم ولت نمیکنم هرزه ی عوضی
-هی هی سویون اروم باش سویونن
از روی دختر بلند شدم و سیلی به یونگی زدم
+همتون مثل همین
کیفمو برداشتم و بیرون رفتم
-سویون صبر کنن
بی وقفه سوار اسانسور شدم و دکمه بسته شدن درو زدم
.......
از ساختمون بیرون رفتم
صدای یونگی پشت سرم شنیده میشد
-سویون لطفا بهم گوش بده
+به چی گوش بدم هاا میخوای داستان سکستو برام تعریف کنیی؟
-بزار توضیح بدم
+ به خاطر تو ۱ سال سخت و عذاب آور و تحمل کردم اما تو ..
پوزخندی زدم ادامه دادم
+فقط اومده بودی زیرخواب های خوب پیدا کنی
گوشم تیر کشید و سوزشی روی گونم حس کردم
باورم نمیشه ..اون به من سیلی زد ..
-م..من معذرت ..نمیخواستم ..نمیخواستم بزنمت سویون خوبی ؟!
دستشو پس زدم
+ولش کن در برابر سوزش قلبم چیزی نیست
ماشین اومد و سوار شدم
+سریع برید لطفا .. اهنگم تا آخر بلند کنید
یکم که دور شدیم بغضم شکست و با صدای بلند زدم زیر گریه
+یونگیاا ..چرا ..
بلند گریه میکردم و نفس کشیدن هرلحظه برام سخت تر میشد
+نگه ..دارید
ترمز کرد و سریع از ماشین پیاده شدم
کنار جدول رفتم و تمام محتویات معدمو خالی کردم
روی آسفالت نشستم و زانوم و توی شکمم جمع کردم و اشک ریختم
..
چند دقیقه گذشت و انگار دیگه اشکی برای ریختن نداشتم
]خانم حالتون خوبه ؟
+خوبم ..بریم فرودگاه
]فرودگاه ؟ ولی خانم
+کاری که گفتم بکن
]چ..چشم
سوار شدم و رفتیم فرودگاه
نمیتونستم با این وضعیت برم خونه حوصله ی زدن حتی یک کلمه هم ندارم
.....
سئول =
در خونمو باز کردم و رفتم داخل
کفشو کتمو دراوردم
از یخچال بار شرابی دراوردم و سرکشیدم
گوشیم بی وقفه زنگ میخورد
سمتش رفتم و برش داشتم
+خفه شوو
گوشیو پرت کردم و بالاخره خفه شد
توی اتاق رفتم و روبه روی اینه ایستادم
لباسمو دراوردم و به خالکوبی روی گودی کمرم خیره شدم
+همش ..برای هیچی بود
گرامافون رو روشن کردم و صفحه ای روش گذاشتم
کل خونه با آواز اوپرا پر شده بود
.....
وان حموم و پر کردم
چشمامو بستم و سرمو زیر آب بردم
حرکاتم دست خودم نبود
انگار فقط یه مرده متحرک بودم
هر ثانیه به مردن و خلاص شدن از این غم نزدیکتر میشدم
خداحافظ دنیای بی رحم ...
...
از آب بیرون کشیده شدم
هوشیار نبودم ولی میتونستم ناواضح داد ها و صدا زدن اسممو بشنومم
£سویونن بیدار شوو..جونگ کوک یه کاری بکن
جونگ کوک احیا کردن رو شروع کرد ..آب از دهنم بیرون ریخت که باعث شد هوشیار تر بشم
£سویون حالت خوبه ،اونی داشتی چیکار میکردیی
+س..سرد..د مه
£جونگ کوک پتو بیار
#باید ببریمش بیمارستان
£اره
+مینا
مینا رو بغل کردم ،سرمو روی شونش گذاشتم و اشک ریختم و اونم همزمان با من اشک میریخت
+ااه ..قلبم درد میکنه مینا
£چیشدی تو یه هو اخه
بدنم از سرما میلرزید حتی پتوهم گرمش نمیکرد..شاید این سرمای بیرونی نبود سرما از اعماق وجودم بود
از قلب شکسته و مرده م بود
£جونگ کوک کمک کن بلندش کنیم ببریمش بیمارستان
+نمیخوام ..فقط بزارید بخوابم
£اونی
+لطفاا ..تنهام بزارید لطفا
#مینا بیا بریم دمنوش درست کنیم
از اتاق بیرون رفتن و درو قفل کردم
لباس گشادی که روی تختم بود رو پوشیدم و زیر پتو رفتم
..فلش بک ..
از دید یونگی=
-بگرد ببین سویون کجا رفته تمام پروازها به سئول هم چک کن
■چشم قربان
گوشیم زنگ خورد آقای پارک بود
-اوه سلام جناب پارک
$سلام یونگی ..سویون پیش توعه ؟ میخواست بیاد ببیننت ولی هنوز خونه نیومده
-ا..اها ..خب ..یه هو بهش خبر دادن که دوستش فوت کرده مجبور شد برگرده کره
$رفت کره ؟؟ چه یه هویی ..حتما خیلی ناراحت شده ..ممنون یونگی
-کاری نکردم
خداحافظی کرد و قطع کرد
سویون لطفا ،لطفا آسیبی به خودت نزن
..چند ساعت بعد ..
■قربان
-چیشد
■اسمش توی یکی از پرواز هاست به سمت سئول ،هواپیما کم کم فرود میاد
-جت و آماده کن
■بله قربان
گوشیمو دراوردم و شماره ی جونگ کوک و گرفتم
#الو
-جونگ کوک
#سلام هیونگ چه عجب ..سوپرایزو دیدی؟
-چرا بهم نگفتی سویون داره میاد ایتالیاا
#میخواست ..سوپرایزت کنه گفت حتما به خاطر کارت خیلی خسته ای و اینطوری میتونه خوشحالت کنه
-سویون داره میاد سئول
#اومده سئول ؟ برای چی ؟
-یکم دیگه میرسه، پیداش کنید و تنهاش نزارید تا برسم
#چیشده هیونگ چرا سویون برگشته
-فقط پیداش کنید
گوشیو قطع کردم و سوار ماشین شدم
سویون اگر بلایی سر تو بیاد منم میمیرم
از دید جونگ کوک =
قضیه رو به مینا گفتم
£بریم خونش
#اوکی
ماشین و روشن کردم و حرکت کردیم ..
در زدیم ولی خبری نبود
£گوشیشو جواب نمیده خاموش شده
سعی کردم درو بشکونم ولی محکم تر از چیزی بود که فکر میکردم
#رمزش چی میتونه باشه
£تاریخ تولدشو زدی؟یا روزی که شرکت زد ؟
#هیچکدوم نبودن ..تاریخ اولین روز قرار گذاشتنش با یونگی
گفتم و امتحانش کردم و بله در باز شد
توی خونه رفتیم وصدای اهنگ اینقدر بلند بود که گوش آدمو کر میکرد ..خاموشش کردم
همه جا رو گشتیم
£جونگ کوککک
دوییدم توی حموم
ترسیده بودم ..میترسیدم جلو برم ،اگر زنده نباشه چی
£جونگ کوک ،خواهرمم
از آب کشیدمش بیرون احیای قلب انجام دادم ...
..پایان فلش بک..
از دید یونگی =
بعد چند ساعت رسیدیم فرودگاه
با عجله سوار ماشین شخصی شدمو به آدرسی که جونگ کوک برام فرستاده بود رفتم
....
در زدم و جونگ کوک درو برام باز کرد
-کجاست
#توی اتاقه ..یه کلمه هم حرف نزده
مینا دم در بود و در میزد
£سویون درو باز کن برات دمنوش اوردم ..یونگی
-سویون ،منم بیا باهم حرف بزنیم
#هیونگ هنوز نمیخوای بگی چی شده
-بعدا میگم
£ بعدا نه همین الان بگو مطمعنن چیز الکی نیست اگر ما چند دقیقه دیرتر رسیده بودیم ممکن بود بمیره یونگی
-ب..بمیره؟
#بیهوش توی وان پیداش کردیم
-چی ..سویون درو باز کن سویونن
£بگو چیشده یونگیی(داد)
-مینا اول باید با سویون حرف بزنمم
£چرا خواهرم میخواست خودشو بکشهه
-بهت گفتم بعدا میگم بعداا
کلید توی در چرخید
در و باز کرد
اون ..اون داغون شده بود صورتش مثل گچ بود و چشماش قرمز اون سویونی که میشناختم نبود و همه اینا تقصیر من بود
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose