ویو یونگی :
به جسم بیهوش روی تخت سفید بیمارستان نگاه میکردم
دکتر گفت به شیر گاو حساسیت داره و اگر دیرتر میرسوندمش بیمارستان ممکن بود بمیره
هايشش.. همش تقصیر منه
پلکاش رو آروم از هم فاصله داد و بعد چند بار باز و بسته کردن چشماش با بی جونی بهم زل زد
ماسک اکسیژن رو از روی دهنش برداشت
اشاره کرد که نزدیکتر برم
گوشم رو نزدیک دهنش بردم
+عوضی خودخواه
ماسک رو دوباره روی دهنش گذاشتم
-باشه باید به حرفت گوش میدادم ولی توهم باید بهم میگفتی حساسیت داری
بی محلی کرد و نگاهشو به طرف دیگه ای داد
-پارک سویون تو از دیشب چت شده ؟
ماسک اکسیژن رو برداشت و با صدای آرومی گفت :من هیچیم نیست یونگی
-ولی من میدونم چته
فلش بک ...
لیوان پر از یخ ویسکی رو تکون داد و جرعه ای ازش نوشید
دختر کنارش نشست و عشوه گفت
دختر:چه مرد جذابی
یونگی خندید لیوانشو به معنی تشکر بالا اورد
دختر:این مرد جذاب یه همراه نمیخواد ؟
یونگی برگشت و سرتا پای دخترو نگاه کرد
-بانوی جذابی هستی اما برای من نه
دختر صندلی یونگی رو گرفتم و سمت خودش چرخوند
روی پاهاش نشست و با موهای یونگی بازی میکرد
دختر:نظرت چیه یه امتحان بکنی؟
-خیلی ممنون زندگیم به اندازه کافی امتحان داره همین الانشم توی یه امتحانم
دختر خندید بدون خبر دادن لب هاشو روی لب های یونگی گذاشت
چشماش از تعجب گرد شد ..همچین آدمایی رو خوب میشناخت آدمایی که تا کار خودشونو نکنن ول نمیکنن
پس تصمیم گرفت فقط تا یه بوسه کوچیک پیش بره
همون موقع صدای آهنگی بلند شد ..این آهنگ به شدت براش آشنا بود.. از دختر جدا شد و اطراف و نگاه کرد اما شخص مورد نظرش اونجا نبود ...مطمعن بود اون شخص اونجا بوده ...
پایان فلش بک ...
-تا صبح بهش فکر کردم و بگو چیشد ..فهمیدم اون اهنگ چی بوده
فلش بک ...
یونگی غرق در خواب بود
گوشی سویون زنگ خورد و صدای بلندش باعث شد یونگی از خواب بپره
-ایشش سویون پاشو این لامصبو خاموش کن
+اهههه..
سویون کلافه تماس وصل کرد و روی گوشش گذاشت
+بله ..اوه مین جه ..چیزی شده این وفت شب زنگ زدی ؟
خواب آلود گفت
+نخوندی خبر هارو ..من کره نیستم اومدم ..تایلند ..اشکالی نداره ،زنگ گوشیم همون اهنگیه که برام ساختیش برای همین یکم زیادی بلند بود ..برگشتم یه روز بریم بیرون ..باشه شب بخیر ..
گوشیو قطع کرد و با کشیدن پتو روی سرش دوباره به خواب رفت
یونگی نیمه بیدار بود و تقریبا حرف هاشون رو شنیده بود ..
پایان فلش بک ...
+خب که چی ..آره اون شب دیدمت
-چرا عصبانی ؟
+من عصبانی نیستم فقط ..فقط دیدن اون صحنه ..(سرفه)باعث شد حالم بهم بخوره
-چی
+فکر کردی الان میگم دوستت دارم و خوشم نمیاد با بقیه بگردی ؟ من فقط از دیدن اون صحنه خیلی خیلی چندشم شده بود
دوتا دکمه اول پیراهنمو باز کردم
گوشیم زنگ خورد
هوسوک بود ..درست به موقع
-الو هوسوک
٪هیونگ شما کجایین پس از زمان پرواز ۱۰ دقیقه گذشته خداروشکر کن که این هواپیما شخصیه
شت یادم رفت بهش خبر بدم
-اوه هوسوک بدون اینکه کسی متوجه بشه بهم گوش بده
٪چیشده
-سویون به طور اتفاقی شیر گاو خورد و ما الان بیمارستانیم
٪چیی
-حالا خوبه گفتم کسی نفهمه
٪هیونگ بهتون خوش بگذره فقط حواست باشه یه وقت شیر گاو نخوره سویون حساسیت داره و اگر بخوره احتمال مرگش خیلی بالاست ..مراقب خودتون باشید
فهمیدم که کسی پیش هوسوکه
-نترس حالش خوبه فردا مرخص میشه ماهم فردا برمیگردیم ..وقتی رسیدید کره میتونی به بقیه بگی چه اتفاقی افتاده
٪به بقیه میگم که شما دوست دارید بیشتر بمونید ..ما دیگه میخوایم پرواز کنیم
-باشه خداحافظ
٪خداحافظ هیونگ
گوشیو قطع کردم و توی جیبم گذاشتم
+چیشد
-هیچی..استراحت کن
فردا ...
بعد انجام کار های ترخیص به فرودگاه رفتن
پاسپورتشون رو چک کردن و بعد گذشتن از قسمت امنیتی با ماشین های کوچیک اون هارو پیش هواپیماشون بردن
روی صندلی هاشون نشستن که روبه روی هم بود
+اه خسته شدم
-داشتی میمردی روز بعدش پاشدی اومدی فرودگاه تا برگردی کره بعد توقع داری خسته نشی؟
+میخوام زودتر برگردم میدونی چند وقته شرکت نرفتم ؟؟
-مهم تر از جونته؟
+تو چرا اینقدر نگرانی ؟
-از روی انسانیت
+اوه یس
به صندلی تکیه داد و یدونه از قرص های خوابشو خورد
یونگی فکر میکرد اون داروییه که دکتر براش تجویز کرده پس اهمیت نداد .
.........
-سویون بلند شو رسیدیم
+چی
-رسیدیم
+جدا
ویو یونگی :
درست مثل یه بچه گربه خمیازه کشید و چشماشو مالید
کیوت ..
.........
چمدون هاشونو گرفتن و از فرودگاه بیرون اومدند
صدای فریادی از دور به گوششون رسید
+این صدای میناست؟
-قرار نبوده بیان دنبالمون
+یونگی
-هوم
+یونگی
-چیه
+این روانی شدن دارن الان میکشنمم
دوید و پشت یونگی قایم شد
مینا و هوسوک باسرعت سمتشون میدوییدن
+جلو شونو بگیر
یونگی هنگ کرده بود و الان سپر سویون بود
هوسوک سرعتش کم شد اما مینا انگار قصد ایستادن نداشت
£سویون بیا اینجا ببینم
+یاا مینا من هنوز بدن درد دارم ..بیا وقتی اروم شدی همو ببینیم
£برو کنار یونگی ،چرا شیر گاو خوردی ؟؟ گاوی ؟؟
+مینا من هنوزم ازت بزرگترما
-مینا اروم باش
£هوف ..باشه آرومم
-مطمعن ؟
£اره برو کنار
یونگی کنار رفت و مینا بلافاصله سویون رو بغل کرد
£یادت نیست چند سال پیش که شیرگاو خوردی چیشد ؟ خیلی نگران بودیم
+ببخشید که نگرانتون کردم
$سویون خوبی؟
+پدر ،اره خوبم نگران نباشید
پ.ی:پدرت از دیشب خیلی پریشونه
+متاسفم
$چرا عذرخواهی میکنی
+چی..اها ببخشید
همه خندیدن و متوجه شد چی گفته
+وایی ببخشید
صدای خندشون بلند تر شد
+بهتره حرف نزنم
٪زهره ترک شدیم
+اوپا توهم دیروز خیلی سختی کشیدی
دستمو روی شونه اش گذاشتم
٪نگران من نباش ..خوبی ؟ بدنت درد نمیکنه ؟
+نه ولی هنوز یکم احساس سنگینی دارم
٪برات دارو میفرستم
+ممنون اوپا
پ.ی:خب حالا که حالشون خوبه وقتشه برگردیم سر اصل مطلب و دلیل این سفر
+درسته
پ.ی:بقیه برید خونه ما میریم شرکت
£اونی با مامان برات سوپ میپزیم زود بیا
+باشه
شرکت .....
$خب ما متوجه شدیم که ..شما تو این مدت خیلی خوب باهم کنار اومدید
پ.ی:خسته نباشید بچه ها
+شرکتم
$شرکتت دوباره به نام خودته
پ.ی:و یونگی میتونی برگردی سر کار و بلک کارتت از مسدودی دراومده
$اما فکر نکنید دوباره نمیتونیم اینارو ازتون بگیریم
+آخيش حالا میتونم یه نفس راحت بکشم
-من دیگه رفع زحمت میکنم
+وایسا منم برسون ..خداحافظ
کیفمو برداشتم دنبال یونگی بیرون رفتم
سوار ماشینش شدیم و کمربندمو بستم
-میری خونه ؟
+اوهوم
ماشین و روشن کرد و حرکت کردیم
+ راستی برای پروژه مشترکمون
-اه به کل یادم رفته بود
+اما من نه ..وقتایی که آزاد بودم طرح های مختلفی کشیدم
-افرین خوشم اومد
+فردا بیا شرکت بهت نشونشون بدم
-باشه
خیلی طول نکشید که به خونه رسیدیم
+مرسی که رسوندیم
از ماشین پیاده شدم
+نمیای داخل ؟
-نه به خواب توی تخت پادشاهیم نیاز دارم
+نمیدونستم گربه ها روی تخت پادشاهی میخوابن
-من و گربه میبینی ؟
+یه جورایی ..فعلا
در حیاط و هل دادم و داخل رفتم
....
بعد از اینکه تونستم از بغل و بوس های مامان رد بشم داخل اتاق رفتم و بالافاصله برای دوش گرفتن به حمام رفتم
بالاخره به زندگی عادی برگشتم
فردا شرکت ....
=رئیس خوش اومدید
+سلام منشی کیم حالت خوب بوده؟
=ممنون رئیس شما چطور ؟
+منم خوبم بودم
=رئیس بازم میگم متاسفم
+نه نه عذرخواهی نکن من باید عذرخواهی کنم حتما خیلی ترسیدی
خندید و خم شد
+گزارش این یه هفته رو برام بیار
=چشم رئیس و مهمونتون اومدن و توی اتاقتونن
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose