لباشو داشت روی لبم میزاشت که انگشت اشارمو روی لبش گذاشتم
+وایسا ..یه سوپرایز دارم برات
-اوو سوپرایز دوست دارم
+امروز روز سوم پریودیمه
-چی
+بله آقای مین یونگی..و الان بهتره تا حالت بدتر نشده برگردی به اتاقت
-فاک بهت پارک سویون
+توی دست شویی خوش بگذره
نگاه معنا داری به پاهاش انداختم
-پارک سویون امیدوارم دو روز دیگه هم بتونی همینطوری دست به سینه وایسی
+خواهیم دید
لباشو روی لبم گذاشت و گاز محکی از لب پایینم گرفت که دردم گرفت
-این و داشته باش تا دو روز دیگه
خندید و بیرون رفت
+مشتاقانه منتظر اون شبم مین یونگی
خون کنار لبمو لیسیدم یه دونه از قرص هارو توی دهنم گذاشتم و توی تخت رفتم
.....دو روز بعد
وارد شرکت شدم
بعد از اون شب کلی دنبال جیمین گشتم و معلوم شد ههمون شب به انگلیس رفته
بی وقفه براش پیام میفرستادم
+(جیمین کجایی؟)
+(جیمین لطفا جواب بده)
+(جیمین خیلی نگرانیم لطفا بهم زنگ بزن ..میدونم رفتی انگلیس)
وارد شرکت شدم
=سلام خانم
+سلام خانم کیم
پشت سرم راه افتاد باهام وارد اتاق شد
+خب برنامه رو بگو
=امروز ساعت ۲ با سهامداران جلسه دارید در رستوران
=و نیم ساعت دیگه با تیم تهیه کننده برای بازی جدید جلسه دارید
+اها همین بود ؟
=ام رئیس سهامداران ژاپن ..یکم ناراحتن
+ناراحتن؟چرا
=نمیدونم فقط گفتن دارن به فسخ قرارداد فکر میکنن
+چیی ..باید باهاشون حرف بزنم
=زنگ زدم ولی پاسخ گو نیستن
باید یه فکری میکردم ..
چیکار کنم ..فکر کن سویون فکر کن
+چاره ای نداریم برای فردا یه بلیط به ژاپن برام رزرو کن
=چشم خانم
+میتونی بری
خم شد و رفت
گوشیمو دراوردم و شماره ی یونگیو گرفتم
+او یونگیا
-سویونا خوبی؟
+اوهوم
-خوبه،ناهار خوردی ؟
+نه هنوز
-بیام دنبالت بریم ناهار بخوریم ؟
+نه برای ناهار جلسه دارم
- شام چی ؟ هوسوک امشب عمل داره تهیونگم مسافرته جونگ کوک مینا هم که ماه عسلن ..شب مناسبیه
+باید بمونم شرکت ..خب راستش ..
-چیشده ؟سویون روراست باش
+یونگی من ..باید برم سفر کاری ..ژاپن
-سفر ؟ چه مدت ؟
+نمیدونم فکر کنم بیشتر از یک ماه بشه
-سویون میام دنبالت باید حرف بزنیم
+یونگی بیا وقتی برگشتم همو ببینیم
-میفهمی چی میگی
+مجبورم یونگی بزرگترین سهامدار و حمایت کننده شرکت داره انصراف میده باید برم راضیش کنم
-بعدا حرف میزنیم کار دارم
+ب..باشه
قطع کرد
...............شب
ساعت ۱۱ شب برگشتم خونه
این حس که خسته بیای خونه و پدر و مادرت ازت استقبال کنن خیلی خوبه
مامان برام کمی غذا آورد
بعد خوردنش تشکر کردم و برگشتم توی اتاق
مامان و بابا بعد دیدن من رفتن خونه خودشون
کرم قبل خوابمو زدم و خودمو انداختم رو تخت
بعد شام قرص هامو خوردم پس الان میتونم بخوابم ...
در اتاق و زدن
سمت در رفتم و بازش کردم
+ی..یونگی
با دیدن یونگی خشکم زد
به سمتم اومد و لباشو روی لبم گذاشت و با ولع میبوسیدم
بعد از اینکه به خودم اومدم همراهیش کردم
دستشو دور کمرم گذاشت و خودشو بیشتر بهم چسبوند
همونطور که میبوسیدم خوابوندم رو تخت و روم نشست
دستشو زیر لباسم برد و با یه حرکت درش آورد
بعد لباس خودشو کند و سمت گردنم رفت
و مارک های بنفش و دردناکی رو ساخت
شلوارو باکسرشو پایین کشید و یه ضرب ...
.........
با شک از خواب پریدم
+چ..چ..چی ..خواب +۱۸ با یونگیی(داد)
+ (اااههه چرا باید همچین خوابی ببینی سویون اهه)
بلند شدم تا آبی به صورتم بزنم
رفتم توی آشپزخونه و کمی آب خوردم
لیوان رو روی کانتر گذاشتم و داشتم برمیگشتم به اتاقم که صدایی از توی حیاط اومد
از پشت بنجره نگاه کردم
یه گربه بود
+توی کوچولو داشتی سکتم میدادی
برگشتم توی اتاق
درو باز کردم و رفتم داخل
متوجه لباسم شدم که از عرق خیس شده
درش اوردم و دنبال لباس گشتم
تقه ای به پنجره خورد
جیغ خفه ای کشیدم و برگشتم
با دیدن صورت یونگی چشمام گرد شد
یادم افتاد چیزی تنم نیست پتو رو پیچیدم دور خودم و سمت پنجره رفتم و باز کردم
+یاا خل شدی
-فعلا کمکم کن بیام بالا الان میوفتم
سریع دستشو گرفتم و کشیدمش داخل
+یاا زده به سرت
صدایی از پشت در اومد
ناشناس:خانم حالتون خوبه ؟
خدمتکار خونه پرسید
+ا..آره فکر کردم سوسک دیدم
-خونه خالیه؟
+یونگی چرا اومدی اینجا مگه نگفتم همو نبینیم
-حس کردی دارم میام برای همین بیدار شدی نه؟
+یونگی جدی باش
-خودت میدونی که نمیتونم تحمل کنم
+حالا امشبم اومدی بقیه روزا چی ؟
- برای همین اومدم باید حرف بزنیم بیا بشین
رفتم بشینم که متوجه ظاهرم شدم و همینطور اون خواب مزخرف برام یاد آوری شد
+هی هی یونگی اونورو نگاه کن باید لباس بپوشم
-باشه
روشو اونور کرد و سمت کمد رفتم
+برگردی میکشمت
پتورو ول کردم و داشتم لباس برمیداشتم که یکدفعه از زمین جدا شدم
+یونگی چیکار میک..
YOU ARE READING
peace within you
Fanfiction17.sept.2022 آرامشی که مدت ها گم کرده بودم رو پیدا کردم جایی که ،هیچکس فکر نمیکرد باشه ؛ درست در وجود تو .. writer:Rose