"am i pregnant?"

92 6 0
                                    

۸ ماه بعد ..
با عجله ماشین و پارک کردم و پیاده شدم
با قدم هایی که فرقی با دوییدن نمی‌کرد داخل بیمارستان رفتم
یونگی رو دیدم که برام دست تکون میده
+سلام ..کجاست ؟
-تو اتاق عمله
+زایمانش که هفته بعد بود
-دکتر گفت پیش اومدن همچین چیزی عادیه
+اها ..اتاق عمل کجاست؟
-بیا
دستشو دور کمرم گذاشت و باهم رفتیم
نیم ساعت بعد ...
بالخره انتظار به پایان رسید و دکتر بیرون اومد
دکتر:تبریک میگم مادرو بچه هردو سالم هستن
نفسی که توی سینه ام حبس شده بود رو صدا دار بیرون دادم
دکتر:پسر کوچولوتون خیلی سالم و تپله
خندیدم و اشکهایی که از خوشحالی ریخته بودن رو پاک کردم
یونگی بغلم کرد و سرمو نوازش کرد
#همسرم حالش خوبه ؟خیلی درد داره؟کی میاریدش بیرون؟
دکتر:آقای جوان انگار خیلی نگرانید ..نترسید همسرتون حالش خوبه بهش مسکن و آرامبخش زدن یکم دیگه با بچه میارنش بیرون
+جونگ کوکاا مبارکهه ..وایی باورم نمیشه خاله شدم
جونگ کوک اشک های روی صورتشو پاک کرد
+ااا بیا بغلم گریه نکن
بغلش کردم و دستی روی موهاش کشیدم
٪بریم توی اتاق تا بیارنش
+بریم
توی اتاق رفتیم و چند دقیقه بعد مینا رو آوردن
تختشو تنظیم کردن و رفتن
رنگش پریده بود و هنوز اثری از عرق سرد روی پیشونیش باقی مونده بود
کنارش نشستم و دستشو گرفتم
+حالت خوبه؟ خیلی درد داری؟
£خوبم‌..
در اتاق باز شد و پرستار تخت نوزاد توی اتاق اومد
+واییی اومدد
خیلی خوشگل و تپلی بود
دلم میخواست بگیرم بچلونمش
+یونگی نگاه کن چه دستای کوچولویی دارهه
-اوهوم ..خیلی کوچولوعه
جونگ کوک دوباره شروع به گریه کردن کرد
٪به جفتتون تبریک میگم
#ممنون هیونگ
£ خیلی خوشگله
#بدون شک خوشگله وقتی مامانی مثل فرشته ها داره
£و بابایی که مثل شاهزاده هاست
+اه حالم دیگه داره بد میشه تمومش کنین
*صحنه داره مثبت ۱۸ میشه
٪مامان بابای بعدی بنظرتون کیان؟
همشون برگشتن سمت منو و یونگی
+نه نه ..فعلا قصد بچه دار شدن ندارم
-من که مشکلی ندارم
+حالا کو تا ازدواج کنیم
-خیلیا قبل ازدواج بچه دار میشن
+یونگی ..بعدا درموردش حرف میزنیم
.....‌....
بعد یک ساعت با یونگی به خونه برگشتیم
+میرم دوش بگیرم
-باشه
وسایل هامو توی اتاق گذاشتم و بعد عوض کردن لباسام توی حموم رفتم
وان رو پر کردم و توش نشستم
چشمامو بسته بودم و به حرف یونگی فکر میکردم
+واقعا علاقه ای به بچه دار شدن ندارم ..
در حموم باز شد
+یاا در بزن
با بدن برهنه توی چهارچوب در قرار گرفت
خداروشکر لباس زیر تنش بود ..
-یه دفعه دلم خواست حموم کنم
+چی!! برو بیرون لختم
بی توجه بهم اومد داخل و درو بست
توی وان اومد و درست روبه روم نشست
ساق پامو گرفت و بی مقدمه شروع به ماساژ دادنش کرد
+یونگی درمورد اون حرفت ..
-سویون فقط ..شوخی کردم
+اما خیلی شوخی بنظر نمی‌رسید
ساکت بود و فقط پاهامو نوازش میکرد
چرخیدم و پشت بهش توی بغلش نشستم
+میدونم بچه دوست داری ..اما من واقعا نمیخوام بچه دارم شم ..حداقل فعلا نه
جوابی نداد و سرشو توی گردنم برد
گاز های ریزی می‌گرفت و لاله ی گوشم رو میبوسید
انگشت هاش رو با لمس های ملایم از گردنم تا رونم می‌کشید
آروم و محتاطانه دستشو بین پاهام برد و فشاری به پو***صیم وارد کرد
ناله ی ریزی کردم و پاهامو از هم فاصله دادم
با دست آزادش چونم گرفت و لبامون رو بهم رسوند
دو انگشت کشیده اش رو وا***ردم کرد و قیچی وار حرکتشون داد
میتونستم د**یک بزرگ شدش رو زیر خودم حس کنم و این به طرز فاکی ار**ضا کننده بود
دستش رو گرفتم و از خودم بیرون کشیدمش
به سمتش برگشتم و لباس زیر مزاحمشو پایین کشیدم و روش نشستم
لبش محکم به لبام چسبوند و دستاشو دو طرف کمرم گذاشت به سمت بالا و پایین حرکتم داد
.........
جلوی آینه نشسته بودم و موهامو خشک میکردم
از اتاق لباس بیرون اومد و با لبخند بهم خیره شد
سشوار و کنار گذاشتم و از توی آینه بهش خیره شدم
سمتم اومد و بوسه ای روی لبم زد
+داری میری؟
سر تکون داد
+مراقب باش
بوسه ی دیگه روی لبم زد و رفت
چند ثانیه بعد صدای بسته شدن در توی خونه پیچید
+کاش میشد پیش هم زندگی می‌کردیم....
با یاد آوری رابطه های چند ماه پیشمون توی فکر رفتم
الان چند ماهه که تک و توک از کا**ندوم استفاده می‌کنیم..باید قرص بخورم ؟
گوشیمو دراوردم و از داروخونه ی آنلاین قرص جلوگیری سفارش دادم .
یکم توی اینترنت درموردش خوندم
نوشته بود باید حتما سر وقت ازش استفاده کنم وگرنه کارم ساخته است ..خب خداروشکر من آدم حواس جعمیم
چند دقیقه بعد پیک قرص و آورد.
یدونه ازش رو به همره آب زیادی خوردم
+واقعا دلم نمیخواد یه موجود کوچولو یه دفعه توی رحمم ظاهر بشه
لباس خوابمو پوشیدم و رفتم توی تخت ....
صبح ....
بعد خوردن صبحانه به شرکت رفتم
یه سری جلسه و ملاقات داشتم و کل روز با منشیم بیرون از شرکت بودیم...
منشی رو به خونش رسوندم
نمیتونستم بزارم این وقت شب تنها بره
به ساعت نگاه کردم ..وقت خوردن قرص بود
از توی کیفم درش اوردم و توی دهنم گذاشتمش
کمی آب خوردم و بعد بستن کمربندم به خونه برگشتم
10pm ...
یک دفعه دلپیچ گرفته بودم
احساس میکردم الانه که از حالت تهوع خفه بشم 
+چیز خرابی خوردم ؟ اه نمیشه یه شب راحت بخوابم
مسکن خوردم و رفتم توی تخت
نکنه شام رستوران مسموم بوده؟؟ باید ازشون شکایت کنم ..
8am...
با بی حالی از دست شویی بیرون اومدم
حالت تهوع شدید فاکی داشتم که نزاشته بود تا صبح یه خواب فاکی برم
دمنوش درست کردم و یکم خوردم
اما بهتر که نشدم هیچ بدترم شدم
1pm..
چند بار محتویات نداشته معدمو خالی کردم و مطمعنم یه قطره آبم تو بدنم باقی نمونده
گوشیمو دراوردم شماره یونگی رو گرفتم
جواب نداد
دوباره گرفتم و بازم جواب نداد
+همیشه بعد بوق اول جواب میدی همین امروز نباید جواب بدی ؟
هوسوکم که مطبه ..جونگ کوک و تهیونگم بیمارستانن
سویون تو ادم قوی هستی
لباسامو پوشیدم و یه تاکسی گرفتم‌
بی حال از ساختمون بیرون اومدم و سوار تاکسی شدم
+برید نزدیک ترین بیمارستان‌
..
وارد اورژانس شدم
به کمک دیوار راه میرفتم که خوشبختانه یه پرستار دیدم 
پرستار کمکم کرد روی تخت بخوابم و دکتر برای معاینه اومد
دکتر:مشکل چیه
پرستار توضیحاتی که داده بودمو بازگو کرد
دکتر:چیزی خوردی که احساس کنی به خاطر اونه؟
+نه 
با بی‌حالی گفتم
+اه ..ولی قرص جلوگیری از بارداری خوردم
دکتر:خونریزی داری؟
+نه
دکتر ازت چنتا آزمایش میگیریم
+ازمایش؟برای چی؟
دکتر:می‌فهمیم
لبخند زد و رفت
پرستار سرممو زد ‌
منظورش چی بود ..
احتمالا برای حساسیته
چشمامو بستم و سعی کردم آروم شم
...
دکتر با یه برگه اومد
دکتر:سویون شی
+دکتر..چیشد؟
دکتر:خب بهتره قرص جلوگیری از بارداری نخورید
+حساسیت داشتم؟
دکتر:خیر ..شما باردارید با خوردن اون قرص بهش آسیب می‌زنید
چی ..شوخی میکنه؟ یعنی چی ..داره به یه زبون دیگه حرف میزنه؟؟
+..یعنی چی
دکتر:یه کوچولو به مدت ۲ هفته اس که توی رحمتونه
عرق سرد از روی پیشونیم سر خورد و پائین اومد
بچه؟الان؟
.......

peace within you Where stories live. Discover now