chapter16

272 54 12
                                    

دستمو رو دهنم گذاشتم تا داد نزنم،اشکام صورتمو خیس میکردن.... من باید آروم باشم،من مستم!...این اشتباهه... حتما انقدر مست بودن که بیهوش شدن... فقط همین...
من باید برم،همین الان! پاهام داشتن منو عقب عقب ميبردن درحالیکه چشمام هنوز روی هری و النا بود... صدای شکستن گلدون روی میز باعث شد بیشتر از قبل بلرزم... اه، سارای دست و پا چلفتی!!!
وقتی صورتمو برگردوندم هری با چشمای باز از تعجب رو تخت نشسته بود و داشت بهم نگاه میکرد....فقط نگاه!
میخواستم سرش داد بزنم و بگم که چقدر عوضیه!ولی بجاش اشکام سریعتر جاری شدن...از اتاق اومدم بیرون، چشمام تار میبینن و سرم هم درد میکنه برای همین روی پله ها افتادم... خوب میدونم که این سردردااثر مشروب نیست...
من احمق امروز هرطوری هم بود خودمو رسوندم اینجا تا پیش هری باشم ولی اون...با اون عوضی مست کرده بود و خوش میگذروند و من اصلا براش مهم نبودم...

_سارا...سارا!
صدای لیام قبل از اینکه دررو ببندم تو گوشم پیچید...اون حتی دنبالمم نیاومد و حتی سعی نکرد توضیح بده...هه!چقدر ابله ای سارا!

سوار اتوبوس شدم... سکوت تنها چیزی بود که ميخواستم... چشمامو بستم و سعی کردم اشکامو کنترل کنم...
پاهام اصلا باهام همکاری نمیکنن و من به سختی جلوی خوابگاه پیاده شدم...

_حاظری که بریم!؟
دست زین روشونه هام باعث شد که برگردم سمتش.

_اوه... تو خوبی!؟
خودم میتونستم حدس بزنم که قیافم چقدر الان افتضاحه!ولی زین با تعجبی که تو صورتش بود، آسون ترش کرد.

_باشه
رفت سمت ماشینش و منم رفتم دنبالش

_خب کجا بریم؟؟
قبل از اینکه ماشینشو روشن کنه پرسید.
یه جایی که بشه توش حرف زد،گریه کرد یا حتی داد زد!آخه نمیدونم این گفتگو تو این وضعیتم قراره چجوری پیش بره!؟

_بریم به یه بار یا همچین جایی!
_باشه
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد.سرمو با دستم گرفتم..واقعا سردرد عجیبی دارم!

_رسیدیم.
پیاده شد و منم پیاده شدم.
"rose bar"
روی شیشه بزرگش نوشته شده بود. خیلی بزرگ نبود و من باید بگم که اولین باره اینجور جاها میام!
پشت یه میز نشستیم و یه دختر جوون اومد سمتمون.اون هیچی نگفت، فقط دفترچه به دست وايستاد تا سفارشامونو بگیره.
زین یه اسمی گفت که تاحالا نشنیده بودم و حتی نفهميدم که چجوری تلفظ میشه.

_منم همین.
گفتم و بعداز اینکه اون دختر دور شد، نگاه زین رو رو خودم احساس کردم!

_خب،..بگو
بعدازاینکه سفارشامونو آوردن به زین گفتم.

_درباره چی میخوای بدونی؟!
لیوانشو گذاشت رو لباش و بهم نگاه کرد.

_همه چی... از اولش...
اون یه لبخند زد و منم رفتم سراغ ليوانم... تلخ تر از اونچیزی بود که اونجا خوردم. ولی نه به تلخی دردی که تو قلبم هست!

_منو دارسی باهم بودیم، اون بهم میگفت که دوسم داره و خب...ما شاد بودیم.تا اینکه من فهمیدم هری و دارسی همو بوسیدن... هری برام توضیح داد که مست بوده و هیچ قصدی تو کارش نبود... من سعی کردم که نادیده بگیرم و فراموش کنم ولی... دارسی گفت که دیگه منو نمیخواد گفت از اولم منو دوست نداشت... اون منو مثل یه چیز اضافه گذاشت کنار...من میدونستم که پای یکی دیگه وسطه و هری قسم خورد که باهاش نیست..و واقعا هم نبود... اونی که من نفهميدم کیه با دارسی بازی کرد و بعدم ناپدید شد.

لیوانش که خالی شده بود رو محکم زد روی میز...بعد اشاره کرد که بیان و لیواناشونو پر کنن، لیوان منم خالی شده بود!!!؟

_اون لویی درباره خواهرش... تهدیدم کرد.. گفت که نزدیکش نشم.. و اینکه کسی درباره رابطم باهاش چیزی نفهمه.
دستشو کشید لای موهاش و اونا رو با انگشتاش کشید.

_و النا...اون؟!
من حتی دیگه نمیتونم جملمو کامل کنم و این... خیلی بده!

_اوه... خب اون یه هرزست...اونروزا که حالم خوب نبود همش دور و برم بود... اون خودشم میدونست که برام فقط یه جایگزینه و من حسی بهش ندارم....درست بعد از اون تصادف،اونم غیبش زد.

_اوه سارا...تو مستی؟!!!
زین با تعجب بهم نگاه کرد.... من چیکار کردم؟!من دلم براش سوخت بخاطر همه ی اینا و اینم درسته که من مستم... ولی نباید...نباید میبوسیدمش!

_من قبل از اینجا هم بودم!
ازش فاصله گرفتمو و لبامو گاز گرفتم....اوه خدا!!!من نباید اینکارو میکردم!!

_تو باید بهم ميگفتی...این اصلا برات خوب نیست...باید برگردونمت خوابگاه...!
زین تندتند حرف میزدو بعد بلند شد.منم بلند شدم ولی انگار سنگین تر از قبل شدم و سرمم بیشتر درد میکرد. اصلا این ضعف و حالت تهوع ای که دارم، طبیعی نیست!و همینطور چشمامم جایی رو نمیبینه.
توقع داشتم یکی نذاره که من بیافتم ولی دستای زین رو زیر گردنم وقتی حس کردم که سرم محکم خورد به زمین و صداهای مبهم هم با تاریک شدن اطراف از بین رفتن....
کاش امروز برای همیشه از ذهنم پاک میشد...

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-

سلام مجدد!!!:-)
این قسمت کوتاه بود ولی خیلی چیزها مشخص شد!سارا زین رو بوسید!!!اون برای اولین شبی که داشت مشروب میخورد زیاده روی کرد...
موضوع این قسمت درباره
سارا و شخصیت آن در داستان ه!
هرچی درباره این دختر فکر میکنید رو بگید،
اگه میشد روزی دوقسمت میذاشتم!!! ببخشید:-(
مرسی که میخونید و نظر میدین!<3
منتظرتونم!

Remember meTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang