_هری کجا قراره بریم؟!
جوابمو با یه لبخند داد و به راهش ادامه داد.جواب سوالمو وقتی اون جاده ی جنگلی آشنا رو دیدم فهمیدم...ما چندروز پیش اینجا بودیم ولی بازهم زیبایی منظره ای که می دیدم ستودنی و خاص بود.
سرمو گذاشتم روی پنجره ماشین و به حرکت سریع درختا خیره شدم...کم کم حرکتشون آرومتر شد... آرومتر...آرومتر...تا اینکه ماشین وايستاد و من با تعجب به هری نگاه کرد._هنوزم میخوای منظره روبه روت رو نقاشی کنی؟!
بهم نگاه کرد و ازم پرسید.اون گفته بود که دوباره میایم تا من نقاشی بکشم ولی من فکر نمیکردم جدی بگه!_معلومه که آره... ولی خب من وسایل نقاشیمو نیاوردم!
_من برات آوردمشون!
دستشو کشید رو گردنش و با یه لبخند نصفه منتظر واکنشم بود!اون برای چی نگرانه؟!؟ من ازاینکه رفته و وسایلمو آورده برام خیلی خوشحالم!_مرسی هری!
این رفتارم خيالشو راحت کرد و بهم لبخند زد...من فکر میکنم اون لیاقت یه چیزی بیشتر از تشکر رو داره!
خم شدم سمتش و گونه شو،درست همونجایی که چال درست میشه رو بوسیدم.
اون آروم خندید و از ماشین پیاده شدیم.از صندلی عقب یه پارچه برداشت و بهم داد بعدم رفت سمت صندوق عقب ماشین و بازش کرد. چشمام گرد شدن چون اون تموم رنگام، چندتا از بوم های سفید،، همه قلموهام سه پایه م،دفتر طراحیم و مدادهای طراحیم و هرچیز دیگه ای که فکرشو میکردم رو با خودش آورده بود!من مطمئنم که به خیلی از اینها اصلا نیاز ندارم!_خب من نمیدونستم تو به چی نیاز داری،برای همین همشونو آوردم.
اونم خندید و طرز نگاهش باعث شد خندم بگیره...
_خب...من فقط اینارو میخوام!
دفتر طراحیم و مدادهای طراحیمو برداشتم.
در صندوق عقب رو بست وبعد اون دستم که خالی بود رو گرفت و به سمت داخل جنگل رفتیم.
اون انگار میدونست که قراره کجا بریم برای همین تند راه میرفت و یه جورایی منو دنبال خودش میکشید!ما حدودا 10دقیقه تو جنگل راه رفتیم... صدای خش خش برگ ها زیر پاهامون زیبایی جنگل رو بیشتر میکرد!_رسیدیم.
وايستاد و منم رسیدم کنارش وایستادم_وای هری...!!اینجا خیلی خیلی قشنگه... واقعا عالیه!!!
واقعا زبونم دربرابر زیبایی منظره روبه روم بند اومده بود!یه دشت پر از گلهای وحشی که یه رود از وسطش رد میشدو انگار که انتهاش به آسمون وصل شده ...فکر کنم این رود ادامه ی همون رودیه که از اون روستا رد میشد!
هری پارچه رو ازم گرفت و اونو زیر تک درختی که نزدیک رود بود پهن کرد. و روش دراز کشید... منم رفتم کنارش نشستم.صدای باد که چمن ها رو تکون میداد آرامش عجیبی داشت و کاملا عین یه رویا بود!_تو چجوری اینجا رو پیدا کردی؟!
از هری پرسیدم_ما اینیم دیگه!
لبخند زد و چشماشو بست.اون خیلی با مزه شده بود وقتی که خوابیده بود.منم دوست داشتم برم کنارش دراز بکشم ولی میخوام نقاشی کنم.
دفتر طراحیمو برداشتم و دنبال صفحه سفید گشتم...خب از کجا شروع کنم؟!باید قشنگ ترین و تاثیر گذار ترین چیز رو برای نقاشی انتخاب کنم....گفته بودم که هری خیلی ناز خوابیده؟!به خودم اومدم و فهمیدم که دارم یه پرتره از هری میکشم...اون منو آورده اینجا که از منظره طرح بزنم... حتما وقتی بیدار شه مسخرم میکنه!ولی این تاثیر گذارترین چیز اطرافم بود!
![](https://img.wattpad.com/cover/41635882-288-k435437.jpg)