'داستان از نگاه هری'
روی صندلی اتاق نشسته بودم و با پوست دور ناخونام بازی میکردم.....یعنی چی که نیست؟!؟یعنی چی که رفته؟!نه اون نميتونه انقدر راحت ترکم کنه._اه لعنتی!
هرچی بیشتر فکر میکنم،بیشتر گیج میشم.._هی هری آروم باش!
زین گفت و دستش رو رو شونم گذاشت._آخه چجوری آروم باشم؟! نمیبینی مگه؟! اون رفته!یه جوری وسایل لعنتیشو جمع کرده که انگار هيچوقت اینجا نبوده!
با استرس دستمو تو موهام کشیدم و ادامه دادم..._اون خیلی راحت رفته،... بدون اینکه حتی یه یادداشت یا همچین چیزی برام بذاره...
_راستش گذاشته...
دارسی خیلی آروم گفت جوری که انگار داره با خودش حرف ميزنه._اون یه یادداشت گذاشته بود هری،..اینجا روی بالشت من!
اون اینبار بلند تر گفت و کاغذی رو از جیبش در آورد و بهم داد.
بی درنگ بازش کردم و با انبوه کلمات سارا با همون دستخط درهمش مواجه شدم."هری عزیزم
امیدوارم من رو بخاطر ترک کردن اینجا ببخشی... ولی باور کن فقط بخاطر خودته...من نمیخوام درد و افسوس رو تو چهره ی شماها ببینم... میرم یه جایی که بتونم از صفر شروع کنم
مطمئنم یه روز سرنوشت دوباره مارو باهم رو به رو میکنه.همیشه دوستت خواهم داشت!
با عشق(سارا)چشمام تار شدن... اوه لعنتی، من بغض دارم؟!؟نه.. نه این اشتباهه.
درباز شد و لویی که نفس نفس میزد اومد داخل، فکر کنم از اتاقک نگهبانی تا اینجارو دویده!
_نگهبان خوابگاه گفت ساعت 5 اونو دیده که تو ماشین همراه با یه دختر دیگه خارج شده...و حدص بزنید چی! اون دختر النا بوده!_چی.. چی؟!تو چی گفتی!النا؟!
وات دِ هل؟! سارا چه ربطی به النا داره.... من حتی نمیدونم اون هرزه لعنتی چیا تو گوش سارا خونده!_چرا اون لعنتی همیشه باید تو روابط بین ماها همه چیو بهم بریزه؟؟
زین گفت و به طور محسوسی دارسی رو به خودش نزدیک تر کرد._ما باید سارا رو پیدا کنیم... حتما اون بدجوری دلشو شکونده!
خیلی راحت میشد لرزش رو تو صدای کارلی هس کرد... لرزشی که میدونم اگه منم چیزی بگم خیلی راحت بغضمو لو میده... پس خیلی آروم گفتم._آره ما پیداش میکنیم.
_ولی قبلش بهتری النا رو پیدا کنیم...
لویی به طرز تاریکی گفت، معلوم نیست چی تو سرش میگذره!؟_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-
سلااااااام:)))
ببخشید کم بود ولی در عوض سعی میکنم هرروز همینقدر بذارم...
سارا هم که رفت..... آفرین به چند نفری که درست حدس زدن!
ولی آیا بچه ها موفق میشن سارا رو پیدا کنن و اونو برگردونن؟!لویی چه نقشه ای برای النا کشیده؟!و به نظر شما النا در داستان چه شخصیتی داره و علت این کاراش چیه؟! آیا تو زندگی واقعی امثال النا رو میشناسید؟!
اينا سوالایی ان که لطفاً در جواب براشون کامنت بذارین
داستانی که این قسمت معرفی میکنم~~~>freedomهستش که توسط پیج 1d_lizaنوشته میشه.
پیشنهاد میکنم به پیج iran_fanficهم سر بزنید!
دیگه دارم زیادی حرف میزنم... مثل همیشه مرسییییییییییییی که میخونید~~~>voteرو بیخیال!منتظر کامنت هاتونم<3