chapter 1🩸

1.4K 100 0
                                    

دستشو محکم روی میز کوبید

_ حواستون کجا بود وقتی اون آشغالا جنسای منو از لب مرز دزدیدن؟
سکوت سنگینی توی اتاق برقرار بود، هیچ کسی جرئت نداشت حتی نفس بکشه چه برسه حرف زدن!
همه سر هاشونو پایین انداخته بودن و منتظر یه حرکت یا حرف بودن
زمانی که خبر دزدیدن محموله به گوشش رسید انقدر عصبانی شده بود که رگه های قرمز تو چشماش مشخص بود
صدای روشن کردن فندک و پک زدن به سیگار تنها صدایی بود که سکوت جمع رو بهم میزد
از روی صندلی چرمش بلند شد و از کنار تک تک افراد رد شد با قدم هایی محکم جلوی مایکل ایستاد
اسلحشو از جیبش بیرون اورد، زیر چونش گذاشت و با فشار اسلحه سرش رو بالا اورد، پک دیگه ای به سیگارش زد و دودش رو توی صورتش خالی کرد
با چشم هایی قرمز و حالت صورت خنثی کنار گوشش خم شد
_ بهت گفته بودم باید حواست به کل گروه باشه نه؟ ۳۰ تن جنس انقدر برات بی ارزش بود؟
کمی ازش فاصله گرفت، تک تک کلمات رو آروم و شمرده بیان میکرد جوری که توی ذهن مایکل هک بشه
خونسرد تر از قبل سیگارش رو روی گردنش خاموش کرد
مایکل خیلی نامحسوس لب هاشو روی هم فشار داد اما داد، نه
اسلحه رو محکم تر فشار داد و صداشو از حد معمول بلند تر برد
_کسی میدونه سزای کسی که از دستورات من سرپیچی کنه و مراقب اجناس نباشه چیه؟
اسلحشو جابجا کرد و روی شقیقش گذاشت
_ گفته بودم اونا از جونتون هم مهم ترن نه؟ حتی شده سرتون بره اونا باید سالم دست من برسن
تک تک کلمات رو زمانی بیان میکرد که توی چشم های مایکل خیره بود
صدای شلیک اسلحه و بعد متلاشی شدن مغزش تصاویر زیبایی براش رقم زده بود جوری که لبخند کجی گوشه لب هاش به وجود امد
هیچ کس یه اینچم از جاش تکون نخورد اون ها اموزش دیده بودن که بی رحم باشن
صدای قدم هاش که از اتاق خارج شد انگار بهشون یاداوری میکرد که باید نفس بکشن
دربرابر اون حتی نفس کشیدن که یه امر طبیعی و راحت به حساب میومد میتونست کلی سخت بشه
جذبه و جدیت جز ملاک های اصلیش بودن، هیچ کسی حق خنده و شوخی باهاش نداشت، صورتش سرد و خشک و خالی از احساسات بود جوری که راون بهش یاد داده بود
_ گندش بزنن
مستقیم سمت اتاقش حرکت کرد اسلحه رو روی میز پرت کرد و به فکر این بود که چجوری باید با راون در موردش صحبت کنه
لو رفتن محموله و دزدیدنش
راستش لو رفتنش از سهل انگاری های یکی از زیر دستاش بود و چقدر دوست داشت یه گلوله تو سرش خالی کنه و توی وسط شهر جلوی چشم همه چالش کنه
انقدر عصبانی بود که اگه اونجا بود قطعا میکشتش اما اون شانس خیلی خوبی داشت که حضور نداشت
شبی که محموله وارد مرز شد قرار بود چند نفر از افرادش به همراه تهیونگ شخصا تحویل بگیرن و به دستش برسونن اما یه حرکت اشتباه تهیونگ کل باند به خطر انداخته بود
به همین راحتی...

گوشیشو بیرون اورد و شماره گرفت

_ موضوع مهمی پیش اومده راون
+ محموله لو رفته
_ توی ماموریتی؟
+حرف کشیدن از مایل خیلی راحت نیست میدونی؟ پس زبونشو بریدم تا نتونه با هیچ کسی صحبت کنه
_ پیداش کردی؟
+همون شب
_ بیام سوله دنبالت؟
+ ۹ اینجا باش






RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now