chapter 21🩸

210 22 0
                                    

نگاهش بین اسلحه ای که جلوش بود و یونگی که دست هاش رو به میز تکیه داده بود و خم شده بود در گردش بود
+خب؟
_خب! قرار نیست که هر جلسه از زیرش در بری هوم؟
+ به چی میخوای برسی؟
_ برادرت از من پیشرفت میخواد و درصد پیشرفت تو پایین تر از صفره
تو همه نکات رو بلدی تهیونگ مشکلت اینه این لامصبو دستت نمیگیری
+ نکنه میخوای ببندیم به صندلی اسلحه دستم بدی ؟
یونگ کمر راست کرد و با دور زدن میز روی مبل سرمه ای نشست
_ لازم باشه این کار ام میکنیم
تهیونگ چشمی توی حدقه چرخوند و نگاه خیرش رو از یونگی به اسلحه داد
با شنیدن تک خنده ی تمسخر امیزی از یونگی بدون بلند کردن سرش اخم هاش رو تو هم برد
+ جالبه برام، کسی که توی خانواده مافیا بزرگ شده چرا نمیتونه اسلحه دست بگیره؟
_ انقدر مشتاقی برای شنیدنش؟
+ اصلا اما کنجکاوم بدونم چی شد که دیگه دست نگرفتی و گذاشتی کنار
_ من توی عمرم دست بهش نزدم
+ یعنی باور کنم تا الان ادم نکشتی؟
تهیونگ نگاهش رو بند نگاه تمسخر امیزش کرد و این بار اون بود که پوزخندش توی چشم های یونگ خودنمایی می‌کرد
_ من گفتم دست به اسلحه نزدم نه به کشتن ادمها
+ جالبه
یونگ گفت و با اخم از جاش بلند شد
_من جالبم؟
+ در عین سادگی برام پیچیده ای
_ این خوبه یا بد؟
+ برای منی که دنبال حل معمام زیادی خوبه
دست روی دستگیره گذاشت و قبل از خروج با جدیت لب زد
+ اما این ادم از وقت تلف کردن متنفره و سوابقش براش ارزش داره، پس بهتره دست بجنبونی تا گزارشت رو به برادرت ندادم
در بسته بود و تهیونگ با زدن خنده ای ناباور سرش رو به پشتی صندلی تکیه داد
«فلش بک شب گذشته»
با صدای تقه ای که به در خورد پرونده ای که جلوش بود رو بست و عینک مطالعش رو از چشمم برداشت و روی میز گذاشت
جین از لای در سرش رو داخل آورد و اروم لب زد
+ بونگی پشت دره بگم بیاد تو؟
خسته از مسخره بازی هاش دستی توی موهاش کشید و با دست به بیرون اشاره کرد
چند ثانیه بعد بونگی روبروش روی مبل نشسته بود
سکوت سنگینی حکم فرما بود و هیچ کسی قصد شکستنش رو نداشت
یونگی با تعلل سرش رو دور تا دور اتاق چرخوند و در نهایت با یه نگاه گذرا نگاهش رو به چشم های تیز و موشکافانه جونگکوک ثابت نگه داشت
+ اسمت رو نمی پرسم چون پرونده سوابقت از زیر دست خودم رد شده پس بهتره من خودمو معرفی کنم
جونگکوک با اطمینان لب زد و به پشتی صندلی تکیه داد و خیره به ادم جدیدی که جلوش بود ادامه داد
_ من جونگکوک بردار تهیونگ ام و ازت یه انتظار بیشتر ندارم
یونگ اخم درهم کشید و پوزخندی گوشه لبش اورد
این پسر درست مثل برادرش مغرور و حق به جانبه، حتی ۱۰۰۰ برابر بیشتر از اون حالا میفهمید این همه جسارت و محکم حرف زدن از کجا میومد
از برادری که همه جوره پشتش بود
یونگ سرش رو به نشونه تایید تکون داد و دست هاش رو گره زد و لبه مبل نشست
_ ازت پیشرفت میخوام و فکر نکنم چیز غیر قابل باوری باشه نه؟
+ من تمام تلاشم رو برای این کار میکنم اما‌...
کوک اخم هاش رو توهم برد، از تمام اما و اگر های زندگی نفرت داشت و حالا یه نفر داشت براش تعیین تکلیف میکرد
_ میشنوم
+بهتره رک تر با برادرتون صحبت کنید، مقاومت ایشون خیلی بالاست و تا ایشون خودش نخواد همکاری کنه شما ام نباید انتظار پیشرفت داشته باشید
_ اوردمت اینجا تا روش کار کنی به هر طریقی، پس حرفی توش نمی‌مونه
+ به زمان احتیاج دارم
_ چقدر؟
+ ۶ ماه؟
کوک تای ابروش رو بالا برد و مثل یونگی نشست
_ زمان برای من خیلی مهمه، با اینکه زمان زیادی ازم خواستی امیدوارم بتونی درست سر ۶ ماه و زودتر کارت رو انجام بدی در غیر این صورت اینده خوبی برات پیش بینی نمیکنم
+ وقتی حرف زدم پاش میمونم میتونم این اطمینان رو بدم
کوک خوبه ای زمزمه کرد و اجازه خروج بهش داد
«پایان فلش بک»
.
.
.
.
+سلام قربان
جیمین چرخی توی محوطه زد و با رد شدن از بین دستگاه ها لبخندی روی لب هاش شکل گرفت
درست یک ماه از زمانی که کمپانی تاسیس شده بود میگذشت و جیمین توی این مدت تمام تلاش خودش رو به کار بسته بود تا بهترین خودش رو به نمایش بزاره
دیزاین اون اتاق تماما بر طبق سلیقه خودش ساخته شده بود بدون کوچکترین خطایی
تمام دستگاه ها و پارچه ها از بهترین نوع خودشون بودن و این برای جیمین لذت بخش بود
یه اتاق بزرگ اما دنج ته کارگاه بود که با گل و برگ های سرسبز تزئین شده بود
و این چیزی بود که ارامش و لذت رو به تک تک سلول های بدنش تزریق میکرد
این جا قرار بود اختصاصی برای خودش باشه و تمام کارکن هاش رو خودش با صلاح دید خودش انتخاب کنه و توی این مورد یونگی بهش حق انتخاب داده بود
البته که اگر از وعده وعید های کوک که ازش گرفته بود چشم پوشی میکرد همه چی باب میلش بود
+ قربان اینـــ
_میشه انقدر منو قربان صدا نزنی؟ وقتی میشنوم اما واکنش نشون نمیدم یعنی طرز صدا کردنت رو عوض کن
+اما رئیس دستور دادن این مدلی صداتون کنیم
_ اختیار زندگی من دست خودمه نه رئیست
قرار باشه سرپیچی کنی ابمون تو یه جوب نمیره کِرولاین مفهومه؟
+ بله قربان
جیمین پوفی کشید و طراحی سه بعدی که توی آیپد دستش بود رو گرفت و با نگاه کردن بهش یه دور دیگه سرش رو اطراف چرخوند
+ همه چی مرتبه قربان؟
_اره به جز تو لعنتی که داری منو دیوونه میکنی
+ مشکلی هست؟
جیمین با شنیدن صدای شخص سوم بدون برگردوندن سرش اعتراض کرد
_ از کی تا حالا به جای من برای صدای کردن اسمم تعیین تکلیف میکنی
+ میتونی بری کِر
_ و لطف کن دیگه نیا چون تضمین نمیکنم بزارم سالم از اینجا بری
پسر ترسیده تعظیم کوتاهی کرد و به سرعت از اونجا خارج شد
+ نیومده گرد و خاک به پا کردی پارک
_ دارم برای خودم حد و حدود تعیین میکنم
+ خیلی خوبه
_ جواب سوالمو نگرفتم؟
+ گستاخی جیمین و ازش خوشم نمیاد
جیمین مشخصه ای زیر لب زمزمه کرد و دور یه مورد خط کشید
آیپد رو تخت سینش گذاشت و با چشم های جدی و سرکشش توی چشم هاش زل زد
_ من با ادمهای اطرافت فرق دارم جئون، رام و مطیع نیستم، چه خوشت بیاد چه نیاد باید باهاش کنار بیای، بندم کردی به اینجا اما مجبوری رفتارم رو تحمل کنی و در ضمن من پارک جیمین ۳۰ ساله انقدری بالغ شدم که اختیار تصمیم هام دست خودم باشه و تو جئون جونگکوک مجبوری قبولش کنی
.
.
.
.‌
+ تهیونگ خستم کردی خب؟ گفتم باید بمونی بگو چشم نمیتونی؟
_ چرا باید برای چیزی که ازش نفرت دارم بگم چشم؟
+ چون من صلاح میبینم این اتفاق بیفته
_ برای خودت صلاح میبینی من دوست ندارم باهاش روبرو بشم چرا متوجه نمیشی
+۱۰ ساله فرار کردی چی درست شد؟
_ اعصاب نداشتم اروم شد، بخاطر اون حرومــ
کوک با عصبانیت مشتش رو روی میز کوبید و حرفش رو برید
+ مراقب باش چه کلماتی از دهنت بیرون میاد کیم چون تضمین نمیدم که توی اتاق پایین زندانیت نکنم
_ حتی تو ام بخاطرش داری منو تهدید میکنی....مسخرست
کلافه و پر از عصبانیت دستش رو لای موهاش فرو برد و با هدایت کردنش به عقب از شدت سردردی که داشت چشم هاش رو روی هم فشرد
+ تمومش کن این کینه قدیمی رو
_ کینه قدیمی؟ میفهمی داری چی میگی؟ باورم نمیشه
از عصبانیت شقیقش نبض میزد، سرش داغ تر از چیزی بود که بتونه روی حرف هاش تمرکز کنه
_ اون حرومزاده زندگی منو به گند کشید و تو به جای توبیخ کردنش یا اینکه طرف منو بگیری فقط سعی کردی دهنمو ببندی
با چشم هایی که به سرخی میزد خنده ای کرد و دست هاش رو بهم کوبید
_ تبریک میگم بهت جئون جونگکوک تو موقق شدی دهن منو ۱۰ سال ببندی
حالمو دیدی که به چه روزی افتادم؟
من حاضر شدم با کسی که دوسش ندارم برم توی رابطه چون تو ازم خواستی
تو ازم خواستی با احساساتش بازی کنم تو
از شدت عصبانیت نفس نفس میزد و دور خودش می‌چرخید
روبروی میزش ایستاد و دستش رو به گلدون کاکتوس رسوند و با خونسردی به دیوار پشت سرش کوبید
کوک به صندلی تکیه داد و اجازه داد تهیونگ عصبانیتش رو با هرچیزی که میتونه خالی کنه
+ من ازت خواستم چون جین ازم خواست و زمانی که من بهت گفتم تو باهاش تو رابطه بودی، میخوای از این زاویه هم بهش نگاه کن نه؟
انقدر برات راحت شده که به جای گردن گرفتن تصمیمات بندازی گردن یکی دیگه و خودتو بی گناه نشون بدی؟
_ لعنتی من دوبار باهاش رابطه داشتم و هر دوبارم مست بودم
جونگکوک پوزخندی گوشه لبش اورد که از دید تهیونگ پنهون نموند
+ نگو انقدر ظرفیتت پایینه و تا خرخره خوردی که ندونی داری چیکار میکنی
_ انقدر خورده بودم و مست بودم که نفهمیدم
+ اوکی باور کردم
_ برام اهمیت نداره
+ برای منم اهمیت نداره ته اما بودنت اینجا ضروریه
_ باورم نمیشه.... واقعا باورم نمیشه، لعنت بهت
جمله اخرش رو داد زد و مشتش رو به دیوار کوبید
تحمل این حجم از فشار براش زیادی سنگین بود و مغزش حاضر به درک و پذیرش این شرایط نبود
انقدری خسته بود که دوست داشت سالها تو یه اتاق زندانی بمونه و به هیچ چیزی فکر کنه، پوچی مطلق
_ دلم میخواد فراموشی بگیرم و کل این ۱۰ سال رو پاک کنم
+ متاسفانه امکان همچین چیزی وجود نداره تهیونگ، بهتره باهاش کنار بیای
تهیونگ سرش رو به دیوار تکیه داد و دستش رو کنار سرش گذاشت
_ کنار بیام؟ تو تضمین میدی بتونم خودمو کنترل کنم؟
+ برای چی برات محافظ گذاشتم؟ که فقط برات ادم بکشن؟ نه تهیونگ اونا اینجا هستن تا تو آسیب نبینی
تهیونگ تن صداش رو پایین تر آورد
_ اما با اومدنش بازم این منم که آسیب میبینم
+ دو روز دیگه میاد عمارت، بهتره این دو روز رو استراحت کنی و از اینجا دور باشی، برام مهم نیست چیکار میکنی فقط روز سه شنبه راس ساعت ۹ صبح باید اینجا حاضر باشی، واضح حرف میزنم؟
_ واضحه
سرش رو از دیوار فاصله داد و به اتاقش رفت
شرایط بدجور پیچیده بود اما کی میتونست در برابر جونگکوک مقاومت کنه؟
.
.
.
.
جیمین بعد از برسی همه چیز و گرفتن ایرادها ترجیح داد سری به کمپانی که سالها اونجا بود بزنه
به محض ورودش صدای داد نامجون و کلافگی جیهوپ بود که توی سالن اکو میشد
هرچی بود زیادی جدی بود چون نامجون عادت نداشت داد بزنه اونم توی محیط کار
اروم در رو بست و با گذاشتن انگشت اشارش روی بینیش به بقیه اشاره داد تا ساکت بمونن
+ جیمین کجاست جیهوپ؟
_ نمیدونم ازش خبر ندارم
+ این خبر چی میگه؟ جیمین کمپانی رو ترک کرد؟
روزنامه ای که توی دستش بود رو روی میز کوبید و سرش رو بین دست هاش گرفت
صدای مکالمشون اونقدری بلند بود که تا پایین هم برسه
جیمین اهسته نزدیک شد و با بستن در نگاه هاشون به سمتش برگشت
نامجون بدون معطلی نزدیک رفت و با گرفتن یقش اون رو به در کوبید
+ بعد از ۱۰ سال کارت رو ول کردی که به کجا برسی؟ منو بدبخت کنی؟
_ توضیح میدم نامجون صبر کن
+ صبر؟ ۱۰ ساله ندوییدم که با خبر رفتن تو شرکتمو به باد بدم جیمین
از صبح شرکتی نمونده که زنگ نزده باشه قرار دادشون رو با ما لغو نکرده باشه، میدونی این یعنی چی؟
_ اونجوری که فکر میکنی نیست
+ پس بهم توضیح بده چحوریه
_ من از این‌جا نرفتم این خبر شایعست هرکی پخشش کرده خواسته شرکت مارو پایین بکشه
+ خبر زدن شرکت جدید چی؟
_ خب راستش.....این یکم
جیهوپ که تقریبا از همه چی خبر داشت نزدیک شد و با جدا کردن دست های نامجون اون رو به سمت صندلی هدایت کرد و با دادن لیوان ابی دستش به سمت جیمین رفت
_ نمیدونم داری چه غلطی میکنی فقط امیدوارم ما رو بدبخت نکنی
+ اون جوری که فکر میکنی نیست هیونگ
_ چیزی که من دارم میبینم افتصاح تر از چیزیه که فکر میکنم
تو رسما این شرکت رو به چپت گرفتی رفتی یه شرکت تاسیس کردی و خودت که مهره اصلی این شرکت هستی رو بیرون کردی
توقع داری چجوری فکر کنم؟
+ جیهوپ بهش بگو فقط از جلو چشمام بره نه میخوام ببینمش نه صداش رو بشنوم
رابطه شکرآب اون دونفر از زمانی استارت خورد که سر هایلی دعوا کردند و از اون روز دوستی چندین سالشون زیاد تعریفی نداشت
+ من فقط اومدم بهتون سر بزنم و بگم نامجون هیونگ، جئون جونگکوک گفت فردا میاد شرکتت راجب یسری مسائل صحبت کنه
اینکه شما چه سر و سری باهم دارید رو میزارم به پای دروغی که خیلی وقت پیش بهم گفتی و دخالتی توش نمیکنم اما هر زمان که حس کردی من باید راجب چیزی شفاف سازی بکنم اینو یادت باشه که یه توضیح به من بدهکاری
_ چرا به خودم زنگ نزد و مستقیم به تو گفت؟
+ چون مستقیم از عمارتش دارم میام
سمت در رفت و آخرین جملاتش رو محکم تر ادا کرد
_ شرکت تاسیسی من به دست جئون جونگکوک کارهاش انجام شده و در اصل اونجا برای اونه نه من، امیدوارم بتونی این مشکلی که چرا من اونجا هستم رو با دوست چندین سالت رفع کنی
با بسته شدن در نامجون خودش رو روی مبل ولو کرد و ناله ای سر داد
+ خدای من جونگکوک تو اخر منو بدبخت میکنی

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now