chapter 2🩸

664 66 2
                                    

از اتاق خارج شد و به سمت پارکینگ رفت

پارک جیمین بدجور روی اعصابش بود ، توی همون برخورد اول یجوری با غرور رفتار کرده بود که جین حس میکرد اون ارباب و خودش برده.

راون دست و پاش رو بسته بود. اگه تهدید هاش نبود تا الان یه گلوله تو مغزش خالی میکرد شاید مغزش اروم میگرفت.

گره کراواتش رو شل کرد،

راون یه قانونی داشت که به شدت بهش پایبند بود

{ هروقت حس کردی عشق داره بهت غلبه میکنه بدون اون روز پایان زندگیته}

جین باید نقش بازی میکرد برخلاف چیزی که بود.

پارک جیمین یه طراح بود با رفتارهای احساسی ، به همه لبخند میزد، با همکار هاش با ملایمت رفتار میکرد و همین خاص و محبوبش کرده بود و جین هم دقیقا باید این مدلی رفتار میکرد چیزی که بلد نبود

راون خودش احساسات رو توی وجودش کشته بود اما الان توقع دیگه ای داشت.

باید توی موقعیت مناسب راجبش تحقیق میکرد، یا شاید بهتر بود به خود قبلیش مراجعه میکرد.

صدای استارت ماشین همزمان شد با زنگ گوشیش

+بله راون

_ چیشد

+محض رضای خدا منو با این پسره در ننداز

_ مثل آدم حرف بزن تا ندادم دندوناتو از دهنت بکشن بیرون

+ ازم میخوای چیکارش کنم؟

_ اعتمادشو جلب کن، بهش نزدیک شو

+ فکر میکنی اگه منو با پارک جیمین تنها بزاری چه اتفاقی میفته؟

_میخوام زنده بمونه کیم

+ کاش یه روز بفهمم چی توی ذهنت میگذره، شاید راحت تر بتونم درکت کنم

_ من دستور میدم و تو اجرا میکنی، قرار نیست توی همه چیز سرک بکشی جین

دنده رو عوض کرد و با سرعت از اونجا خارج شد
.
.
.
.

یک ماه مثل برق و باد گذشت و بالاخره روزی که براش کلی تلاش کرده بودن رسید

تمام مدل ها و طرح ها با دقت و ظرافت خاصی انتخاب شده بودند

جیمین و جیهوپ نظارت روی تمام کارها داشتند حتی کوچیک ترین چیزهارو مدیریت کرده بودند و الان جیهوپ با خیال راحت و غروری که ناشی از کار بی نقصش بود روی مبل لم داده بود و به اطراف نگاه میکرد
نامجون نزدیک شد و دستش رو روی شونش گذاشت

_جیمین کجاست؟

+میاد، یکم دیرتر از همیشه

جام شرابی از روی میز برداشت

_ برنامه ریزی خاصی شده که من خبر ندارم؟

+لباسی که من طراحی کردم رو قرار جیمین بپوشه

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now