با بیشتر فشار دادن چاقو همزمان مچ دستش رو هم حرکت داد و دور مردمک چشمش چرخوند
هرچی بیشتر چاقو رو حرکت میداد خون بیشتری از مویرگ هاش بیرون میریخت
جک چونش رو طوری محکم نگه داشته بود تا جلوی هر حرکت اضافه ای رو بگیره و با هربار تقلا کردنش فشار دستش رو بیشتر میکرد طوری که صدای خورد شدن استخون هاش به گوش میرسید
وقتی مطمعن شد که مویرگ ها و رگ های چشمش قطع شده
چاقو رو برای بار اخر چرخوند و در نهایت با بیرون کشیدنش خون زیادی از چشمش به پایین سقوط کرد
صدای دادهای پی در پی وانگ به گوش میرسید و با هربار داد زدنش خون بیشتری از چشم هاش خارج شد
+ خوبه همینجوری داد بزنی دیگه چیزی ازت نمیمونه
با خارج کردن چاقو چشمش سر خورد و روی زمین درست جلوی پای تهیونگ افتاد
خون تمام لباس جین و وانگ رو پوشونده بود و این تهیونگ رو به سمت حمله عصبی ترغیب میکرد
+ فکر میکنم کار من اینجا دیگه تمومه، توی جهنم میبینمت وانگ
تهیونگ گفت و به سرعت از سوله خارج شد
قدم های نامنظمش رو تا ماشین برد و با دستش به یقه پیراهنش چنگ زد و دو دکمه اول رو پاره کرد
نفس های عمیق و بلندی برای رسوندن اکسیژن به ریه هاش میکشید
سرش رو روی سقف ماشین گذاشت تا خنکیش حالش رو بهتر بکنه
قانون اینطور بنا شده بود که از بردن هر نوع اسلحه ای خود داری کنن اما مثل اینکه جین کله شق تر از این حرف ها بود که به حرف کسی اهمیت بده
کارن به دنبال تهیونگ از سوله خارج شد و با دیدن حال بدش زیر بازوش رو گرفت و با باز کردن در ماشین
کمک کرد تهیونگ روی صندلی عقب دراز بکشه و اسپری تنفسی رو به بینیش نزدیک کرد
تهیونگ با رسیدن اکسیژن بیشتری به ریه هاش نفس عمیقی کشید و بازدمش رو اروم خارج کرد
جین چاقوش رو که پر از خون بود رو با لباسش تا جای ممکن تمیز کرد و بعد از قرار دادن توی جیب شلوارش یکبار دیگه نگاهی به چهره غرق در خون وانگ که همچنان ناله میکرد،کرد و در نهایت با پوزخندی اسلحش رو به دست گرفت و با نشونه گرفتن سمت سرش قدمی جلو گذاشت
+ توی کار ما باید باهوش و حرف گوش کن باشی وانگ
دزدی؟ احمقانه ترین کاری بود که میتونستی بکنی اما راون درحقت لطف کرد و بهت هشدارهای خودش رو داد اما تو باز با خریت های خودت همه چیو خراب کردی
قدم دیگه ای به جلو گذاشت و اسلحه رو درست روی پیشونیش تنظیم کرد
+توی قانون ما اولین اشتباه یعنی اخرین اشتباه
لبخندی به صورتش نشوند و کنار صورتش زانو زد
+ امیدوارم توی زندگی بعدیت حرف گوش کن تر باشی وانگ
ماشه رو کشید و با شلیک شدنش روی دو پا بلند شد
+جک دست راستش رو قطع کن و امضا رئیست رو پاش بزن و بفرست برای خانوادش
جنازه های هر دوتاشونم بسوزون نمیخوام چیزی ازشون بمونه
نگاهش رو سمت دختری که لخت روی زمین افتاده بود داد
+ حیف شد...شاید میتونستی بهتر خدمت کنی یا پدرت انقدر عوضی نبود که مجبور بشیم تورم بکشیم
روی پاشنه پا چرخید به سمت بیرون حرکت کرد
دکمه های لباس رو یکی یکی باز کرد و چشم هاش رو از بوی خون چند ثانیه ای محکم روی هم فشار داد
با انزجار چشم هاش رو باز کرد و لباسش رو روی زمین پرت کرد
تهیونگ چشم هاش رو بسته بود و تنفسش به حالت عادی برگشته بود اما صحنه هایی که دیده بود مثل یه فیلم از جلوی چشم هاش رد میشد و اجازه نمیداد ثانیه ای حواسش پرت موضوع دیگه ای بشه
جین دستش رو روی لبه پنجره گذاشت و بالا تنش رو به داخل خم کرد
+ حالت چطوره رئیس؟
_ دهنت رو ببند جین تضمین نمیدم اگه یه کلمه دیگه حرف بزنی زنده باشی یا نه
جین پوزخندی زد و لباسی که کارن سمتش گرفته بود رو تنش کرد
+ چون تو نمیتونی اسلحه دستت بگیری دلیل نمیشه اسلحه توی کار ما ممنوع باشه تهیونگ
ببینم نکنه میخواستی با دست خالی بکشیش؟
_ تو قول داده بودی نیاری و ما قرار نبود این مدلی بکشیمش....نه انقدر زجر اور
+ اشتباهت همینجاست من قول ندادم فقط تایید کردم
در ضمن تو که توی این خانواده بزرگ شدی باید بدونی نباید به کسی اعتماد کرد
بازم احمقانه اعتماد میکنی
_ دهنت رو ببند
تهیونگ با عصبانیت و صدای گرفته ای زمزمه کرد و با کمک گرفتن از صندلی خودش رو سمت صندلی شاگرد رسوند و با نشستنش چشم هاش رو به بیرون داد و از دید جین خارج شد و این یعنی پایان مکالمه
.
.
.
.
یک ماه از روزی که قرار بود برای صحبت به عمارت جونگکوک بره میگذشت و توی این یه مدت خودش رو توی خونه جیهوپ حبس کرده بود
قرار صحبت رو نادیده گرفته بود و تماس های جونگکوک رو بی جواب میذاشت و به خیال خودش کوک بیخیالش میشد
تمام طرح ها رو طبقه بندی کرده بود و تقریبا کمپانی رو تخلیه کرده بود.
نظاره گر تمام کارها از راه دور بود و ثانیه ای اجازه نداده بود کارها متوقف بشه
اون قصد نداشت کلا از کمپانی بره فقط قصد داشت نقل مکان کنه و این به این معنی نبود که سر نمیزد و نظارت نمیکرد در اصل اون هنوزم جایگاه خودش رو داشت
یکی از شروطش ترک نکردن کامل کمپانی بود، حالا که افتاده بود توی بازی باید با قواعد خودش بازی میکرد
اصلا دوست نداشت میدون رو خالی بزاره و اجازه بده جونگکوک بازی رو دستش بگیره و دستور بده...پس باید خودش دست به کار میشد
امروز روزی بود که بالاخره میتونست از دست اون اتل راحت بشه
درسته بهش عادت کرده بود اما یه موقع هایی بیش از حد کلافش میکرد و جیمین دوست داشت هرچه سریع تر از دستش خلاص بشه
اول صبحِ جیمین با غرهای جیهوپ شروع شده بود و این براش عین عذاب بود
جیهوپ همیشه با مراعات باهاش برخورد میکرد اما این اواخر صبرش سر اومده بود و صبح امروز شروع به غر زدن کرده بود و بالاخره حس میکرد یه باری از روی دوشش برداشته شده بود و این جیمین رو کلافه میکرد
این روزها تهیونگ زیادی نگران حالش بود و مدام باهاش تماس میگرفت و وضعیتش رو چک میکرد
این موضوع برای جیمین هم حس خوبی داشت هم بد
از زیر ذره بین بودن و چک شدن متنفر بود اما یه حسی بهش میگفت اینکه تهیونگ براش نگرانه براش خوشاینده و بهش حس خوبی میده
دوست داشت بعد از باز کردن دستش یه سر به کمپانی که یک ماه پاش رو اونجا نزاشته بزنه اما با فکر به اینکه اونجا دیگه کاری نداره راهش رو سمت خونش کج کرد...شاید بهتر بود وضعیت خونه خودش رو بعد از یک ماه نبودن چک میکرد
با باز کردن در اولین چیزی که به چشمش خورد تاریکی مطلق خونه بود
چراغ ها همه خاموش بود و پرده ها کشیده شده بود
تا جایی که یادش بود اون عادت نداشت خونه رو توی تاریکی مطلق بزاره و از این قضیه متنفر بود پس سعی میکرد حداقل چراغ اشپزخونه رو روشن بزاره و این احتمال رو میداد که شاید سوخته باشه
شونه ای بالا انداخت و در رو پشت سرش بست
قدم اول رو برنداشته دستی دورش پیچیده شد و کمرش محکم به در کوبیده شد
جیمین ناله ای از درد کرد و ناخوداگاه چشم هاش رو روی هم فشار داد
چند ثانیه ای نگذشته بود که با عصبانیتی غیر قابل کنترل چشم هاش رو باز کرد
ناباور از دیدن شخصی که درست در یک سانتی صورتش قرار داشت جفت دستش رو بالا اورد و با گذاشتنش روی قفسه سینش محکم به عقب هولش داد
+ من صبرم خیلی زیاد نیست مین جیمین
_ لعنت بهت منو اینطوری صدا نکن
+ خیلی خوبه که توی این موقعیت هم دستور میدی.. اصلا فکرشم نمیکردم
_ کدوم موقعیت؟ اینکه چسبیدی بهم؟
جونگکوک پوزخندی زد و یک قدم به عقب برداشت و با زدن دکمه قرمز رنگ کنترل تلوزیون رو روشن کرد
با سرش به ویدیویی که در حال پخش بود اشاره کرد و چشم هاش رو روی تک تک حرکاتش زوم کرد
جیمین با بهت به فیلمی که در حال پخش شدن بود نگاه میکرد اما هیچ صدایی ازش نمیومد
هرچی فیلم جلوتر میرفت احساسات جیمین هم در حال تغییر کردن بود
خشم ،عصبانیت، ترس، نا امیدی و در نهایت این عجز بود که چشم هاش برای فرد مقابل به نمایش میذاشت
جیمین ادم ضعیفی نبود، ادم التماس هم نبود. اون میتونست با چشم هاش التماس کنه اما با زبونش شروع به نیش زدن بکنه
اما این سری یکم متفاوت تر از هر زمان دیگه ای بود
حس اینکه زندگیش توی دستای شخصیه که میتونه همین الان تمامش رو نابود کنه باعث ضعفش میشد
اون با نگاه کردن به چشم های جونگکوک تمام عجزش رو توی چشم هاش ریخته بود و لب هاش مهر سکوت خورده بود
صدای ناله های توی ویدیو هر لحظه بیشتر میشد و سکوت خونه رو میشکست و جیمین رو به مرز نابودی نزدیک تر میکرد
صداهای توی سرش خاموش نمیشدن و مدام هشدار میدادن که از این مرد باید فاصله بگیره و بزاره همه چی نابود بشه،
یکبار برای همیشه
اما عقلش نمیخواست تسلیم بشه برای چیزی که سالها تلاش کرده
با عصبانیتی که ثانیه ای سراغش اومد فریاد بلندی زد و گلدون کنار در رو به طرف تلوزیون پرت کرد
صدای شکستن گلدون و تلوزیون به گوش رسید و بعد خونه توی سکوت مطلق فرو رفت
جیمین نفس های از روی عصبانیتش رو خالی میکرد و با مشت کردن دست هاش سعی میکرد جلوی هر حرکت اشتباهش رو بگیره.
چشم هاش بسته بود و نفس های عمیقی برای مهار عصبانیتش میکشید اما فایده نداشت
کنار دیوار سر خورد و روی زمین نشست
+ فکر نکردی که با شکوندنش میتونی برای همیشه از بین ببریش؟ چون من نسخه های زیادی ازش دارم
_ چی بهت میرسه از نشون دادن اینا به من؟ نابود کردنم خوشحالت میکنه؟
+ میدونی چیه؟
قدم هاش رو به سمت مبل برد و با نشستنش با دست به کنارش اشاره کرد
+ من عاشق بازی کردنم مخصوصا اگه اونی باشه که ازش خوشم میاد، اما این بازی رو من شروع نکردم
استارتش رو تو زدی، منم نخواستم بازیت رو خراب کنم
پس اگه میخوای همه چی خراب نشه بازی کردن با من رو بزار کنار و کنارم قدم بردار نه مقابلم
_ لعنتی تو ام یه ماه گم و گور میشدی
جونگکوک خنده ای کرد و با روشن کردن فندک نخی بین لب هاش گذاشت و با اتش گرفتن سیگار کام عمیقی ازش گرفت
+ بازی باید هیجان داشته باشه اینطور نیست؟ من که دوسش دارم
تو با قوانین خودت بازی کردی منم با قوانین خودم
اگه قرار بود تا اخرش از هم فرار کنیم که هیجانی نداشت داشت؟
جیمین تن صداش رو پایین تر اورد
_ اینجا رو از کجا پیدا کردی؟ اون حرومزاده ازم سو استفاده کرد
+ من حتی میدونستم که تو از امریکا خارج نشدی
_ چک کردن لیست پرواز ها کار سختی نیست
+ اما چک کردن اینکه خونه جیهوپ بودی هم کار سختی نبود
این همه اطلاعات وارد شده به مغزش طی چند دقیقه اصلا قابل درک نبود و نمیدونست جونگکوک کیه که انقدر راحت میتونست ازش اطلاعات داشته باشه
این یکم براش ترسناک بود
بی حرف بلند شد و به سمتش حرکت کرد و با خم کردن بالاتنش نزدیک صورتش شد
جونگکوک گردنش رو به مبل تکیه داد و با چشم هاش به لب های برجستش نگاه کرد
جیمین سرش رو جلوتر برد و نزدیک صورتش متوقف شد
کوک خنده کجی کرد و کام دیگه ای از سیگارش گرفت و دودش رو توی ریه هاش حبس کرد.
چشم های جیمین روی سیگار و دودی که از بین لب هاش خارج میشد ثابت بود
کوک با احساس نیاز جیمین به سیگار اون رو به طرفش گرفت و با فاصله گرفتن لب هاش اون رو بین لب هاش گذاشت
وقتی مطمعن شد که جیمین به اندازه کافی کام گرفته سیگار رو فاصله داد
جیمین دستش رو حرکت داد و از روی سینش به عضوش رسوند و با فشار کوچیک دستش رو ثابت نگه داشت
لبش رو اروم روی لب هاش گذاشت و شروع به حرکت دادن کرد
جونگکوک دستش رو پشت کمرش گذاشت و مجبورش کرد که روی پاهاش بشینه
بین بوسه هاشون دود سیگار از بین لب هاشون خارج میشد و این قضیه بدجوری روی جیمین تاثیر میذاشت و هورنیش میکرد
طوری که چشم هاش رو بست و ناله ارومی کرد
جیمن با حس تحریک شدن جونگکوک با گاز گرفتن لب پایینش بوسه رو شکست و سرش رو عقب برد و به چشم های سرد و خمارش نگاه کرد
_ باهات بازی میکنم جئون جونگکوک اما با قوانین من
بازی کردن با من رو دوست داری؟ هوم؟
+ قوانینمون رو باهم یکی میکنیم
_ منطقیه
+ با من بازی کن اما نه مقابل من، با من
جیمین "هوم" کشداری گفت و دستش رو به گردنش رسوند و با فشار دادنش باعث شد جونگکوک نگاهش رو از لب هاش به چشم هاش بده
_ چشم هات هر دقیقه و ثانیه باید روی من باشه توی هر موقعیتی
هرچیزی احتیاج داشتم باید فراهم باشه حتی به قیمت اختراع کردنش
+ کنار من باید چشم هات قدرت رو داد بزنه نه عجز و التماس رو ،توی هر موقعیتی
_ از زیر ذره بین بودن و چک شدن متنفرم، به پا برام نزار توی هیچ موقعیتی
قدرت میخوام، مثل خودت
+ بهت میدمش
_ بهاش؟
+ نابودی قدرت خودم؟
_ ازادی میخوام
+ کنار من داری
_ محدودیت نمیخوام
+ تو باهوش تر از این حرف ها هستی که بخوام چیزی بهت تحمیل کنم، خودت رعایتشون میکنی
_ رسما از امروز میشم زندانیت نه؟
+ میتونی زندگی کنی و ازش لذت ببری یا میتونی سرکشی کنی و بشی یه زندانی که تا اخر عمرش شکنجه میشه
دستش رو از دور گردنش ازاد کرد و از روی پاهاش بلند شد و به سمت اتاقش رفت
_ یسری وسایل مورد نیازم و مدارکمو برمیدارم بعد میتونیم بریم
جونگکوک از جاش بلند شد و با قدم هایی محکم به سمت خروجی رفت
+ پایین منتظرتم
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...