chapter 8🩸

379 30 4
                                    

جرعه ای از قهوش نوشید و به ادم هایی که از کنارش عبور میکردن نگاه میکرد
جالب بود. دنیای ادما همیشه جالب بود
اینکه از این زاویه به مردم نگاه بکنی که هر کسی مشکلات خودشو داره زندگی راحت تر نبود؟
بارها که توی خیابون راه میرفت به ادما نگاه میکرد، هرکسی مشکلات مختلفی به دوش میکشید
ادم ها گاهی خوشحال، گاهی ناراحت یا گاهی پر از نگرانی بودن
زندگی تمام افراد رو نگرانی و استرس پر کرده. کی میتونه ادعا کنه که بی دغدغه و استرسه؟
نگاهی به ساعت توی دستش انداخت
درست 15 دقیقه ای میشد که توی این نقطه نشسته بود و منتظر بود
از هرچی انتظار بود تنفر داشت
صفحه گوشیش روشن شد و اسم هان خودنمایی کرد
مردد بود برای جواب دادن اما بالاخره که چی؟ تا کی باید فرار میکرد؟
تماس برقرار شد اما فقط صدای دم و بازدم هان بود که پشت گوشی به گوش میرسید
+سلام هان
_ سلام سوبین
دوباره مدتی سکوت برقرار شد. هیچ کدوم قصد شکستنش رو نداشتن
سوبین از روی شرم و هان از روی دلتنگی
_حالت..... حالت بهتره؟
هان نفس عمیقی کشید و چشم هاشو بست
+ توی ماموریتم
_ متوجه ام..... راستش امروز متوجه شدم
جرعه دیگه ای از قهوش اش رو نوشید و دستش رو دور لبه لیوان به حرکت دراورد
+راجب ماموریت کی بهت گفته؟
_ از جزئیات چیزی نمیدونم هنوز. وقتی متوجه شدم نبود این مدتت بخاطر ماموریته خواستم فقط حالت رو بپرسم
+ خوبه هان. فعلا همه چی مرتبه
"واقعا همه چی مرتبه؟" سوالی بود که چند وقتی مدام توی ذهنش تکرار میشد
به هر حال به جوابی نمیرسید. حتی تلاش نمیکرد که براش جوابی پیدا کنه
_ سوبین؟
+ هان، باید قطع کنم باشه؟ برای صحبت کردن تایم مناسبی نیست
_ باشه درکت میکنم
گوشی رو پایین اورد و نفس عمیقی کشید
توی چه منجلابی گیر افتاده بود
تن دادن به خواسته های یه نفر فقط برای ماموریت. البته که کسی وادار به این کار نکرده بودش اما اون حس میکرد اینجوری میتونه بهش نزدیک تر بشه
سوبین عذاب نمیکشید. یجورایی جز روتین زندگیش به حساب میومد اما خجالت میکشید که با کسی در میونش بزاره و تنها کسی که فعلا از این موضوع خبر داشت جان بود.
صندلی مقابلش کشیده شد و جان با استایل همیشه مشکیش مقابلش قرار گرفت
+ حالت چطوره پسر؟
_ قرار بود هان چیزی از ماموریت نفهمه
+ وااااو چه استقبال گرمی. البته که منم خوبم
نه مرسی اوضاع مثل همیشست و خب ممنون از پیگیریت
_ جان
با اخم هایی درهم اسمش رو صدا کرد تا دست از مسخره بازی برداره
جان سوئیچ ماشین رو روی میز گذاشت و به صندلی تکیه داد
+من بهش چیزی نگفتم
_ اما تو فقط میدونی
+ اشتباه نکن . همه تو اون اداره میدونن. تنها چیزی که فقط من میدونم اینکه تو با سر دسته مافیا.....
_ خیله خب بسه بسه
سوبین حرفش رو برید و کلافه از واقعیتی که نمیدونست عذاب یا لذت به لیوان سرد شده قهوش نگاه کرد
+ همه چی روبراهه جیهو؟
_ من رو با این اسم صدا نکن
جان تسلیم دستش رو بالا برد و به صندلی تکیه داد
+ صدا کردنت با این اسم یاد لذتت میندازتت؟
سوبین با چشم هایی گرد شده به صورتش نگاه کرد و با بهت اسمش رو زمزمه کرد
+ اههه پسر نمیدونی چقدر دلم میخواد وقتی زیرش داری به فاک میری رو ببینم
سوبین مشتش رو روی میز کوبید و با اخطار دوباره اسمش رو به زبون اورد
+ همیشه جز فانتزیام بود
سوبین دهنش رو باز کرد تا این سری تهدیش کنه که با زنگ خوردن گوشیش نگاه تیزی بهش انداخت و تماس رو وصل کرد
+ بله تهیونگ
_ بدون بادیگارد کجا گذاشتی رفتی. مگه نگفتم هرجا میری جک ام با خودت ببر
+ خودم دست و پا دارم ، ماشین زیر پامه در ضمن من یه مَردم تهیونگ میتونم از خودم مراقبت کنم و اینکه میدونی چقدر بدم میاد برام بپا بزاری
نگاهش رو به افراد تهیونگ که اون طرف خیابون ایستاده بودن داد و نفسش رو کلافه بیرون داد
_ بخاطر خودته
+ محض رضای فاک من نمیخوام بخاطرم محافظ بزاری
_ خیله خب جیهو صدات رو بیار پایین
هر غلطی دلت میخواد بکن الان زنگ میزنم که برن، فقط جنازت حق نداره نزدیک عمارتم بشه
دم عمیقی گرفت و بازدمش رو نامنظم بیرون داد
جان قهوه تازه رسیدش رو به دست گرفت و از پشت بخارش به رفتارهای سوبین نگاه کرد
_ چرا اونطوری نگام میکنی؟
+ شاید چون..... جذابی
لبخند دندون نمایی زد و جرعه ای نوشید
سوبین کلافه بود. اون تهیونگ رو دوست داشت اما هربار که به این موضوع فکر میکرد یه اخطار قرمز بزرگ توی سرش میومد به اسم ماموریت
نه اون نباید پا فراتر از حدش بزاره. اینکه با یکی از اعضای مافیا رابطه داشته باشه خودش یه اشتباه بزرگ بود چه برسه عاشق شدن
_ تهیونگ جدیدا سخت گیری هاش کمتر شده
+ متوجه شدم
_ از کجا؟
+ از اونجا که سرش داد زدی و اونم گفت چشم و تادااا اون ور رو نگاه کن
سوبین بدون اینکه نگاهش رو از چهرش بگیره بهش زل زد تا حرفش تموم بشه
جان به چهره عصبی و خونسردش نگاهی انداخت و ترجیح داد جدی باشه
+ خب سوبین یا جیهو یا جی یا هرچی که میشه صدات کرد، نمیدونم با هرکدوم که راحت تری شروع کنیم
_ مگه فرقی ام میکنه
+ برای من که نه اما تو از اسم جیهو زیاد خوشت نمیاد
_ فرقی نداره دیگه من یک سال دارم با این اسم زندگی میکنم
+ خیله خب جی، چی تونستی پیدا کنی؟
_قبل از اینکه بخوای سوال های همیشگی رو بپرسی باید بگم هیچ چیزی بهم وصل نیست و میتونم این اطمینان رو بهت بدم
+ خیلی خوبه
_چیز زیادی دستگیرم نشده. تهیونگ معمولا توی خونه نیست. هیچ اتاق مخفی نداره. هیچ گاو صندوقی وجود نداره و توی یک کلام همه چی پاک تر از چیزیه که فکرش رو بکنی و من چهار بار کلا جین رو دیدم و اون انقدر سرد بود که نتونستم حتی بهش نزدیک بشم
+ کتابخونه چی؟
_ همه رو چک کردم. دونه دونه کتاب ها رو خوندم ورق زدم. یواشکی لپ تاب و گوشیشم چک کردم اما به طرز وحشتناکی خبری نیست
+ مطمعنی؟
_ بیشتر از چشم هام
+ با این حساب کارمون خیلی سخته چون باید بگردیم دنبال مکان اصلیشون
زمان زیادی گذشته و ما قرار بود به جین نزدیک بشیم تا به وی برسیم. تو نه حتی به جین نزدیک شدی نه وی رو برام پیدا کردی تنها کاری که کردی چسبیدی به تهیونگ
سوبین بی حوصله سرش رو به نشونه تایید تکون داد
_ تو این مدت نه تماس مشکوکی بوده نه حرکت مشکوکی نه حتی ادم مشکوکی چجوری میتونستم بهت اطلاعات بدم؟
کم کم دارم به این نتیجه میرسم شاید بهتر بود میرفتیم سراغ یکی دیگشون
+ مثلا؟
_ کیم سوکجین؟
+ یونگی قراره مکمل تو توی این ماموریت باشه، به تهیونگ نزدیک بشه تا شاید از خود تهیونگ اطلاعاتی راجب وی پیدا کنه
همزمان جفتتون حواسش رو پرت میکنید تا جین هم به دست بیاره
نقطه ضعف یا چیزی ازش نداری که راحت تر بتونیم بریم جلو؟
سوبین دستش رو به شقیقش رسوند و سعی کرد این مدت روبه یاد بیاره
تمام خاطرات لحظه به لحظه از جلو چشماش رد میشد
روی یکی از خاطرات وایساد
_نمیدونم نقطه ضعفه یا نه حتی نمیدونم میشه ازش استفاده کرد یا نه اما تهیونگ نمیتونه اسلحه دستش بگیره این رو توی یکی از مکالمه هاش با جین شنیدم
+ دلیلش؟
_ نمیدونم هرچی که هست اون شب داشتن راجبش دعوا میکردن، شاید یه ترس یا فوبیا نمیدونم
+ ترس؟
_ حس میکنم ترس باشه. نمیشه یه مافیا اسلحه دست نگیره میشه؟
+تاحالا دیدی اگه دست بگیره چه اتفاقی براش میفته؟
_ یه چیزی مثل پنیک؟ ندیدم اما از بین دعواهاشون شنیدم که جین میگفت
+ یعنی میخوای به این نتیجه برسی که وی ptsd داره؟
_ میشه گفت، خاطره ای اتفاقی باعث شده این مدلی بشه
+فکر نکنم بتونه کمکی بکنه اما بازم به بچه ها خبر میدم
سوبین سرش رو به علامت تایید تکون داد
_ فقط یونگی قراره بیاد توی ماموریت؟
+ نه هان هم هست
سوبین" فاااااک" زیر لب زمزمه کرد و کلافه دستش رو توی موهاش برد و به عقب هدایتش کرد
جان که به خوبی از اتفاقی که داشت میفتاد با خبر بود لیوانش رو روی میز گذاشت و با بلند شدنش دستی روی شونش گذاشت
+ نگران نباش رفیق همه چی تحت کنترله من نمیزارم اتفاقی بیفته تو ام مراقب خودت و رفتارات باش
من حساب میکنم تو ام بهتره بری خونه
.
.
.
.

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now