chapter 25🩸

214 22 15
                                    

جونگکوک با چند تا دم عمیق دستش رو روی کبودی روی پهلوش که کم کم داشت خودنمایی میکرد کشید و با بالاتر بردن انگشت هاش و رد کردن از روی سینه ترقوه و چونه
اون رو کنار زخم لبش نگه داشت و با لمس کردنش به چشم هاش زل زد
_ کجا بودی؟ کیا بودن
+ نمیدونم...من چشمام بسته بود و هیچی ندیدم تقریبا
جونگکوک نگاه عصبی و قرمزش رو بالا اورد و توی چشم ها و تک تک اعضای صورتش چرخوند
_ از اول بگو جیمین با جزییات
+ خب من جلوی خونه بودم که چند نفر بهم حمله کردن، سعی کردم از خودم محافظت کنم و هان هم بهم ملحق شد، اونا دونفر بودن
یکیشون دستمالی جلوی دهنم گرفت و توی لحظه اخر فقط دیدم هان چاقو خورده و دیگه هیچی نفهمیدم
جونگکوک ثانیه ای مکث کرد و دستشو مشت کرد و نفس های عمیقی کشید
خب تا اینجا جیمین کاملا دروغ نگفته بود، اونا بهش حمله کرده بودن و بیهوشش کرده بودن اما چاقویی که هان خورده بود تقصیر خودش بود
با ندیدن حرکتی از جانب جونگکوک نگاهش به پنجره ای که باز بود افتاد و ناخوداگاه دست هاش رو روی بازوهاش کشید و خودش رو بغل کرد
+ میشه....میشه لباسم رو بهم بدی
کوک نگاهش رو بالا اورد و با دیدن جمع شدن جیمین لباسی که توی دستش مچاله شده بود رو به سمتش گرفت
_ ترسوندمت؟
+ خب نه اونقدری که شکه بشم اما اره یکم ترسیدم
_ تو ام مثل تهیونگ ما از اسلحه میترسی؟
+ میترسه؟ کسی که آدم میکشه واقعا از اسلحه می‌ترسه؟
جیمین خنده ای کرد و تیشترتش رو توی تنش صاف کرد
_ دارم روش کار میکنم ترس مسخرش رو بزاره کنار، سخته اما شدنیه
+ نه من نمی‌ترسم فقط.... نمیدونم تا الان دست بهش نزدم
_ یه روز اگه تایمش شد بهت یاد میدم دوست داری یاد بگیری؟
+ خب من موافق کسب کردن تجربه های جدیدم و مشخصه که مخالفت نمیکنم اما حس میکنم قرار نیست به این راحتی ها یاد بگیرم و بهش عادت کنم
_ یاد گرفتنش فقط نیازمند تمرین زیاده و در اصل فکر نکنم کار سختی برات باشه...میتونی سریع یادش بگیرم
اما در مورد عادت کردن...هیچ کسی به اسلحه دست گرفتن و ادم کشتن عادت نمیکنه جیمین...همه ما جایی توی خلوتمون، توی خواب...عذاب وجدانش رو داریم
گرفتن جون ادمی که زندست و قطعا خانواده یا امیدی داره اصلا راحت و عادت کردنی نیست اما خب به مرور بی حس میشی
و من دوست ندارم تو بهش عادت کنی و بی حس بشی
+ اما گفتی یادت میدم
_سر قولم هستم و قرار نیست زیرش بزنم
+ میتونم از جین کمک بخوام؟
_ بهتره بحثش رو همینجا ببنیدی جیمین
+ اما...
_جیمین من دارم سعی میکنم تو رو از جین فاصله بدم بعد تو میخوای بری زیر دستش کار با اسلحه یادبگیری؟
+ چی میشه؟ چرا از نزدیکی من با جین انقدر میترسی؟
_ جیمین بهتره تمومش کنی باشه؟ فکر کنم اتفاقات اخیر رو فراموش کردی
+ مشکل کجاست کوک... اجازه نزدیک شدن به تهیونگ رو دارم اما به جین نه
یادم نرفته که میخواست من رو بکشه اما همون قدرم یادم نرفته که چقدر توی کارش وارده
جونگ نفس عمیقی کشید...انگار چاره ای جز گفتن واقعیت نداشت
_ جین مریض جیمین و تو خودت با چشم های خودت دیدی
جیمین شوکه چند ثانیه ای مکث کرد اما سریع به حالت اولیه خودش برگشت
+ مصریه؟
_ معلومه که نه فقط ممکن بهت اسیب بزنه حالا ام بهتره بری استراحت کنی
جیمین سری تکون داد و ترجیح داد بیش تر از این کنکاش نکنه چون احتمال داشت نتیجه عکس بده
+ میتونم یه سر برم به کمپانی بزنم؟
جونگکوک یا تکون دادن سرش از جلوش بلند شد تا جیمین اون مکان رو ترک کنه
جیمین با مکث سمت خروجی حرکت کرد و مستقیم به اتاقش توی کمپانی رفت
بین راه حواسش به افرادی که مشغول به کار بودند هم بود و حتی چند ثانیه ای مکث کرد تا کار یکیشون رو اصلاح کنه
سر چرخوند و همه رو از نظر گذروند
دست روی طرح هایی که روی میز بود کشید و با دیدن طرح های جدید پشت صندلیش نشست و با کنجکاوی مشغول بررسی همشون شد
هر چی بیشتر جلو میرفت بیشتر به این نتیجه میرسید که واقعا میتونه روی حرف های جونگکوک حساب کنه
زمانی که افراد مختلف رو استخدام میکرد انقدر روند کارش کند بود که جونگکوک با کلافگی ازش خواهش کرد تا با کمک کردن بهش این روند رو سریع تر بکنه اما جیمین با لجبازی ردش کرده بود و وقتی خودش هم متوجه شده بود که نمیتونه تنهایی کاری پیش ببره مجبور به قبول کردنش شده بود و خب جونگکوک توی این یه مورد تمام توان و مهارت خودش رو گذاشته بود
دلش برای طرح هایی که یه زمانی میکشید و خودش رو باهاش سرگرم میکرد به شدت تنگ شده بود
الان که صاحب یه برند و کمپانی بود نمیدونست که هنوزم میتونه این کار رو انجام بده یا نه
اون علنا بیکار شده بود و شرکت به حد کافی طراح داشت که طرح بزنن
با باز شدن در بدون بلند کردن سرش کاغذ و مدادی رو روی میز گذاشت و چشم هاش رو بست
+ هی جیمین
صدای تهیونگ بود که اعلام میکرد در اتاقک حضور داره
_ چیزی شده؟
+ اومدم بهت سر بزنم راستش اونطوری دیدمت خیلی جلوی خودم رو گرفتم چیزی نگم اما دیگه طاقت نیوردم
_ هان کجاست؟
+ جاش امنه...پیش جک؛ چشم هاتو باز کن یه دیقه ببینمت جیمین
_ تمرکزم رو بهم نریز ته
+ خیله خب
تهیونگ در سکوت کامل نشسته بود و به چهرش نگاه میکرد و هر از گاهی موقعیت نشستنش رو تغییر میداد که صدای جابجا شدنش روی صندلی به جیمین میفهموند که هنوزم حضور داره
+ جونگکوک کجاست؟
تهیونگ سوال کرد و کنجکاو به اخم های باز شده جیمین خیره شد
_ اتاقش یا....شایدم نمیدونم کجا
+ دیدمتون از پشت پنجره
جیمین به سرعت چشم هاش رو باز کرد و با اخم هایی درهم بهش خیره شد
قطعا تهیونگ نمیخواست راجب کشتن اون دونفر اطلاعات بدست بیاره اون دیده بودتشون و جیمین مطمعن نبود از پشت پنجره تهیونگ چه چیزی رو دیده اما سعی کرد با پررویی مقابل هرگونه دست انداختنش رو بگیره
_ خب؟
+ نمیدونستم جونگکوک انقدر بی پروا شده باشه که جلوی تمام اون افراد تو رو به فاک بده
_ به فاک نداد
+ بیا قبول کنیم برای دل و قلوه دادن بهت نچسبیده بود هوم؟
_ اخر حرفت رو الان بگو تهیونگ
+ پدر کوک بخاطر این که من یه همجنسگرا بودم تقریبا از عمارتش پرت کرد بیرون و جونگکوک ام برای محافظت از من هزارتا باج داد تا بتونه یه عمارت از پدرش بگیره تا منو بیاره پیش خودش و یه جورایی توی خیابون نمونم
_ جین؟
+ قضیه جین ؟
_از اون تایم پیش شما موند؟
+ نه... جین قضیش فرق میکنه... جین علاوه بر درس خوندن کار هم میکرد
پدرش قمار باز بود و هرچی در میورد خرج قمار میکرد، یه مدت بعد معتاد شد و جین رو کتک می‌زد تا کار کنه و خرج موادش رو بده
پدرش مادرش رو انقدر کتک زده بود که مرد و اخرین خواستش این بود که جین درس بخونه
جینم براش تلاش میکرد
پدر جونگکوک، جین رو توی خیابون دیده و بهش پیشنهاد پول بزرگی میده و جینم چاره ای جز این نداشته تا این که انقدر توی پول گرفتن از اون مرد غرق میشده که بلافاصله پدر جونگکوک وقتی گفته باید پدرت رو بکشی ولی در عوضش می‌برمت یه جایی که همه چی داشته باشی این کار رو انجام میده و داستان از اونجا شروع میشه
جین یه مدت افسردگی گرفت و پدر جونگکوک ام به قولش عمل کرد
جین رو اورد توی عمارت و زیر بال و پر خودش گرفت
و با جونگکوک صمیمی میشه
من بعد از جین اومدم
_ اما رابطه جونگکوک با جین خوب نیست
+ چرا خوبه جیمین
_ اون اذیتش میکنه من خودم دیدم
+ به نفعش جیمین، لم جین رو فقط جونگکوک بلده اگه کاری میکنه بخاطر خودش و اطرافیانش
_اما...
+ بیا راجبش صحبت نکنیم، من اجازه ندارم اطلاعات جین رو فاش کنم، اما تو میتونی با جونگکوک صحبت کنی.
میدونم از جین چیزایی دیدی که باعث کنجکاویت شده اما من اون ادمی نیستم که بتونی درموردش باهاش صحبت کنی
اون بهتر از من میتونه راجب جین صحبت کنه نه؟
_ درست میگی
جیمین با صدای ارومی زمزمه کرد و به خط های درهمی که کشیده بود نگاه کرد
سهم طرح زدن امروزش هم شده بود خط هایی که بی نظم روی کاغذ وجود داشت و تمام ابعاد کاغذ سفید رو به سیاهی تبدیل کرده بود
شاید برای نظم دادن به افکارش و فهمیدن بیشتر جین نیاز بود خودش باهاش صحبت کنه
از تایمی که پاش رو توی عمارت گذاشته بود تنها یک دوبار بار جین رو ملاقات کرده بود
یکبار جونگکوک اجازه نداده بود که نزدیکش بشه و این برای جیمین یه مقدار دردناک بود
دومین بارهم اون صحنه وحشتناک که هنوزم با فکر کردن بهش لرزی توی بدنش به وجود میومد
+ میتونم ببینمش؟
_ خب راستش نمیدونم که اجازه دارم بگم یا نه پس با جونگکوک راجبش صحبت کن
+ از جونگکوک میترسی تهیونگ؟
_ جیمین ما یکم خانواده پیچیده ای هستیم و توضیح این مورد یکم سخته و شاید با گفتنش همه چیو خراب بکنم اما باید بگم که توی این عمارت قدرت دست جونگکوک و بدون دستور اون هیچ کسی حتی تکونم نمیخوره
اون میتونه در حالی که تو رو پشت پنجره به فاک میده دو نفر رو بکشه و هیچ کسی حق سوال کردن نداره
+ محض رضای خدا تهیونگ میگم منو به فاک نداد
تهیونگ خنده ای کرد و نزدیک تر نشست
_ اگه ازت بخوام بیای بغلم قبول میکنی؟
+ میدونی که توی کمپانی هستیم که صاحبش برادرته؟
_ و تو بهش اهمیت میدی؟
+ صادقانه نه....من گلیم خودمو از اب میکشم بیرون بخاطر تو گفتم
_ ممنون که به فکرمی اما منم اهمیتی نمیدم
جیمین از پشت میز دور زد و روبروش ایستاد که با کشیده شدنش روی پاهاش نشست
جیمین پاهاش رو دو طرف پاهاش قرار داده بود و برای حفظ تعادلش دستش رو به بازوهاش رسونده بود
فاصلشون نزدیک بود و جیمین احساس معذب بودن میکرد
+ این یکم معذب کننده نیست؟
_ کسی اهمیتی میده؟
+ نه
تهیونگ خوبه ای گفت و با کمک دست هاش عقب رفت و روی مبل دراز کشید
جیمین پاهاش رو جمع کرد و با تهیونگ چرخید
تهیونگ با اشاره به سینش به جیمین فهموند که نزدیک تر بشه
جیمین بدون تردید خودش رو جابجا کرد و روش دراز کشید سرش رو روی سینه تهیونگ گذاشته بود و پاهاش بین پاهاش ازادانه قرار داشت و دست هاش جایی کنار بدنش به حالت آزادانه بود
تهیونگ یکی از دست هاش رو بین موهای جیمین فرو برد و دست دیگش رو دور کمرش حلقه کرد
+ میخوام یکم در مورد جونگکوک بگم؛ حال شنیدنش رو داری؟
جیمین زمزمه ارومی کرد و در نهایت دست هاش رو حرکت داد و روی پهلوهاش گذاشت و صورتش رو مخالف جهت شیشه ها برگردوند
+ جونگکوک از بیرون ادم سرد و خشک و خشنی اما از درون بینهایت ادم مهربونیه
اون ادم خجالتی نیست برعکس میتونه انقدر بی پروا باشه که وقتی پدرش توی عمارته تو رو پشت پنجره ای که به کل عمارت دید داره به فاک بده
_چی؟
جیمین به سرعت گفت و سرش رو از روی سینش برداشت
تهیونگ به عکس العمل هاش خندید و با گرفتن گردنش اون رو به جای اولش برگردوند
+ اره پدر جونگکوک دیروز اومد اینجا و خب هنوزم هست، هزارتا حرف بارمون کرد و الانم توی اتاق مهمان دارن استراحتشون رو میکنن
مهم نیست داشتم میگفتم
کوک بینهایت توی ابراز احساسات خوبه و راحت به زبون میاره که خب فکر کنم این یه مورد رو تونستم از برادرم به ارث ببرم
روی افراد مهم زندگیش حساسه و میدونی جیمین
اون شبیه یه بانی کیوته که وقتی ازت محبت دریافت کنه میتونه بهت اعتماد کنه و یسره توی بغلت باشه و خودش رو برات لوس کنه
+ راستی فردا میخوام با یه نفر اشنات کنم
_ کی؟
+ مربی تیر اندازیم...شاید بتونی ازش چیزی یاد بگیری
جیمین با شنیدن فرد غریبه ای به سرعت چشم هاش گرد شد
فکرش رو نمیکرد که مجبور باشه به این زودی با یونگی روبرو بشه
_ جیهو کجاست تهیونگ؟ نمیبینمش دیگه
+باهم بهم زدیم
پیشنهاد شروع رابطمون با اون بود
از شروع رابطمون بهش گفته بودم من بزور نگهش نمیدارم، هرتایمی که اراده کنه میتونه بره
و خب اونم این تایم رو برای رفتن انتخاب کرد
جیمین سری تکون دادو دوباره به موضوع اصلی صحبتشون برگشت
_ پدر جونگکوک میدونه که دوست پسر داره یا به همجنس خودش گرایش داره؟
+ کوک حتی با یه نفرم رابطه عاشقانه نداشت که پدرش بدونه
اون پسر نمونه پدرشه و تقریبا تمام سهم و ارثیه و کلا همه چی جئون بزرگ رو داره
و منو بخاطر همجنس گرا بودنم طرد کرد و به هیچ کدوم از قولایی که به مادرم داد عمل نکرد
_ یعنی اگه بفهمه دردسر درست میشه یا مشکلی به وجود میاد؟
+ جونگکوک وقتی تو رو دید تمام مشکلات رو به جونش خرید و نگران طرد شدنش نبود
حتی براش اهمیت نداشت که پدرش چه فکری میکنه
اون جلوی پدرش وایساد و از من و بقیه دفاع کرد.... تو رو جلوی تمام افراد...
_ خیله خب تهیونگگگگگ خیله خب فهمیدم
تهیونگ خنده ای کرد و عذرخواهی کوچیکی کرد
+ نمیخواستم ناراحتت کنم اما زمانی که ما رسیدیم پدرش اونجا بود و دیدم که نگاهش به بالاست و دست هاش رو مشت کرده و چند ثانیه بعد پرده ها کشیده شد و اون با عصبانیت سمت اتاقش رفت
_ این یعنی اتفاق بدی قراره بیفته؟
+ فکر نکنم به پدرش این اجازه رو بده که توی زندگی شخصیش دخالت کنه چون جونگکوکی که من دیروز دیدم یه چیز دیگه میگفت
جیمین سری تکون داد و با نیم خیز شدنش از روی تهیونگ کنار رفت
_ فکر کنم بهتر باشه تا دردسر جدیدی درست نشده اینجا رو ترک کنی تهیونگ
+ چیزی شده؟
جیمین با سر به بیرون اشاره کرد
_ اگه اشتباه نکنم اون باید پدر جونگکوک باشه درسته؟
تهیونگ سر چرخوند و با دیدنش از روی مبل بلند شد
+ میرم میگم کوک بیاد
_ من از پس خودم میتونم بر بیام تهیونگ... در ضمن بعید میدونم جونگکوک ندونه که پدرش اینجاست، اینطور نیست؟
+ خیله خب...من باهاش میونه خوبی ندارم یعنی تقریبا اگه بمونم دعوا میشه بهتره برم
در ضمن اتاقت دوربین نداره و هیچ کدوم از دوربین ها ام سمت اتاقت تنظیم نشده پس لطفا اگه مشکلی پیش اومد بدون لج کردن فقط بهش زنگ بزن، اون پدرش رو بهتر میشناسه و راحت تر میتونه کمکت کنه
تهیونگ با دیدن تایید جیمین مستقیم از کمپانی خارج شد و به سمت خونه نامجون راه افتاد
طی تماسی که نامجون صبح امروز باهاش گرفته بود باید میرفت و سری بهش میزد
اتفاقات اخیر بدجوری حواسش رو پرت کرده بود
بین راه دسته گلی بزرگ با کیک شکلاتی و بادکنک های رنگی و کادویی که دقیقه اخر به چشمش خورد گرفت و الان روی مبل درست روبروی نامجون نشسته بود
+ مرسی تهیونگ هایلی خیلی خوشحال شد اما نیازی نبود این همه هزینه کنی یکیش کافی بود
_ بیخیال پسر...میدونی که هایلی برای تک تک ما عزیزه و چقدر حال خوبش برامون مهمه
هزینه که هیچی ما حاضریم دنیا رو بدیم تا دختر کوچولوت حالش خوب باشه
نامجون به خوشحالی هایلی که با بادکنک ها دور اتاق میچرخید خیره شد
+ گاهی وقتا فکر میکنم اومدن هایلی به این دنیا اشتباه بود...اون داره غذاب میکشه و سنی نداره
_ نگو اینجوری... ازدواج شما از روی عشق بود و چند سال بعد از ازدواج هایلی به دنیا اومد. از روی هوا و هوس نبود
ادما نمیتونن زندگیشون رو پیش بینی کنن نامجون
+من فقط دلم میخواد دختر کوچولوم شاد باشه.... اون به مادر احتیاج داره و من نمیتونم براش مادری کنم
_ میفهمم اما این تصمیم جفتتون بود، نباید خودت رو مقصر بدونی
+ فردا دادگاه دارم و مین هو میتونه رسما حضانت هایلی رو داشته باشه اما به من گفت تصمیم با منه
و من نمیدونم چیکار کنم... مین هو میگه هایلی به تو و دوستات عادت داره و زندگی با اون ها رو ترجیح میده به زندگی با من
میگه جیمین میتونه براش همدم و دوست خوبی باشه
و من معتقدم هایلی به محبت مادر نیاز داره
_میفهمم چی میگی اما مین هو ام راست میگه
جیمین به تنهایی میتونه یه تکیه گاه برای هایلی باشه
بعدم قرار نیست وقتی حضانتش رو قبول کردی اجازه ندی مادرش ببینتش درسته؟
پس جای نگرانی نیست...اون میتونه بهش سر بزنه نه؟
+ حاصل عشق ما شد بچه ای که تمام وجودم بهش وصله
اتیش اون عشق خاموش شد و الان فقط خاکسترش مونده
_ نامجونا.... اینجاییش قشنگه که اون اتیش رو جفتتون خاموش کردید و خاکسترش رو با کمک هم یه گوشه جمع کردید
حداقلش اینه خاکسترش توی چشم یکیتون نرفت نه؟
+ نه تهیونگ
این اتیش رو مین هو خاموش کرد، من فقط کنارش وایسادم تا کار اشتباهی نکنه...تا اون اتیش انقدری شعله ور نشه که بسوزونتش
_ پس یعنی.....
+ دیر کنارش وایسادم برای خاموش کردنش،
زمانی که من هیزم برای اتیش جمع میکردم تا همچنان شعله ور بمونه
اون هیزم برای اتیش دیگه ای جمع میکرد
دیر کردم تهیونگ
_ این یعنی هنوزم عاشقشی؟
+ اون یار خوبی نبود...وسطای مسیر دست منو ول کرد اما مادر خوبی بود
من نمیتونستم پدر دیگه ای رو کنارم بپذیرم و قید عشقی که بینمون بود رو زدم
کم کم از هم فاصله گرفتیم و خونه هامونو جدا کردیم تا جایی که پل ارتباطی بینمون هایلی بود که چند وقت یکبار به واسطش هم رو میدیم
من داشتم اسیب میدیدم و چند وقت با بهونه های مختلفی جیمین یا حتی یونگی رو میفرستادم تا هایلی رو از مین هو بگیره و این شرم اور بود
صحبت کردیم باهم و نتیجه شد دادگاه فردا
اون میتونه حضانت هایلی رو بگیره اما صلاحیتش رو نداره بخاطر همین توپ رو فرستاده توی زمین من
_ و تو هم نمیخوای اجازه بدی که این توپ گل بشه نه؟
+ نه اجازه نمیدم هیچ وقت
_ پس میتونم بهت امیدوارم باشم
+ هایلی اینجا کنار شما حالش خوبه...دلیلی نداره که حال خوبش رو خراب کنم نه؟
_ کار خوبی میکنی
+ از جیمین و جونگکوک چه خبر؟
_ با هم میسازن اما به سختی... جونگکوک که وضعیتش مشخصه اما جیمین معلوم نیست، با دست پس میزنه و با پا پیش میکشه
باهم دعوا دارن اما زمان عشق بازی که میرسه همه چی عوض میشه و جیمین گارد میگیره
+ یعنی ممکن از جانب جیمین یه هوس زودگذر یا یه وابستگی باشه؟
_ مطمعن نیستم. جیمین چیزی توی رفتارهاش نشون نمیده
هوس هم باید یه چیزی وجود داشته باشه که طرف بهش جذب بشه و بهش گفت هوس
از جانب جونگکوک که مطمعنم عشق..اون علاوه بر اینکه انکار نمیکنه ترسی از گفتنش هم نداره و بارها شنیدم که بگه
اوایل مقاومت داشت اما الان نه
+ پس جیمین؟
_ در مورد اون نمیتونم اصلا نظر بدم...یه کششی بینشون وجود داره یعنی از طرف جیمین، اما نمیدونم میشه اسمش رو گذاشت عشق یا نه...
+ چی میتونه جیمین رو جذب کرده باشه؟ پول؟
_ درسته که من از دارایی های جونگکوک بهش گفتم و اون خودشم داره میبینه اما اون هنوز از کار جونگکوک خبر نداره و به گفته کوک تا الان اجازه نداده پول جونگکوک قاطی کارهاش بشه
+ مطمعنی تهیونگ؟ جیمین ادم زرنگیه...به نظر ساکت میاد که خب این نشونه خوبی نیست
_ متوجه منظورت نمیشم
+ جیمین ادم کنجکاویه به علاوه پشت کار بالایی داره و توی هر کاری یه دستی داره
جیمین معمولا تا وقتی چیزی ندونه یا خیالش راحت نباشه کنکاش میکنه و کلافست و خب من اینو توی جیمین نمیبینم
_ یعنی با اینکه میدونه هنوزم پیش جونگکوک مونده؟
+ چرا که نه
_ به هر حال من تازه دارم شروع به شناخت جیمین میکنم، اگه بدونه کار من راحت تره

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now