هااااای آیم بککک😂✌🏻
پارت جدید اماده بود دلم نیومد منتظرتون بزارم پس گفتم سریع تر اپلودش کنم نگهش ندارم تا جمعه
پارت بعدی اگه تا اخر هفته ادیتش تموم بشه اونم اپلودش میکنم که این هفته دوتا پارت داشته باشیم
ازش لذت ببرید🤍
_______________________________________________________{فلش بک روز قبل}
اخرین کام از سیگارش گرفت و بعد از خاموش کردنش توی زیر سیگاری با پاهاش روی زمین ضرب گرفت
1 ساعت تاخیر، زیاد بود خیلی، جونگکوک اصلا وقت تلف کردن رو دوست نداشت و از انتظار متنفر بود
و اولین گام که میشد باهاش جونگکوک رو عصبانی کرد انتظار بود
با باز شدن در نگاه عصبیش رو به شخصی که سعی میکرد دکمه های پیراهنش رو ببنده داد
_ فکر کنم باز خواب موندم
تهیونگ گفت و تکیه اش رو به صندلی داد و پا روی پا انداخت
+ از وقتی این پسره رو اوردی کنار خودت بی برنامه بودنت برگشته تهیونگ یه فکری راجبش بکن
_ نکنه اینم چشم نداری ببینی که دارم یکی رو میکنم
+ چرا باید به فاک دادن و رفتن دوست پسرت برام مهم باشه؟
_ چون گیر دادی بهش
+ محض رضای خدا تهیونگ ما اینجا بازی نمیکنیم، کارای مهم تری از به فاک دادن بقیه داریم
_ خب؟ مافیا نمیتونه سکس کنه یا خواب بمونه؟
+ تمومش کن ته
_ نکنه چون با کسی رابطه نداری دوست نداری بقیه ام داشته باشن؟
جونگکوک ناباور دست چپش رو مشت کرد و با رسوندن دست راستش به شقیقش ناله ای کرد
چقدر میل شدید به کشتن تهیونگ داشت، فقط خودش میدونست که این میل الان داره به اوج خودش میرسه
پس سعی کرد حواسش رو از این مکالمه پرت کنه
+ از یونگی بهم بگو
تهیونگ با یاداوری اتفاقات شب قبل چشم هاش رو روی هم فشرد و با یاداوری کاری که کرده بود سرش رو پایین انداخت
جونگکوک با دیدن سکوت تهیونگ سرش رو بالا گرفت و با تردید زمزمه کرد
+ زندست تهیونگ؟
_ اره
+ پس سرت رو بگیر بالا ببینم چه غلطی کردی
_ یکم فقط اذیتش کردم همین
+ باید زوری ازت حرف بکشم؟
_ اگه نیاز بود بدونی دوربین اون قسمت رو خاموش نمیکردم کوک پس بیا در موردش حرف نزنیم خب؟
+ کنار اومدی باهاش؟
_ تا حدودی، امشب باهاش صحبت کن
+ با کی؟
_ جیمین
جونگکوک چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و از روی صندلی بلند شد و مقابل پنجره ایستاد
با کنار رفتن پرده نگاهش رو به استخر روبروش داد
+ با چه نسبتی؟
_ اونم من باید یادت بدم، چه میدونم پیشنهادی چیزی
+ لازم نیست تو به من یاد بدی باید چیکار کنم اما محض اطلاعت ما توی 2010 نیستم الان سال 2023 و ادمها مغز و قدرت تفکرشون بالا رفته و نمیشه کسی رو گول زد و زوری جایی اورد
تهیونگ شونه ای بالا انداخت و با بلند شدنش لباسش رو داخل شلوارش برد و با بستن کمربندش دست به سینه منتظر دستور موند
_ چیکار باید بکنم رئیس؟
رئیس رو با طعنه گفت و با پوزخند منتظر چشم غره جونگکوک موند که طولی نکشید مقابل چشم هاش نمایان شد
تک خنده ای کرد و به لب هاش زل زد
+ برو سراغ وانگ
_ برای؟
+ اینجا تو سوال نمیکنی فقط اجرا میکنی
_ نباید بدونم دلیل رفتنم به اونجا چیه؟
+ هرچی لازم باشه جین بهت میگه الانم بهتره بری
درضمن یکی دو روز دیگه برو نمیخوام منتظرم باشه میخوام غافلگیرش کنم
تهیونگ با گفتن باشه ای از اتاق خارج شد
جونگکوک سیگاری روشن کرد و به این فکر کرد که چه پیشنهادی بده تا بتونه جیمین رو پیش خودش نگه داره
توی سال 2023 یکم دور از عقل بود که بتونه یه پسر 30 ساله رو با زور یا هر دلیلی پیش خودش نگه داره
سیگار رو روشن نکرده کلافه خاموشش کرد
{پایان فلش بک}
جونگکوک از روی مبل نیم خیز شد که با حرف تهیونگ ترجیح داد فعلا بشینه
_ بشین کوک، حالش خوبه فقط ضعف داره
+ متوجه نمیشم که چرا اینجا برادر شما باید نگران برادر من باشه؟
جیهوپ با تحکم و عصبانیتی که ناشی از حال بد جیمین بود گفت و به قیافه پر از اخم جونگکوک نگاه کرد
_ شاید الان شرایط مناسبی برای صحبت در مورد این موضوعات نباشه
نامجون گفت و سعی میکرد با کشیدن بازوش اون رو وادار به نشستن بکنه
جیمین با چنگ زدن لباسش حال بدش رو رسوند تا اون مکان رو ترک کنن
تهیونگ کنار گوشش اروم حرف زد
+ خیله خب الان میبرمت یه جا که راحت باشی
جین به دکتر بگو سریع تر به اینجا بیاد
و با تند کردن قدم هاش به سمت اتاق خودش، سکوتی دوباره توی جمع برگشت
بعد از گذاشتن جیمین روی تخت و چک کردن دمای اتاق چند ثانیه ای به جسم خوابیده پسر روی تخت نگاه کرد
دکتر بعد از انجام کارهاش و توصیه های لازم به سمت سرویس گوشه اتاق رفت
نمیدونست برادرش چه خوابی براش دیده اما امیدوار بود حداقل به اسیب رسوندن بهش ختم نشه چون اون پسر زیادی معصوم و بی گناه بود
با کشیدن نفس عمیقی نزدیک تخت رفت و لبه اش نشست
دست سردش رو توی دستش گرفت و دست دیگه اش رو بین موهاش به حرکت در اورد
+ کاش پاتو اینجا نمیزاشتی جیمین، کاش من پیشنهاد نمیدادم که با جونگکوک صحبت کنی، کاش حداقل بعد اینکه بیدار شدی یادت نمونه یا نری پیشش
حرکت دستش رو متوقف کرد و تار مویی که روی پیشونیش افتاده بود رو به عقب هدایت کرد
انگشت هاش از پیشونیش روی بینی و در اخر روی گونش متوقف شد
با پشت انگشتش گونش رو نوازش کرد و در نهایت با رسوندن دستش به خط فکش دستش رو از روی صورتش برداشت
اون موجود زیادی براش ظریف و خواستنی بود جوری که حس میکرد حاضره تمام وجودش رو بده تا اون چیزیش نشه
میخواست دربرابر جونگکوک ازش محافظت کنه اما همه توی این عمارت میدونستن تا وقتی جئون جونگکوک هست کیم تهیونگ هیچ قدرتی نداره پس با زدن لبخند دستش که حالا گرم شده بود رو روی شکمش قرار داد و با خم کرد سرش در یک سانتی صورتش توقف کرد
+ امیدوارم سرنوشتتم مثل خودت شیرین و خواستنی باشه پارک جیمین
بوسه ای روی پیشونیش زد و با بلند شدنش سمت در رفت
با بستن در اتاق به سمت پذیرایی راه افتاد
با دیدن چهره بقیه که با اشفتگی نگاهش میکردند به حرف اومد
_ یجوری نگرانید انگار بچست. این که گفتم دکتر بیاد دلیلش این بود که ضعف شدید داشت و نیاز بود سرم تقویتی دریاف کنه
به سمت جیهوپ و نامجون چرخید و اخم هاش رو توی هم برد
_ شما دونفر مطمعنید که حواستون بهش هست؟
چون دکتر گفت جز الکل و سیگار چیزی دیگه ای مصرف نکرده
جیهوپ متقابلا اخم هاش رو توی هم برد و با قدم هایی محکم نزدیک تر اومد
+ میخوای بگی توی جایگاهی هستی که منو مواخذه کنی؟
_ اوه نه فقط حس میکنم نگرانیتون انقدری سطحیه که توجهی به غذا خوردنش ندارید
+ اون پسر بچه 10 ساله نیست که من هی چک کنم چی میخوره یا دنبالش راه بیفتم تا بهش غذا بدم متوجهی؟
_ کاملا، اما شرایط جیمین الان فرق داره
اون دارو مصرف میکنه و وعده های غذایی براش اهمیت بالایی داره و خب به یکی احتیاج داره مراقبش باشه حتی اگه خودش نخواد یا به زبون نیاره اما براش مهمه
جیهوپ با دندون هایی چفت شده قدمی جلو تر گذاشت
+ این که چی خوبه یا بد شما تشخیص نمیدی
و اینکه سعی نکن به من بفهمونی که بعد ده سال چی براش خوبه چی بد. تو جیمین نمیشناسی پس بهتره قضاوت در مورد منو بزاری کنار.... متوجه شدی؟
تهیونگ دهن باز کرد که جوابی بده که با اومدن دکتر جیهوپ بی توجه بهش مسیرش رو به سمت اتاقی که جیمین توش بود برد
جونگکوک دست به جیب به مکالمه اون ها چشم دوخته بود و قدم از قدم بر نداشته بود
خطری هیچ کدوم رو تهدید نمیکرد و در ضمن تهیونگ اونقدری که باید میتونست از پس خودش بر بیاد
پس بهتر بود تماشاچی باشه
جوری که تهیونگ خالصانه نگران جیمین بود براش بینهایت ارزشمند بود
حالا که خودش نمیتونست دخالت کنه میتونست این اطمینان رو داشته باشه که تهیونگ حواسش به پسرش هست
پسرش؟ یه تای ابروش رو بالا برد
"پسرش" زیر لب تکرار کرد. زیادی براش شیرین و جذاب بود
جذاب ترین مالکیت دنیا.
بی توجه به جمعی که کلافه بودن به طرف اتاقش رفت تا از توی مانیتور بتونه جیمین رو ببینه
اون الان هیچ نسبتی با جیمین نداشت که بخواد نگرانش بشه یا چکش کنه و تا جیهوپ و نامجون اونجا بودن حقی برای پیشش بودن نداشت
مخصوصا که الان جیهوپ مثل ماده شیر درنده بالای سر جیمین بود و با یه حرکت اشتباه ممکن بود جنازت به بیرون برده بشه
حقیقتا اولین برخوردش با جیمین زیادی جالب نبود اما چالش برانگیز چرا
اون پسر زیادی لجباز و مغرور بود و حاضر بود هرکاری انجام بده تا غرورش اسیب نبینه
اون چالش طلب بود و با زبونش تو رو ناخوداگاه ترغیب میکرد که باهاش کل کل کنی
میتونست از این روش استفاده کنه و کنار خودش نگهش داره
.
.
.
.
جیمین با باز کردن چشم هاش نفس عمیقی کشید
احساس میکرد به ته یه دره سقوط کرده
ذهنش همونقدر پوچ و خالی بود، بدنش کوفته بود و مغزش بیش از حد خسته بود
لحظه ای که به هوش اومد متوجه شد که تهیونگ از اتاق خارج شده اما ترجیح داد چشم هاش رو بسته نگه داره تا به این بهونه از دیدار با ادمها صرف نظر کنه
توی این دو روز گذشته تنها چیزی که خورده بود قهوه بود تا بتونه بیدار نگهش داره و به غیر از اون چیز دیگه ای نخورده بود
با گفتن دروغ به جیهوپ که ناهار و شامش سر وقت خورده میشه هر دلخوری که قرار بود پیش بیاد رو رفع کرده بود
امشب هم بیشتر شراب خورده بود و سیگار کشیده بود و علنا با غذاش بازی کرده بود
مسکن ها و داروهای چرک خشک کن نیاز به اب و غذا داشت که به جز اب جیمین چیزی به عنوان غذا به بدنش نرسونده بود
اصلا تمایل نداشت اولین برخوردش با اون جمع این جوری رقم بخوره. حس میکردم به غرورش صدمه وارد شده و خب دوست نداشت هیچ کسی رو ببینه
اگه قدرتش رو داشت همین الان ناپدید بشه و سر از خونه خودش در بیاره حتما این کار رو میکرد
با باز شدن دوباره در نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بهش دوخت
جیهوپ با مهربونی روی تخت نشست و با گرفتن دستش بوسه ای روش کاشت
+ هیچی نمیگم چون میدونم چقدر بهم ریخته ای اما نیاز نبود این مدلی خودت رو اذیت کنی
جیمین سرش رو به نشونه تایید تکون داد
_ میخوام برم بیرون
جیهوپ کمکش کرد سرمش رو توی دستش بگیره و پا به بیرون بزاره
با رسیدن به تهیونگ دستش رو به بازوش گذاشت تا توجهش رو جلب کنه
تهیونگ با احساسی دستی روی بازوش سرش رو به پشت چرخوند و با دیدن جیمین متعجب زیر بازوش رو گرفت و دست دیگش رو دور کمرش حلقه کرد
+ اتفاقی افتاده جیمین؟ چیزی نیاز داری؟ برای چی بلند شدی؟ هنوز بهتر نشدی
و با نگرانی تمام بدنش رو چک کرد
_ خوبم تهیونگ خوبم، سرم دردمیکنه میشه انقدر سوال نپرسی ، منو ببر پیش برادرت
+ چی؟
_ منو ببر پیش برادرت. تهیونگ نمیتونم یه حرف رو دوبار تکرار کنم باشه؟
مگه خواستت این نبود باهاش راه بیام ببینم چی میگه پس الان مشکل کجاست؟
+ میتونستی بزاریش برای یه موقعیت بهتر جیمین تو الان خوب نیستی
_ من خوبم و لطفا کاری که ازت خواستم رو انجام بده
من هیچ جای این عمارت رو بلد نیستم مخصوصا اتاق برادرت رو پس احتیاج به کمکت دارم وگرنه ازت درخواست نمیکردم مستقیم میرفتم
تهیونگ سر تکون داد و جیمین رو از پله ها بالا برد و کمک کرد پشت در اتاق به ایسته
+ میتونی چند لحظه اینجا وایسی تا من بیام؟ جونگکوک خوشش نمیاد بدون هماهنگی کسی وارد اتاقش بشه
تهیونگ داخل رفت و با دیدن جونگکوک که مانیتور رو خاموش کرده و پشت میزش نشسته نگاه کرد
_ بگو بیاد تو
جیمین قدم به داخل گذاشت و با کمک تهیونگ روی مبل نشست
+ جیمین میتونی دراز بکشی میخوای؟
جیمین با رد کردن حرف تهیونگ چشم هاش رو به نگاه خیره و تیز جونگکوک داد
جونگکوک با ارامش منتظر بود جیمین حرفش رو شروع بکنه و دلیلش رو توضیح بده که چرا اونجا حضور داره
چند ثانیه ای توی سکوت نشسته بودند که کوک کلافه این سکوت رو شکست
+ چیزی شده که اینجایی؟
_ اینو من باید ازت بپرسم
+ اینجا شبیه اتاق منه اگه اشتباه نکنم
_ تهیونگ گفت برام پیشنهاد داری اینجام تا بهش گوش بدم
جونگکوک یه تای ابروش رو بالا انداخت و سیگاری بیرون اورد
+ میکشی؟
_ سرم درد میکنه
با شنیدن این حرف سیگاری که بیرون اورده بود توی پاکتش گذاشت و روی میز گذاشت
_ تو توی شرکت N.J کار میکنی، کارت طراحی لباسه، هر نوع لباسی طراحی میکنی، جز طراح های ارشد و مهم ترین مهره اونجایی
+ شرح حال خودمو به خودم میدی؟ ممنون که ازم یه بیوگرافی گفتی
_ 10 سال پیش وارد شرکت شدی اما به یه اسم دیگه
+ مجبورم به مزخرفاتت گوش بدم؟ برو سر اصل مطلب
_ مسئله اینکه پارک جیمین یا مین جیمین؟ با کدومشون باید الان صحبت کنم؟
جیمین نگاه سرد و خالیش رو توی چشم های جونگکوک چرخوند
+ من کسی به اسم مین جیمین نمیشناسم، مثل اینکه اونجوری که بیوگرافی میدی همچینم از من نمیدونی ،پس بهتره یه سرچی راجبم بکنی
_ جالبه، حتی دروغ گوی خوبی ام نیستی
+ برام اهمیت نداره تو چطوری راجبم فکر میکنی. پیشنهادت رو بگو
_ از اون شرکت بیای بیرون و طراح اختصاصی خودم بشی
جیمین پوزخندی زد و دست راستش رو ستون بدنش کرد و بهش تکیه داد
+ چرا فکر کردی همچین چیزی رو قبول میکنم؟
_ چون مجبوری؟
+ تو که هیچی ،گنده تر از تو ام بیاد نمیتونه منو مجبور به کاری بکنه
+ بیا این کار رو کنیم....
جونگکوک از روی صندلی بلند شد و سیگاری بین لب هاش گذاشت و با روشن کردنش به طرف پنجره حرکت کرد
+ من بهت حق انتخاب میدم و تو از بینش انتخاب میکنی
_ گفتم من مجبور نیستم به مزخرفاتت گوش بدم
+ اونم به موقعش
یا شرکت رو ول میکنی میای اینجا میشی طراح اختصاصی خودم
یا هویتت رو فاش میکنم
جیمین دستش رو مشت کرد و با بستن چشم هاش سعی داشت نفس های عمیقی بکشه
+ تو هویت منو از کجا میدونی؟
_ یکی از همون کله گنده هام
+ نمایش خوبی بود. حرفت رو بزن
_ انتخابش پای تو
+ پرسیدم هویت منو از کجا میدونی
کامی از سیگارش گرفت و بدون اینکه برگرده پوزخندی روی لبش شکل گرفت
_ میدونی که مردم دوست ندارن ببینن مدل و طراح لباس هاشون یه ادم دروغگو با یه هویت جعلیه
میدونی این دوست نداشتن تهش چی میشه؟
جیمین میتونست برق نفرت رو توی چشم های خودش ببینه، نه اون به هیچ عنوان نمیخواست یک شبه کل زحمات 10 سالش نابود بشه
اون بهتر از هرکسی میدونست که دوست نداشتن مردم یعنی چی و تهش به چی ختم میشه
اون نمیتونست به همین راحتی ها چیزی که براش زحمت کشیده رو از دست بده
دستش رو سمت سرمش برد و با بیرون کشیدن سوزن اون رو روی مبل انداخت و دستش رو رو محل خون ریزی فشار داد
+ یه دلیل بیار تا قانعم کنی که بشم طراح اختصاصیت
_ مکان اختصاصی خودت رو بهت میدم با ادم هایی که انتخاب میکنی. دستمزدت سرجاشه حتی چند برابر و از همه مهم تر حمایت من رو داری و برند خودت رو تاسیس میکنی
+ حمایتت به دردم نمیخوره
_ چرا میخوره مین جیمین میخوره
+ انقدر به من نگو مین، من دیگه یه مین نیستم
_چی میخوای داشته باشی؟
+ قدرت؟
_ بهت میدم
+ خوبه
جیمین از روی مبل بلند شد و دستی توی موهاش کشید
_ یه شرط میخوام برات بزارم پارک جیمین
+ میشنوم
_ باید هر وقت نیازت داشتم اینجا باشی
+ اوکی
_ باید هر وقت نیازت داشتم اینجا باشی
+ شنیدم نیازی به تکرار نیست
_ به عنوان یه معشوقه
.
.
.
.با احتیاط سرش رو از روی داشبورد برداشت و به ساختمونی که مقابلش بود نگاهی انداخت
جک در ماشین رو باز کرد و با گرفتن بازوش سعی کرد با احتیاط اون رو داخل خونه ببره
بدون روشن کردن برق روی تخت دراز کشید و پتو رو روی سرش انداخت
+ جک من چیزی لازم ندارم فقط میخوام بخوابم پس میتونی بری
_ اما رئیس گفتن اینجا بمونم و چیزی احتیاج داشتید تهیه کنم
+ پس برو برام چندتا مسکن بگیر، درد دارم
با رفتن جک خودش رو به موبایلش رسوند و شماره گرفت
+ بله
_ هیونگ
+ سوبین کجایی حالت خوبه؟
_ خوبم و شرمنده ام...میخوام یه اعترافی بکنم
+ بیا در موردش صحبت نکنیم سوبین میدونم چی میخوای بگی، با چشم های خودم دیدم
_ تو ام میدونی؟
+ کسی هست که ندونه؟ الان چندوقته که رفتی حتی یه اطلاعاتی که به دردمون بخوره ندادی
اون عمارت پر از اطلاعاته اما تو نخواستی که ما بدونیم، غیر از اینه؟
_ عاشق شدم نمیتونستم با دست ها و اطلاعات خودم بندازمش پشت میله های زندان درکم کن هیونگ
+ نمیتونم درکت کنم پس بهتر نیست عقب وایسی و فقط تماشا کنی؟ قوانینمون رو یادت رفته؟هدفمون چیز دیگه ای بود سوبین نه عاشق شدن
_ همشو یادمه...روزی هزار بار با خودم تکرارش میکنم اما دست خودم نیست میگی چیکار کنم؟
+ عقب وایسا سوبین... من کمکت میکنم از این ماموریت بیای بیرون و برای یه مدت از اینجا بری جایی که حال و هوات عوض بشه باشه؟
بغضی که به گلوش هجوم اورده بود مانع از صحبت کردنش میشد پس بدون حرف دیگه ای با گفتن خداحافط ضعیفی مکالمه رو پایان داد
با قطع کردن تلفن قطره اشکی بود که از چشم هاش سرازیر شد و لابلای موهاش گم شد
گریه کردن چیزی نبود که بتونه کنترلش کنه و دست خودش باشه. تا الان سعی در کنترل کردنش داشت اما بیشتر از این نمیتونست تحمل کنه
اون فقط میتونست تا حدودی جلوی سقوط اولین قطره رو بگیره اما وقتی اولین قطره اشکش راهش باز شد کنترل کردن بقیش ممکن نبود
گریه نتیجه سنگینی اون غمه، زمانی که حس میکنی کم اوردی
ادما وقتی نمیتونن عمق دردهاشون رو نشون بدن یا در موردشون صحبتت کن گریه میکنن
با شدت گرفتن اشک هاش بی اختیار ناله ای کرد و صدای هق هق هاش دردناک ترین سمفونی بود که توی اون اتاق میپیچیدحقیقتا دلم برای سوبینمون کبابه...این وسط قربانی شده
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...