chapter 22🩸

246 27 0
                                    

سلاااام
قبل از اینکه پارت جدید رو بزارم باید بهتون بگم که..
پیشاپیش سال نو ۱۴۰۳ مبارک باشه و سال خوب و پر برکتی براتون آرزو میکنم🫶🏻
وضعیت آپ توی ایام عید طبق روال همیشه هست یعنی هفته ای یک پارت داریم اما اینکه چه روزی باشه نامشخصه
عید و ماه رمضون و نمیتونم مثل همیشه بهتون قول روز جمعه رو بدم
دوستم ندارم بدقول بشم پیشتون اما تا جای ممکن سعی میکنم همون جمعه ها اپ کنم
و مرسی از درک و صبوریتون🩷
این پارت نسبت به پارتای قبلی بیشتره و سعی کردم جایی تمومش کنم که ارجاع داده نشه به پارت بعد یا به قول خودمون توی خماریش بمونید پس یه کوچولو طولانی تر شد
امیدوارم که ازش لذت ببرید💓
_________________________________

جونگکوک به محض رسیدن به خونه موضوع کمپانی رو با جین در میون گذاشته بود اما بامخالفت سفت و سختش رو برو شده بود
نمیدونست چند دقیقه یا حتی چند ساعته که در پی قانع کردنشه اما بالاخره موفق شد با زمان دادن بهش اجازه بده به جای فردا یک ماه دیر تر به کمپانی بره
کوک با تاکید و هشدار بهش گفته بود که در رفتنی در کار نیست و اگر قرار باشه سر پیجی کنه جایی کنارش نداره و مجبور میشه از عمارت بیرونش کنه
و در نهایت جین با درموندگی قبول کرده بود اما ازش قول گرفته بود توی ماموریت های خیلی مهم شریکش کنه و سعی نکنه که دست به سرش کنه
و درنهایت با توافق دو نفرشون این پرونده بسته شده بود.

جیمین تقریبا اون روز از عمارت فرار کرده بود و به خونه اومده بود
انقدر فکر و خیال به ذهنش هجوم اورده بود که تسلیم خواب شده بود اما این خواب یک ساعت بیشتر طول نکشید چون با زنگ خوردن گوشیش درجا از خواب پریده بود
این روزها زندگیش پر از تنش و فکرهای پوچ و بی معنی بود و ذهنش همیشه اماده اتفاق های بد بود
+ بله
_جیمین؟
جیمین صداش رو صاف کرد و دوباره صداش رو به گوش فرد پشت خط رسوند
_ خوبی جیمین؟
+ خوبم...مشکلی پیش اومده تهیونگا؟ خواب بودم
_ فردا وقت داری؟ یعنی میتونی وقتت رو برام خالی کنی؟
+ مهمه؟ چون باید تا جایی میرفتم
_ مهمه اگه امکانش هست بسپارش به یکی دیگه
+ اگه خیلی واجبه با جونگکوک هماهنگ میکنم خبرشو بهت میدم
_ کوک الان اینجاست من بهش میگم باشه؟
فردا ساعت 9:30 صبح میتونی عمارت باشی؟
+ فردا اونجام اما این اطمینان رو بهم بده که اتفاق بدی نیفتاده
_ نیفتاده جیمین نگرانش نباش
بعد از قطع کردن چشم هاش رو بست و دست هاش رو به شقیقه هاش رسوند
تقریبا چند هفته ای میشد که سردردهای مداوم میگرفت و با از خواب پریدن یا زیاد کار کردن این سردردها به اوج خودش میرسید
از جا بلند شد و با خوردن قرص مسکن و خاموش کردن هرنوع چراغ اضافه ای دوباره چشم هاش رو بست
البته یادش نرفت که این سری حتما گوشیش رو سایلنت کنه
.
.
.
.
طبق قولی که به جونگکوک داده بود امروز دیگه وقتش بود تا جیمین رو به رد روم ببره
شب قبل باهاش تماس گرفته بود و برنامه هاش رو عقب انداخته بود تا امروز حتما این کار رو تموم کنه
ساعت 9 صبح بود و جیمین قرار بود 9:30 توی عمارت باشه
تهیونگ از استرس دست هاش یخ کرده بود
رفتن به رد روم برای خودش خاطرات خوبی زنده نمیکرد الان هم مجبور بود شخص دیگه ای رو با خودش ببره و نمیدونست قراره چه ری اکشنی از جیمین دریافت کنه و همین به استرسش دامن میزد
کل شب رو نخوابیده بود و وقتش رو صرف صحبت با کوکی کرده بود تا بتونه منصرفش بکنه
جیمین روحیاتش به رد روم نمیخورد و امکان داشت هر اتفاقی بیفته و این رو به جونگکوک هم گفته بود
با این حال جونگکوک این اطمینان رو بهش داده بود که قرار نیست اتفاق بدی بیفته و جیمینم قرار نیست بعد از دیدن اونجا فرار کنه یا افسردگی بگیره
با توجه به گفتگوی دیروزش با جیمین که ری اکشن بدی نشون نداده بود میتونست حدس بزنه که قرار نیست واکنش تندی ازش دریافت بکنه
و در نهایت با دادی که زده بود تهیونگ رو به اتاق خودش فرستاده بود 
تهیونگ مدام طول اتاق رو طی میکرد و با اخم نگاهش رو به زمین دوخته بود
چند دقیقه ای میشد که جین از بالای پله ها به تهیونگ اشفته نگاه میکرد و سری از روی تاسف تکون میداد
دقیقه اخر جونگکوک صداش کرده بود و دستور داده بود که همراه تهیونگ بره تا اتفاق بدی نیفته و گفته بود اگه حس کرد اوضاع داره از کنترلش خارج میشه اونجا رو ترک کنه
چون میترسید جای جیمین، تهیونگ و جین حالشون بد بشه
و تصمیم گرفت خودش اون روز توی عمارت بمونه تا از افتادن هرگونه اتفاقی جلوگیری کنه
جین با قدم های اروم سمتش رفت و با گرفتن مچ دستش متوقفش کرد
تهیونگ با اخم چرخید و به جینی که اماده بود نگاه کرد
+ جایی میری؟
_ سر درد گرفتم تهیونگ...یکم بشین
+ اتفاقی افتاده؟
_ استرست بخاطر جیمین؟
تهیونگ دستش رو ازاد کرد و کلافه اون رو بین موهاش برد
+ استرسم بخاطر واکنشیه که نمیتونم حدس بزنم چیه
_ اتفاقی نمیفته من هستم
+ بیشتر نگران اینم که شما دو نفر شاید باهم بحثتون بشه یا اتفاق های خوبی نیفته
_ چیزی نمیشه بشین

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now