chapter 34 🩸

220 23 4
                                    

جیمین به محض خروجش از حموم نگاهش رو با نگرانی دور اتاق چرخوند تا جونگکوک رو پیدا کنه
نیاز به جستجوی زیادی نبود چون با یه جسم مچاله شده توی بغلش روبرو شد
قدمی جلو گذاشت و اروم صداش کرد
تهیونگ توی بغلش مچاله شده بود و دلش نمیخواست با بلند صدا کردنش اون رو هم بیدار کنه چون مطمعن نبود چه اتفاقی افتاده
توی این مدتی که توی عمارت زندگی کرده بود تا به امروز ندیده بود تهیونگ توی اغوش جونگکوک اروم بگیره یا اصلا نزدیکی احساسی یا عاطفی باهم داشته باشن
و الان حدس میزد که یه اتفاقی افتاده
جونگکوک چشم هاش رو باز کرد و بهش خیره شد

حوله کوتاهی که دور کمرش بسته بود انقدری کوتاه بود که فقط روی عضو و قسمتی از رون هاش رو پوشونده بود و چنان فرقی با لخت بودنش نمیکرد
اخم هاش رو توی هم کشید و با صدای ارومی زمزمه کرد
+ جیمین توی حموم حوله های بزرگ تر و بلند تری هم وجود داره و ازت میخوام از اونها استفاده کنی
_ جز من و تو کسی توی این اتاق نیست پس موردی نداره
+ داره....کارن یه وقت هایی به این جا رفت و امد داره...خدمه برای تمیز کردن میان و فاک انقدر برای من بهونه تراشی نکن و انجامش بده
جیمین چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و سمت کمد لباس هاش رفت

_ بهتره بری برای من یسری لباس بخری چون هیچی ندارم و لباس های تو برام گشادن
+ فردا با هان برو هرچی مناسبه تهیه کن و کارت هم توی کشو میز
_ فکر خوبیه....یه هوایی ام به سرم میخوره
یکی از تیشرت های سفید رو از کمد بیرون کشید و تنش کرد
توی اون کمد شلواری نداشت تا بپوشه
با بی حوصلگی یکی از شلوارک ها رو بیرون کشید و تنش کرد
عالی شد
لباسی که از خودش دو سایز بزرگ تر بود و شلواری که توی تنش زار میزد
با نفس کلافه ای سمت تخت چرخید

نمیخواست خلوت اون دو نفر رو بهم بزنه
میخواست اجازه بده یه امشب اون دو برادر کنار هم دیگه باشند
ذهنش خسته بود..کلافه و عصبی بود
نیاز به تنهایی داشت و دنبال بهونه بود تا یه امشب از جونگکوک فاصله بگیره
بهونه جور بود پس میتونست یه امشب رو با خیال راحت جدا بخوابه
گوشیش رو از کنار تخت برداشت و سمت در رفت

+ جیمین
دستش روی دستگیره متوقف شد و سرش رو به سمتش چرخوند
+کجا میری؟
_ میرم بخوابم؟
+ بیا اینجا...کجا میری پس؟
_ یه امشب رو اتاق تهیونگ میخوابم
اون بیشتر از من بهت احتیاج داره
+ تنها.....نمیترسی؟ میخوای اینجا سه تایی بخوابیم؟
جیمین پوزخندی زد و کامل به سمتش چرخید

_ راجب من چی تصور کردی جئون جونگکوک
یه ادم ضعیف که شب ها از تاریکی میترسه و حتما باید عروسکش رو بغل کنه و بخوابه؟
یا چون یکی رو پیدا کرده و دوسش داره یسره بهش بچسبه؟
من به تنها موندن...تنها خوابیدن...تنها غذا خوردن...تنها زندگی کردن عادت دارم
قبل از تو تنها بودم و میبینی که زنده ام
من تنهایی از پس خودم و زندگیم بر اومدم پس سعی نکن جوری با من برخورد کنی که انگار ضعیفم

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now