"دوسم داشت؟"
_ معلومه که نیاز نیست بگی اون بهتر از تو با من رفتار میکرد
+ شاید چون دوستت داشت
_ میشه انقدر تکرارش نکنی؟
+ اینکه من تکرارش نکنم توی اصل قضیه تغییری ایجاد میکنه؟
_ اره اینکه من دوسش نداشتم میتونه توی اصل قضیه تغییر ایجاد کنه
+ برای اون اهمیت نداشت ، اون دوستت داشت
_ تو چی تو منو دوست نداشتی؟
نگاهش رو توی صورتش چرخوند و روی چشم هاش متوقف شد
+ من میخواستم یاد بگیری از خودت محافظت کنی و اصلنم پشیمون نیستم
_ میدونم اما پرسیدم تو منو دوست نداشتی؟
+ اینکه کنار خودم نگهت داشتم تا اسیبی نبینی کافی نبود؟
_ دوسم نداشتی؟
+ تهیونگ
_ انقدر برات سخته که دهن فاکیتو باز کنی و بگی دوسم داشتی؟ بگی هرکاری کردی بخاطر دوست داشتنم بوده؟ که بهم اهمیت میدادی. خودت و افرادت رو به خطر مینداختی تا من یه خط روم نیفته و هنوزم همینی
انقدر سختته بگی دوسم داشتی؟
جمله اخر رو با صدای بلندی گفت
قفسه سینه اش از شدت عصبانیت و دادی که زده بود به سرعت بالا پایین میشد
اون دنبال دلیل تراشی نبود دنبال واقعیت بود. دنبال اینکه از زبون برادرش بشنوه که دوسش داره که براش مهمه
توی تمام این سال ها هرکاری میکرد تا توجهش رو جلب کنه و به دنبال تایید و تشویقش بود
درست مثل دوران بچگیش. تهیونگ دوست داشت جونگکوک بهش افتخار کنه.
بتونه مثل قبل ترها برق تحسین و تو نگاهش ببینه اما اون ازش دریغ میکرد
راون لیوان ابی دستش داد و کنارش نشست
+ بهتره اروم باشی. عصبانیت فقط مغزت رو از کار میندازه
تهیونگ جرعه ای از اب خورد و سرش رو پایین انداخت و با صدای تحلیل رفته ای دوباره شروع به صحبت کرد
_ انقدر از من متنفری؟
+ تهیونگ
_ من زیاده روی کردم، متاسفم ،اما دیگه نمیخوام اون بچه ای باشم که دنبال توجه توعه
+ منو نگاه کن تهیونگ
راون دستش رو زیر چونش برد و به چشم های پر از اشکش نگاه کرد
نفس عمیقی کشید و سعی کرد برای یک بار هم که شده از احساساتش صحبت کنه. اون دوست نداشت تهیونگ رو توی این وضعیت ببینه. تهیونگ نباید بخاطر یه ابراز احساسات شکننده و ضعیف باشه
_ من همیشه دوستت داشتم. میدونی از کی؟ از همون وقتی که یه پسر بچه 14 ساله بودی که همراه مادرت وارد عمارت ما شدی
دستات رو مشت کرده بودی و سعی میکردی پشتت قایم کنی که من ترس و اضطرابت رو نبینم
نمیتونستی توی چشم هام نگاه کنی و همش از نگاهم فراری بودی
سعی کردم دستت رو بگیرم اما سردی و لرزش دستات چیزی نبود که میخواستی به من نشون بدی
یه پسر با موها و چشمای مشکی که وقتی بهم نگاه میکردی مردمک هات میلرزید
لازمه بگم دنبال توجهم بودی؟
تهیونگ از به یاد اوردن خاطرات اولین برخوردش با کوک لبخندی روی صورتش نشست
+ من همین الانشم دنبال توجهتم
سرش رو بالا گرفت و نفس عمیقی کشید
+ اون موقع ها مهربون تر بودی جونگکوک
_بودم؟
تهیونگ بی توجه به کنایه حرفش نفس عمیقی کشید و چشم هاش رو بست
+ یه شب که خونه تنها بودم صدای رعد و برق خیلی شدید بود. من توی اتاق تنها بودم و صداهای عجیب غریبی میومد. سعی میکردم خودم رو سرگرم کنم تا حواسم پرت بشه اما ترسو تر از این حرفا بودم که بتونم حال خودمو خوب کنم
از پله ها بالا اومدم و جلوی در اتاقت یک رب بود رژه میرفتم که بیام تو. تو ذهنم دنبال دلیل میگشتم تا بتونم قانعت کنم که برای چی این وقت شب اونجا بودم
چون تو متنفر بودی از اینکه کسی مزاحمت بشه
با هر تردیدی بود در زدم اومدم تو. تو برعکس من عاشق بارون و رعد و برق بودی، توی تراسط نشسته بودی و به اسمون نگاه میکردی
وقتی منو دیدی نه حرفی زدی نه دعوام کردی نه حتی اخم کردی
در عوض پتویی که دور خودت پیچیدی رو باز کردی و اشاره کردی برم تو بغلت
خجالت میکشیدم ازت. 6 ماه بود که اومده بودم. نمیدونستم میتونم بهت انقدر نزدیک بشم یا نه اما وقتی اسمم رو صدا کردی تعلل رو گزاشتم کنار و اومدم بغلت
یادته اون شب بهم چیا گفتی؟
راون با یاد اوری اون شب لبخندی زد و سر تهیونگ رو روی سینش گذاشت ،دستش رو روی موهاش کشید و مشغول نوازش شد
_ یادمه.
یادمه مثل الان سرت رو گذاشتم روی قلبم که بتونی مثل خودم اروم شی. سرت رو نوازش کردم و از اسمون و ستاره هاش گفتم
+ تو به من یه ستاره دادی
_ درسته بهت یه ستاره هدیه دادم
+ قشنگ ترین هدیه ای بود که گرفتم
_ برات حرف زدم از اسمون و ستاره هاش، داشتم از دب اکبر میگفتم، ازت پرسیدم میدونی چیه؟ اما در کمال تعجب تو بین صدای رعد و برق و بارون خواب بودی
+ صبح که بیدار شدم هنوزم توی بغلت توی تراسط بودیم
_ درسته و من دلم نیومد با یه تکون خوردن اشتباهم تو رو که انقدر با ارامش خوابیده بودی بیدار کنم
+ اما تو نخوابیده بودی اینو از چشم های قرمزت فهمیدم
_ داشتم بهت نگاه میکردم
تهیونگ با تعجب سرش رو از سینش جدا کرد و به چشم هاش نگاه کرد
راون خنده ای کرد و دم عمیقی از عطری که خودش به تهیونگ هدیه داده بود گرفت
_ من تا صبح به چهره معصوم و غرق در خوابت نگاه کردم تا به خودم یاداوری کنم که از همه چی توی دنیا برام مهم تری و همون شب با خودم عهد کردم که بیشتر از چشمام مراقبت باشم
+ من پدر نداشتم اما بودن تو توی زندگیم جای تمام ادم های زندگیمو پر کرد
تو برای من هرچیزی که نیاز داشتم شدی
_ اما نتونستم برات یه معشوقه باشم
راون با خنده گفت و باعث شد تهیونگ با خنده مشتی به بازوش بزنه
+ درسته تنها چیزی که تو توش افتضاحی
با شنیدن صدای داد کسی سریع سرش رو به سمت مانیتور چرخوند و دیدن جیمین که روی زمین نشسته و از درد به خودش میپیچه
راون چشم هاشو بست و "لعنتی" زیر لب فرستاد
بوسه ای روی موهای تهیونگ گذاشت و هدست رو دستش گرفت
+ چه غلطی داری میکنی جین
جین اما بی توجه هدست رو به گوشه ای پرت کرد و لحظه ای بعد جیهوپ نزدیکش شد
راون نگاهش رو فقط روی صورت دردکشیده جیمین نگه داشته بود و اصلا براش مهم نبود که چه اتفاقی داره میفته
_ به نظر میاد دستش در رفته باشه
تهیونگ نزدیک راون ایستاد و نظرش رو بیان کرد
+ ته میتونی کمکش کنی؟
_ حتما اما اگه اجازه بده بهش دست بزنم
راون با کنجکاوی به چهره تهیونگ نگاه کرد که باعث شد جملش رو کامل کنه
_ دستم رو جلوش دراز کردم اما حتی زحمت نداد یه نگاه بندازه که دستمو بگیره
+ خیله خب تو تلاشت رو بکن
تهیونگ با تایید سرش با سرعت از اتاق خارج شد و به راهرویی که اتاق خودش و جین اونجا قرار داشت رفت
جیهوپ بازو جیمین رو گرفته بود و سعی میکرد باهاش صحبت کنه و با تند کردن پاش از اون محیط خارج بشه
_ مشکلی پیش اومده؟
جیهوپ سرش رو بالا گرفت و با عصبانیت کلمات رو پشت هم ردیف کرد
+ اون برادر فاکیت از یه هیولا ام بدتره. نمیدونم چجوری دستش رو پیچونده که داره به سختی نفس میکشه
تهیونگ قدمی جلو رفت و سرش رو پایین برد تا بتونه به چهره جیمین نگاه کنه
_ میتونم کمکت کنم؟
جیمین اما بدون جواب دادن نفس های کوتاه و سطحی میکشید و سعی میکرد به درد دستش توجهی نکنه
جیهوپ دستش رو تکون داد که باعث شد جیمین ناله ای از درد بکنه و قطره اشکی از چشم هاش به پایین سقوط کنه
تهیونگ که متوجه اشک جیمین شده بود دستش رو به قطره اشکی که داشت از روی گونش به پایین سر میخورد رو گرفت و رد باقی موندش رو پاک کرد
_ فکر کنم بهتر باشه کمکت کنم
دستش رو زیر بازوی سالم جیمین برد و با کمک جیهوپ به سمت اتاق خودش برد
جیمین رو روی تخت نشوند و سعی کرد ژاکتش رو از دستش در بیاره
_ این مدلی راحتی یا میخوای دراز بکشی؟
جیمین سرش رو به حالت نفی تکون داد
تهیونگ دستش رو به طرف دست چپش که اسیب دیده بود برد و شروع به صحبت کرد
_ تا حالا تجربه شکستگی داشتی؟
جیهوپ این بار به جای جیمین جواب داد
+ تا جایی که با من زندگی میکنه نه نداشته
_ خب پس میتونی مشتت رو باز و بسته کنی؟ یا دستت رو تکون بدی؟
جیمین توی سکوت کامل مو به مو به صحبت های تهیونگ گوش میداد و تا جایی که میشد سعی میکرد حرکات رو انجام بده تا هرچی زودتر از درد دستش خلاص بشه
_ چیز جدی ای نیست. دستش مو برداشته. یه چند لحظه بمونید بگم دکترمون بیاد کارش رو انجام بده
+ نیازی نیست تهیونگ شی، بهتره بریم درمانگاه
_ نه اصلا، این کاری که برادر من انجام داده و وظیفه منه که گندای اونو همیشه جمع کنم. میتونم اسم شما رو بپرسم؟
+ من جانگ هوسوکم، بیشتر منو جیهوپ صدا میکنن
_ او جیهوپ شی از دیدارتون خوشبختم
ایشونم باید پارک جیمین باشه درست نمیگم؟
+ درسته اما من معرفیش نکردم
_ درسته ایشون نیاز به معرفی نداره. ایشون شناخته شده تر از این حرف هاست که نیاز به معرفی باشه
+ میشه لاس زدن و تیکه تعارف کردن هاتون رو بزارید برای یه وقت دیگه و به من یه مسکن بدید تا درد فاکی دستم رو قطع کنه؟
جیمین با صدای اروم اما محکمی زمزمه کرد که باعث شد تهیونگ به سرعت از اتاق خارج بشه
_جیمین درست نیست با کسی که داره بهت کمک میکنه اینجوری صحبت کنی
+ درستش این نیست تو جای اینکه ازش طرفداری کنی منو از اینجای فاکی ببری؟
_ اگه مشتاقی بلند شو و خودت برو
+ هیونگ من نمیتونم حالم خوب نیست
_ پس ساکت بمون بزار من کارمو بکنم. انقدرم سعی نکن به من دستور بدی چیکار کنم. هنوز با طرز حرف زدنت میخوام سر به تنت نباشه
تهیونگ با شخصی که حدس میزدن دکتر باشه وارد اتاق شد و مشغول اتل بستن دست جیمین شد
_ مشکل جدی نیست، استخونتون مو برداشته. یک ماه به دستتون اصلا فشار نیارید فعالیت های سنگین مثل ورزش انجام ندید چیزی بلند نکنید و سعی کنید از ضربه دور نگهش دارید
چندتا مسکن براتون مینویسم حتما تهیه کنید وقتی درد داشتید مصرف کنید
+ دکتر لازمه عکس بندازیم؟
جیهوپ با نگرانی به چهره رنگ پریده جیمین نگاه کرد و سوالش رو پرسید
_ اگه حس میکنید که خیالتون راحت نیست حتما این کار رو انجام بدید
دکتر با مکث کوتاهی چهره جیمین رو از نظر گذروند و خطاب به جیهوپ سوالش رو پرسید
_ فکر نمیکنم دلیل رنگ پریدگی و حال بد دوستتون فقط بخاطر دستش باشه درست نمیگم؟
+ بله ایشون امروز زیادی تحت فشار بوده و اتفاق های خیلی خوبی براش نیفتاده
_ درسته. من چندتا امپول و سرم تقویتی هم مینویسم بهتره ایشون اینجا بمونه شما تهیش کنید. یکم که حالشون بهتر شد میتونن برن
تهیونگ متوجه تعلل جیهوپ توی رفتن شد پس نسخه رو به دست کارن داد و با لبخندی به صورت نگاه کرد
+ مشکلی نیست جیهوپ شی شما پیشش بمونید کارن کارهاشو انجام میده
جیهوپ تشکری زیر لب کرد و روی تخت کنارش نشست
چند دقیقه ای میشد که کارن برگشته بود و جیمین به لطف مسکن ها و داروهای تقویتی خواب بود
+ بهتر بود به حرفم گوش میدادی و اینجا نمیومدی، چرا نمیتونم در برابر خواسته هات نه بگم بچه. من به نامجون گفتم مراقبتم اما نتونستم انجامش بدم
جیهوپ زیر لب شروع به گلایه کرد
دم عمیقی گرفت و سرش رو روی دست سالم جیمین گذاشت و چشم هاشو برای چند دقیقه ای بست
.
.
.
.
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...