chapter 13🩸

272 29 7
                                    

با شنیدن اسمش سرش رو از طرح ها بالا اورد
ساعت 11 صبح رو نشون میداد و این یعنی اینکه جیمین انقدر غرق در کار و افکارش شده بود که متوجه گذر زمان نشده بود
دستی به گردنش کشید و با مرتب کردن موهاش سری به طرح هایی که جاش اماده کرده بود زد و بعد با برسی دقیقشون و گفتن اشکالاتش مبنی بر اینکه دوباره طرح بزنه و این به درد نمیخوره به سمت اتاق جیهوپ رفت
جیهوپ یک ساعتی میشد که به کمپانی اومده بود و با پیدا کردن جیمین توی اتاقش به چهارچوپ در تکیه داده بود و بهش نگاه میکرد، زمانی که وارد شد به قصد  دعوا و بحث باهاش سمت اتاقش رفت اما وقتی کلافگی و وضع اشفته و چهره غرق در افکارش رو دید ترجیح داد این بحث رو به زمان دیگه ای موکول کنه
جیمین انقدر غرق توی افکارش بود که متوجه حضورش نشده بود و در نهایت جیهوپ با تکون دادن سرش به نشونه تاسف اتاق رو ترک کرده بود
با گذاشتن برگه هایی که از صبح مشغول طراحی بود خودش رو روی مبل انداخت
_ از دیشب بیداری؟
+ نه اما همش دو ساعت خوابیدم
_ این طرح ها چیه؟
+ یه مدت میخوام برم بوسان پیش خانوادم، میخواستم زودتر انجامش بدم تا مشکلی از طرف من نداشته باشید
_ دلیلی داره رفتنت؟
+ شاید استراحت
_ اما فرار کردن راهش نیست
جیهوپ با نگاه کردن به طرح ها صحبتش رو میکرد و لحظه ای سرش رو برای صحبت بالا نیورد اما جیمین مستقیم به صورتش زل زده بود
+ فرار از کی؟
_ کسی که بهت اسیب زده و کسی که بهش اسیب زدی
+ مگه فرار فقط رفتنه؟
_ مگه جور دیگه ای هم میشه فرار کرد؟
+ اره ادما با چشم هاشون میتونن فرار کنن، اینکه به چشم هام نگاه نمیکنی که حرف بزنی یعنی داری ازم فرار میکنی
با بلند شدنش دستش سالمش رو زیر چونش گذاشت و با بالا اوردنش به چشم های فراریش که همچنان هرجایی جز چشم هاش در گردش بود رسوند
+ اما فرار کردن راهش نیست جانگ هوسوک
بهتر نیست جای فرار با من روبرو بشی؟
جیهوپ نگاهش رو مستقیم به چشم های خسته پسر مقابلش دوخت و با گذاشتن انگشت هاش روی دستش سرش رو عقب برد و دستش رو بین دست هاش گرفت
_ جیمین این راهش نیست
+ پس راهش چیه؟ خستم هیونگ نمیبینی؟ تا کی باید به فکر دیگران باشم و اینجوری جواب بگیرم؟
محبت بیش از حد اینجوری میکنه ادم ها رو؟ اینکه نمک بخورن نمکدون بشکنن؟
تحمل یسری چیز ها از توان من خارجه، میخوام یه مدت نباشم، فکر نمیکنم یه مدت نبودم برای بقیه و شرکت مشکلی به وجود بیاره
_ من چی؟
جیمین جلوی پاهاش زانو زاد و دستش رو از بین دست هاش بیرون کشید و روی قلبش گذاشت
+ من همیشه اینجام هیونگ یادت رفته؟ خودت همیشه بهم میگفتی
_ من چجوری میتونم پسری رو که 10 ساله بزرگش کردم از خودم جداش کنم؟ موقعی که تصمیم میگیری به فکر من و بقیه ام هستی؟
به فکر اینکه هایلی جز تو کسی رو نداره؟ اینکه من بدون تو فلج میشم؟
+ حالش چطوره؟
_ جیمین، تمومش کن. من اجازه نمیدم که بری
جیمین با دردی که توی دستش پیچید چشم هاشو بست
+ اما من باید برم
_ منم باهات میام
+ هیووونگ
جیمین با ناله صداش کرد و جیهوپ بی توجه به جیمینی که روی زانوهاش بود به طرف در رفت
_ بهتره الان بری خونه و وسیله های من و خودت رو جمع کنی تا من به کارهام رسیدگی کنم و برای یک ماه اوضاع اینجا رو روبراه کنم.
بلیط میگیرم و اینکه کسی خونه نیست که بابتش نگران باشی، نامجون هایلی برده تا براش خرید کنه و بعدش پیش یکی از دوست هاش میره و احتمال داره تا چند روزم اونجا بمونه پس نگران هایلی نباش اون سرش گرمه
جیمین در اصل سعی نداشت از امریکا خارج بشه اون میخواست با یدک کشیدن اسم خانواده مدتی رو توی هتل بمونه اما مثل اینکه موفقیت امیز نبود
با صدا زده شدن اسمش از حرکت ایستاد
+ هیونگ من جایی نمیرم یعنی میرم در اصل....
کلافه دستی توی موهاش کشید
+ میخواستم یه مدت توی هتل بمونم و برای اینکه نگرانم نباشید گفتم میرم پیش خانوادم
با اتمام حرفش سرش رو پایین انداخت تا بیشتر جلوی چشم هاش یه دروغگو جلوه نکنه
_ نیاز نبود بهم دروغ بگی یا منو دست به سر کنی، یه مدت میریم خونه من تا اوضاع بهتر بشه. به کسی نمیگم اونجایی. بهتره وسایلت رو جمع کنی
.
.
.
.
با صدای اخی چشم هاش رو باز کرد و به جیهو که سعی در نشستن داشت نگاه کرد
با یاد اوری اتفاقی که دیشب افتاده بود روی تخت نیم خیز شد و با گرفتن دستش کمک به بلند شدنش کرد
_ صبح بخیر
تهیونگ کامل روی تخت نشست و بعد از مرتب کردن موهاش با تعجب سرش رو بالا اورد
+ صبح بخیر؟
با باز شدن در و صدای داد جیهو سمت گوشیش خیز برداشت و با دیدن ساعت 11 صبح سریع به سمت لباس هاش رفت
جین بی توجه به اینکه جیهو سعی در مخفی کردن بدن لختش داشت به چهارچوب در تکیه داد
_ 11 صبح شما جایی قرار نداشتی کیم تهیونگ؟
+ خواب موندم جین
_ دیشب زیادی خوش گذشته که اینهمه انرژی ازت گرفته؟
+ محض رضای خدا جین الان وقت تیکه انداختن نیست
_ دقیقااااا الان زمانیه که جونگکوک دوست داره با اسلحه یه گلوله حرومت کنه
+ جین برو میام
با پوشیدن شلوارش چند قدمی فاصله گرفت و با به خاطر اوردن حضور جیهو سمتش چرخید
+ جک تا خونه میبره میرسونتت، چیزی نیاز داشتی بهش بگو تا برات تهیه کنه، میگم تا شب پیشت بمونه و فردا صبح برگرده
_ میشه فقط جک منو تا یه جایی برسونه؟
تهیونگ کلافه از سرپیچی های جیهو اخرین دکمه لباسش رو بست و خواست صحبت کنه که جین پیش قدم شد
+ بعد از فعالیت دیشب فکر نکنم لازم باشه جای دیگه ای جز خونه بری نه؟
_ یه جوری صحبت میکنی که انگار دیشب اینجا بودی
+ لازمه بود باشم؟
با سر به وضعیتش و وسایلی که روی تخت بود اشاره کرد
تهیونگ خسته از کل کل بین اون دو نفر از اتاق خارج شد و به سرعت سمت پله هایی که به اتاق کوک ختم میشد قدم برداشت
_ برای رفت و امدم باید ازت اجازه بگیرم؟
+ مشخص نیست؟ دستور من دستور تهیونگه و برعکس. دلم نمیخواد سر پیچی ازش ببینم پس بهتره خودت رو جمع و جور کنی و یه روز رو با جک بگذرونی
_ چرا از من بدت میاد؟
+ شاید چون با تهیونگ میخوابی؟
_ با همه پارتنراش اینجوری بودی؟
+ تو سومین پارتنری هستی که تهیونگ داره و خب سرنوشت اونا همچین خوبم پیش نرفت
_ زنده ان؟
جین از در فاصله گرفت و چند قدمی نزدیک تر شد
+ اگه پاشون رو از گلیمشون دراز تر نکنن میتونن باشن
جیهو شلوارش رو پوشید و با برداشتن تیشرتش سمت موبایلش رفت
_ برام اهمیتی نداره که چی شدن
جین با گفتن امیدوارم اتاق رو ترک کرد و جیهو رو با کوهی از فکر و خیال تنها گذاشت.
.
.
.
.
وسایل مورد نیازش رو داخل چمدون گذاشته بود و با چک کردن نهاییش اون رو جایی نزدیک به در ورودی گذاشت
ذاتا وسایل زیادی احتیاج نداشت چون قرار نبود از خونه دور باشه. توی خونه جیهوپ وسایلی بود که بتونه ازش استفاده کنه.
با به یاد اوردن مهمونی امشب لعنتی به حواس پرتش فرستاد و با وارد شدن به صفحه چتش با تهیونگ شروع به تایپ کرد
+ سلام تهیونگا
یه مشکلی پیش اومده که من مجبور به ترک امریکا ام و نمیتونم توی مهمونی امشب حضور داشته باشم
ممنون بابت دعوتت و اینکه توی زمان مناسب تری هماهنگ میکنیم
_ مشکلی پیش اومده جیمین؟پروازت ساعت چنده؟
+ ساعت 1
_ خب پس بهتره شام رو باهم بخوریم بعدش من به مقصد میرسونمت چطوره؟
دلیلی برای رد کردن پیشنهادش نداشت از هر زاویه منطقی و منصفانه بود
میتونست بهونه بیاره اما دلیلی نمیدید. به هر حال اون نمیتونست پیش بینی کنه که یک ماه دیگه چه اتفاقی میفته پس بهتر بود هرچی سریع تر این قرار رو میزاشت
+ عالیه پس شب میبینمت
شماره جیهوپ رو گرفت و با کلی غر زدن مکالمش رو به پایان رسوند
جیهوپ باید امشب تا دیر وقت توی کمپانی میموند تا کارهای این یک ماه رو انجام بده چون قرار بود با جیمین بره و این یعنی اینکه اونم باید طی این یک ماه خودش رو تو خونه حبس میکرد
اما بخاطر قراری که جیمین دوباره تنظیم کرده بود مجبور بود بیشتر کار ها رو با خودش به خونه بیاره تا اونجا بتونه بهشون رسیدگی کنه
لباس رسمی به تن نکرده بود اما نهایت تلاشش این بود که منحصر به فرد باشه تیشرت مشکی دکمه دار با شلوار مشکی راسته و اکسسوری هایی که هیچ وقت ازش جدا نمیشد
در نهایت با قرار دادن دستی که اتل بسته شده بود به دور گردنش سوئیچ ماشین رو برداشت و از پله ها پایین رفت
+هیووووونگ، دیره نمیخوای بیای؟
جیهوپ با بستن اخرین دکمه لباسش با عجله از اتاق خارج شد
_ میزاشتی کمکت میکردم
+ خوبم، تونستم تنهایی انجامش بدم ،بریم؟کی قراره بیاد؟
+ نمیدونم جیمین؛ من از طرف تو دعوت شدم پس اینکه بدونم کی قراره بیاد یکم عجیب نیست ؟
با کلافگی که توی رفتارش مشهود بود جواب جیمین رو داد و از خونه خارج شد
با اومدن جیمین استارت زد و حرکت کرد
جیمین توی راه زیر لب مشغول غر زدن بود که چرا خونشون باید دور باشه و جیهوپ تمام مدت با صبوری و نفس های عمیق سعی میکرد نادیدش بگیره و سعی کنه چیزی نگه تا جو بینشون قبل مهمونی اروم باشه
با رسیدن به مکانی که توشون پا گذاشته بودن از ماشین پیاده شدن
جیمین قدم هاش رو هماهنگ با جیهوپ برمیداشت و سعی میکرد ازش عقب نمونه چون دوباره هشداری مبنی بر دور بودن از جین دریافت کرده بود
با وارد شدن به فضای نسبتا روشن خونه ،بوی سیگار و صدای جام های شراب که به هم برخورد میکرد لابلای صدای خنده هاشون به گوش میرسید
صدای خنده های نامجون و بازیگوشی های هایلی اولین چیزی بود که به چشم میخورد
و جیمین از بودنشون جا خورده بود اما سعی میکرد خونسرد و بیخیال برخورد کنه
هایلی با دیدنش لگوهایی که مشغول درست کردنشون بود رو روی زمین رها کرد و به سمتش دویید و با ذوق کمر جیمین رو بغل کرده بود و خیال جدا شدن نداشت
با خم کردن کمرش هایلی دست هاشو به دور گردنش حلقه کرد و جیمین با قرار دادن دستش دور کمرش صاف ایستاد و توی بغلش گرفت
با لبخند روی لبش بوسه ای روی موهاش کاشت و نزدیک پسرا که ایستاده بودن رفت
+ هایلی بهتره عمو چیمی رو اذیت نکنی نمیبینی دستش اسیب دیده؟
نامجون با لحن توبیخ گری گفت و هایلی به سرعت بوسه ای روی گونش کاشت و از بغلش بیرون پرید و سراغ درست کردن لگوش رفت
+ فکر میکردم یه مهمونی دونفره و البته خصوصی باشه تهیونگا
تهیونگ با لبخندی سمتش رفت و موهایی که به تازگی مشکی شده بود و توی نرم ترین حالت خودش بود رو مرتب کرد
_ کسی اینجا غریبه نیست پس راحتیم مگه نه؟
جیمین با احساس معذب بودنش زیر نگاه بقیه دستش رو روی دستش گذاشت تا متوقفش کنه
تهیونگ با لبخند ازش فاصله گرفت
همه مشغول گپ و گفت بودند و صدای خنده هاشون عمارت رو پر کرده بود
جیمین اما به هایلی زل زده بود و با لبخند و توی سکوت به شیطنتش نگاه میکرد
با بلند شدن تهیونگ و اعلام اماده بودن شام همه سر میز حاضر شدند
_ شام بخوریم تا باهم صحبت کنیم هوم؟
تهیونگ نزدیک گوش جیمین لب زد و همین حرکت باعث شد قبل از نشتنش حواسش رو به جمع بده
با لبخند کوچیکی تایید کرد و مشغول خوردن شد
شام توی اروم ترین حالت ممکن طی شده بود
گهگاهی صدای صحبت ها به گوش میرسید و اما جیمین خسته تر از این حرفا بود که توی بحث هاشون شرکت کنه
تا حد ممکن توی سکوت شامش رو خورد و مواقعی که مورد صحبت واقع میشد سرش رو تکون میداد و با جمله های کوتاه توجه بقیه رو از خودش پرت میکرد
بعد از صرف شام بازم هم صمیمیت بینشون برگشته بود و هرکسی مشغول کاری بود
_ همیشه انقدر ارومی؟
جیمین جرعه ای از شرابش رو مزه کرد و با انداختن پاهاش رو هم چشم های جدیش رو بهش دوخت
+ در اصل اینکه انقدر ارومه ترسناکه
جیهوپ با پوزخندی که روی صورتش بود جواب داد
جیمین اما بی حوصله تر از چیزی بود که بخواد جوابی بده یا دخالتی بکنه پس ترجیح داد بره سر اصل مطلب
+ نمیخوای از خودت شروع کنی کیم تهیونگ؟
_ اشکال نداره اگه از سیگارت استفاده کنم؟
جیهوپ با خطاب قرار گرفتنش توسط تهیونگ سری به نشونه تایید تکون داد و چشم هاش رو به جیمینی که با جدیت و اخم هایی درهم به تهیونگ خیره بود داد
+ من از کل خانواده و داراییم یه برادر ناتنی دارم
فندک رو زیر سیگارش گرفت و با روشن کردنش پک کوتاهی زد.
_ من فقط 10 سالم بود که پدرم کشته شد و طی یسرس از اتفاق ها مادرم با اقای جئون اشنا شد و باهم ازدواج کردن
من یه برادر بزرگ تر از خودم دارم که هیچ نسبت تنی و خونی باهام نداره اما بیشتر از یه برادر تنی به گردنم حق داره
کنجکاو نمیزارمت اما همسر اقای جئون زمانی که پسرش به دنیا اومد فوت کرد
مادرم بعد چند سال زندگی مشترک فوت کرد و از کل همه این ادما اقای جئون زندست
+ برادرت قرار نبود حضور داشته باشه؟مشتاقم ببینمش
جیمین با قرار دادن جام شراب به روی میز نیم خیز شد تا از جاش بلند بشه
_ اونم مشتاقه تو رو ببینه
با شنیدن صدای فرد جدیدی مبهوت سرجاش ایستاد
صدایی که چند وقته پیش با گستاخی تمام کنارش حضور داشت
بدون برگردوندن سرش روی مبل نشست، این صدا براش آشنا تر از هر زمان دیگه ای بود
« فلش بک فشن شو N.J»
کلافه سیگاری روشن کرد و دودش رو از بینی خارج کرد
_همیشه میگن زیبایی توی سادگیه
جا خورد اما حرکتی نکرد ، منتظر ادامه جمله، کام دیگه ای گرفت
_ اما میدونی چیه پارک؟
جرعه ای از شرابش رو نوشید
_ این در مورد تو صدق نمیکنه
اروم دورش چرخید و پشتش ایستاد
با حس سر انگشتاش روی کمرش به خودش لرزید و یک قدم جلو
رفت
پوزخندی از واکنشش زد، بدنش زیادی حساس بود، از واکنش
بدنش خوشش میومد
_ عاشق ماه ای
سیگارش رو زیر پاش خاموش کرد
+ کنکاش توی زندگی ادما عواقب خوبی نداره جناب
چشمش به کتی که تنش بود خورد. طراحی خودش بود اما عجیب
به تنش نشسته بود پر غرور نگاهش رو بالا اورد و با پوزخند از
کنارش رد شد
_ شنیده بودم مغروری اما نه در این حد
+غرور بهتر از گستاخ بودنه
سیگاری روشن کرد و به رفتنش چشم دوخت
+ تو همه جوره زیبایی پارک جیمین
«پایان فلش بک»
با زمزمه اخرین چیزی که از مرد شنیده بود از روی صندلی بلند شد و نگاهش رو دوباره میخ چهره اش کرد
کت و شلوار خوش دوختی که جدیدا براش طراحی کرده بود با رنگ مشکی و خط های ریز سفید عجیب به تنش نشسته بود
نگاه از مرد مغرور و سردی که روبروش بود گرفت و به چهره فردی که کنارش بود داد
جین برای صحبت یه قدم به جلو برداشت که با نگاه تیز جونگکوک سرش رو پایین انداخت و یه قدم عقب رفت
با پوزخندی روی لب هاش از این همه مطیع بودن جین دستش رو توی جیبش برد و به چهره یخی مرد روبروش نگاه کرد
+ چی توی من کنجکاوت کرده آقای جئون؟
جونگکوک متقابلا پوزخندی زد و دست هاش رو توی جیبش برد و به چشمای گستاخش نگاه کرد
اون پسر زیادی نترس و محکم بود، هیچ کسی تا الان مستقیم توی چشم هاش زل نزده بود چه برسه بازخواست کردنش
_ اینکه بتونم چشم هایی که تعریفشون رو شنیدم از نزدیک ببینم؟
جیمین قدمی جلوتر گذاشت و نزدیک تر شد در حدی که مانع بینشون دستی بود که توی آتل بسته شده بود
+ حالا دیدی؟ همون شبم بهت تذکر دادم گستاخ بودن خوب نیست نه؟
_ مغروری پارک جیمین و ازش خوشم میاد
+ من باب میل تو کاری انجام نمیدم
و بدون توجه به بقیه عقب گرد کرد که دستش توسط جین گرفته شد
+ اگه به دستت برای ادامه زندگی احتیاج داری بهتره تا قطعش نکردم بکشیش
جیمین با چشم های عصبانی و نفس های تند شده رو بهش گفت و با شدت بیشتری دستش رو کشید و به سمت بالکن رفت
تهیونگ که متوجه جیهوپ شده بود با اشاره به نامجون بهش فهموند که حواسش بهش باشه و از کنار بقیه رد شد تا به بالکن بره
جونگکوک با اخمی که داشت خوش امد گفت و روی مبل نشست
قبل از ورودش اجازه داد یکمی با خودش خلوت کنه چون حس میکرد بهش نیاز داره
با گرفتن فندک زیر سیگار و به دنبالش نگاه جیمین که به عقب برگشته بود نزدیک شد
+ احساس بدی پیدا نمیکنی اگه بخوام بغلت کنم؟
_ احتیاجی به ترحم ندارم
+ من ادم ترحم نیستم پارک جیمین، صرفا یه انتقال حس خوب و کمی صحبت کردن، اشکالی داره؟
بی توجه به صحبت های تهیونگ سیگار دوم رو روشن کرد
_ برادرت بدجوری روی اعصاب منه
تهیونگ خنده ای کرد و با کام عمیقی که از سیگارش گرفت از پشت بهش نزدیک شد
دست چپش که آزاد بود رو زیر دستی که آتل داشت گذاشت تا با گرفتنش کمی از فشاری که به گردن پسر میومد رو کم کنه
سیگار رو خاموش کرد و دستش رو لبه دیوار کوتاه مقابلش گذاشت
+ بد خلقه اما...
جیمین با گرفتن دم عمیق سرش رو روی شونش گذاشت
احساس امنیت و راحتی که از تهیونگ میگرفت غیر قابل درک بود براش
اما اون به حس هاش اطمینان داشت و بهتر بود بهشون اعتماد میکرد
محتاط بودن توی دایره لغات جیمین نبود، اون بی پروا بود و با احساساتش جلو میرفت
پس بهتر نبود که به جای غر زدن و انکار از بغلی که بوی امنیت و آرامش میداد استفاده میکرد؟
تهیونگ با حرکت جیمین ادامه حرفش رو خورد و لبخندی گوشه لبش نشست
اون پسر در عین مغرور بودن و لجباز بودنش زیادی شیرین و بغلی بود
جوری که کامل توی بغلش جا شده بود و اگر کسی از پشت نگاه میکرد متوجه جیمین نمیشد
_ میگفتی تهیونگ
+ میخواست باهات صحبت کنه، باهاش راه بیا جیمین
_ به چه علت؟
+ با خودش صحبت کنی بهتر نیست؟
_ ترجیح میدم وقتی خودت شروع کنندش بودی خودتم تمومش کنی
+ جیمین
با هوم کشداری که گفت تهیونگ کمی جابجا شد تا راحت تر حرف بزنه
_ برات یه پیشنهاد کاری داره
+ من شغل دارم و انقدری در میارم که بتونم همین الان این عمارت رو بخرم
تهیونگ از لجبازی جیمین چشمی چرخوند و با احساس لرزی که توی بدن جیمن افتاده بود صورتش رو جلو برد
_ میخوای بریم داخل؟
جیمین سعی در صاف ایستادن داشت اما مست شدنش و داروهای مسکنی که مصرف میکرد بیش از حد سستش کرده بود
دستش رو روی دست تهیونگ که روی لبه دیوار بود گذاشت و با فشار دادنش سعی کردن حال بدش رو بهش بفمونه
تهیونگ دستش رو از زیر دست اتل بستش برداشت و با حلقه کردن دور کمرش بالا کشیدش
سرگیجه و تاری دیدش به حدی بود که حالا شل توی بغل تهیونگ بود
بدون حرف زدن حرف های هم رو متوجه میشدن و نیازی به ادای کلمات نبود
تهیونگ تردید رو کنار گذاشت و با انداختن دستش زیر زانوهاش اون رو کامل توی بغل خودش کشید
به سرعت از بالکن خارج شد و به سمت جمعیتی که حالا با تعجب نگاهش میکردن رفت و جیمین رو بیشتر به اغوشش فشرد
________________________________________________________دینگ دونگ😂
سلاممم حالتون خوبه دیگه نه؟
من اومدم با آخرین پارت تا ۵ بهمن☹️
اقا قضیه از این قراره که من امتحان هام شروع شده و نمیتونم پارت جدید بهتون بدم
ایده برای نوشتنش دارم اما انقدری تمرکز ندارم که در قالب یه پارت در بیارم و بهتون بدم پس یکم نیازمند صبوریتون هستم🤍
سعی میکنم ۵ بهمن که اومدم سه تا پارتی که براش صبر کردید و یکدفعه بهتون بدم تا ازش لذت ببرید، مرسی از انرژی خوبتون

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now