یونگی از وقتی صورت قرمز شده تهیونگ رو دیده بود که دستش رو به گلوش گرفته و روی زمین زانو زده
داد میزد و از تهیونگ خواهش میکرد که نگاهش کنه
اسمش رو صدا میکرد و ضربه های ارومی به صورتش میزد تا حواسش رو پیش خودش داشته باشه
اما تهیونگ نه صداش رو میشنید نه تصوری ازش میدید
فقط حرکت لب هاش رو میدید که باز و بسته میشن
دستش رو چنگ یقه یونگی کرده بود و صورت هرلحظه قرمز تر میشد و این یونگی رو از ترس به مرز سکته میبرد{ فلش بک 5 سال پیش}
+ کوک من خسته شدم بیا برگردیم
_ انقدر غر نزن بچه بمون من کارم هنوز تموم نشده
+ اما من میخوام برم خونه گشنمه
_ گفتم بمون تهیونگ من تا کارم تموم نشه جایی نمیریم
تهیونگ ناله ای از کلافگی کرد و خودش رو روی مبل پرت کرد و چشم هاش رو بست
صدای برخورد انگشتهای جونگکوک با کلید های لپ تاب که به سرعت مشغول تایپ کردن چیزی بود فقط باعث بیشتر کلافه شدنش میشد
+ جین کجاست؟
_ ماموریت
+ ماموریته یا رفته ادم بکشه؟
_ چه فرقی به حال تو داره؟
+ خب منم میخواستم برم کوک...کار منم با اسلحه خوبه تو خودت دیدی
مثلا زیر دست خود جین کار یاد گرفتم چرا نزاشتی برم؟
_ تو کارت با اسلحه از جین ام بهتره و من اینو به چشم دیدم اما من نمیتونستم ریسک کنم و تو رو بفرستم به اون میدون جنگی که معلوم نیست سالم ازش بیرون میای یا نه
+ چرا لج میکنی کوک...خب من با جین چه فرقی داریم، مگه اون برات مهم نیست؟
_ مهمه تهیونگ اما جین به عنوان یه مبارز اونجا نرفته به عنوان رئیسشون اونجاست و یک نفر باید باشه تا بتونه رهبریشون بکنه
+ من نمیفهمم یه مهموله انقدر مهمه که ادم جون بقیه رو به خطر بندازه؟
_ داری کلافم میکنی تهیونگ بزار به کارم برسم
+ اما من خسته شدم
جونگکوک با کلافگکی لپ تاب رو بست و با برداشتن کتش دست تهیونگ هم کشید و همراه خودش از اتاق خارج کرد
_ میریم خونه تو غذا میخوری و من به کارام میرسم
وای به حالت اگه اونجا ام بخوای غر بزنی، مستقیم پرتت میکنم بیرون
+ مامانم نمیزاره همچین کاری کنی
_ مامانت خونه نیست و تو ام یه بچه 10 ساله نیستی که دنبال مامانشون راه بیفته تهیونگ
یکم بزرگ شوبالاخره با غرغر های تهیونگ به عمارت رسیدن
هوای تابستون بود و انقدر گرم بود که جونگکوک کتش رو روی صندلی انداخت و با پیاده شدنش به در ماشین تکیه داد
+ نمیای بریم تو غذا بخوریم؟
_ چرا میام تو برو من یه سیگار بکشم
+ پس زود بیا من منتظرت میمونم
سیگاری روشن کرد و به رفتنش خیره شد
تهیونگ با اخم و غر غر حاصل از گشنگی در عمارت رو باز کرد و با پیچیدن بوی غذا ناخوداگاه لبخندی زد و قدم هاش رو سریع تر برداشت
با رسیدن به نشیمن خواست بلند داد بزنه و اعلام حضور کنه که با دیدن صحنه مقابلش خشکش زد
قدرت حرکتش رو از دست داده بود و مات به صحنه روبروش خیره شده بودمادرش با چشم های سرد و خالی به جیهونی که اسلحه رو مقابل قلبش گرفته بود نگاه میکرد
تهیونگ مکالمه اون ها رو نمیشنید و فقط زنگ خطری توی مغزش شروع به زنگ زدن کرد
_ به من بگو، تو لیاقت این زندگی رو داشتی؟
+ من لیاقت زندگی بهتر از این رو داشتم جئون جیهون
فکر کردی میتونی با تهدید کردن پسرم زندگیمون رو خراب کنی؟
_ من میتونم بهترین از این اتفاقات رو سرت بیارم و تو نمیتونی ذره ای بهش فکر کنی که چه کارهایی از دستم برمیاد
مادرش به کنار پاش اشاره کرد و با پوزخند دوباره به چهره جیهون خیره شد
+ من میدونم تو چه ادم کثیف و پستی هستی و این از ادم مرده کنارم مشخصه
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfic••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...