بعد از خشک کردن موهاش پتو رو روی جیمین مرتب کرد و به سمت کمد لباس هاش رفت
دمای اتاق سرد بود و جیمین همچنان لباس های بیرونش تنش بود و از خیسی بهش چسبیده بود
یک دست لباس اضافه با خودش برداشت و سمت تخت رفت
دستش رو سمت کمربندش برد و بعد از شل کردنش سعی کرد اروم از پاش خارج کنه و بلافاصله شلواری که با خودش اورده بود رو تنش کرد
تیشرتش رو هم از تنش خارج کرد اما با چرخ زدن جیمین
دسترسی جونگکوک هم بهش قطع شد
اون از عادت های جیمین خبر نداشت
نمیدونست که عادت به لباس پوشیدن داره یا نه اما الان مجبور بود بدون پوشیدن لباس اجازه بده بخوابه
بوسه ای روی پیشونیش زد و تصمیم گرفت سری به تهیونگ بزنه و از موضوعی که پیش اومه مطلع بشهدو تقه به در زد و بدون منتظر موندن برای جواب داخل رفت
تهیونگ روی تخت دراز کشیده بود و ساعدش رو روی چشم هاش گذاشته بود
لباس هاش رو عوض نکرده بود و اتاق توی تاریکی مطلق فرو رفته بود
بدون روشن کردن چراغ نزدیک تخت رفت و کنارش نشست
دستش رو سمت موهاش برد و به عقب شونه کرد+ چرا چراغ ها خاموش؟
_ چون دارم استراحت میکنم
مچ دستش رو گرفت و سعی کرد از روی صورتش کنار بزنه
اما با مقاومتش روبرو شد
تای ابروش رو بالا انداخت و با چشم های ریز شده به صورتش خیره شد
+ چیزی شده ته؟
_ نه فقط دارم استراحت میکنم
+ دستت رو بردار میخوام باهات صحبت کنم
_ بمونه برای بعد الان خستم
چند ثانیه ای سکوت بر قرار شد تا اینکه جونگکوک سوالی که توی ذهنش پر رنگ شده بود رو عنوان کرد+ به من نگو که خجالت کشیدی
وقتی صدایی ازش نشنید خنده ای کرد و خودش رو عقب کشید تا به تاج تخت تکیه بده
+ تو برای اولین بار توی زندگیت خجالت کشیدی ته نه؟
_ نه تمومش کن
+ اعتراف کن که کشیدی
_ نه لعنتی نه فقط صداهاتون از مغزم بیرون نمیره
+ اشکال نداره....با یونگی امتحانش کن شاید جایگزین شد
تهیونگ با سرعت دستش رو برداشت و روی تخت نیم خیز شد
_ یاااااا تمومش کن
+ خیله خب خیله خب اروم باش
دوباره خنده ای کرد
تهیونگ طاقت نیورد و خودش رو روش کشید و با تهدید دستش رو سمت گردنش برد و فشار کوچیکی اورد
_ جیمین یه کلمه بفهمه قول نمیدم زنده بمونی
کوک با ته مایه های خندش دستش رو روی دستش گذاشت جداش کرد
+خیله خب برگرد روی تخت استراحت کن
چند ثانیه ای سکوت برقرار شد تا اینکه تهیونگ این سکوت سنگین رو شکست_جیهون اومد دوباره تهدیدم کرد
+ با چی
_ با تو
گفت من مریضم اگه از شما فاصله نگیرم یه بلایی سرت میاره و یه کاری میکنه من خودم کسی باشم که تو رو میکشه و گفت به زودی برای کشتن جیمین برمیگرده
+ دقیقا چی گفت
_ روزی که مادرم رو کشتم یاداوری کرد
+ درگیر این بازی های روانی نشو تهیونگ اون میخواد تو رو عذاب بده و تو اجازه میدی این کار رو انجام بده
_ دست خودم نیست کوک...هرسری با یاداوری اون روز حالم بد میشه و نمیتونم کاری کنم
جونگکوک سعی کرد با عوض کردن صحبت تهیونگ رو از مرور اون روز دور کنه
+ اوضات با یونگی چطور پیش میره؟
_ خوبه...اون سعی داره بهم اموزش بده که با اسلحه کنار بیام اما من نمیتونم
و قرار شد یه مدت باهم باشیم تا ببینیم اوضاع بینمون چجوری پیش میره
+ خوبه...فقط نباید تاکید کنم که چشم و گوشت رو باید باز کنی و حواست به اطرافت باشه؟
من هنوز به یونگی اعتماد ندارم
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...