chapter 19 🩸

228 20 0
                                    

تهیونگ روی مبل محبوبش نشسته بود و سیگاری که به انتهاش رسیده بود مشخص میکرد تایم زیادیه اونجا منتظره
جونگکوک مستقیم سمت کمد لباس هاش رفت و یه دست تیشرت و شلوار برداشت و بعد از پوشیدنش لباس های جیمین رو توی رختکن گذاشت و مستقیم سمت مبل رفت
+ چرا برگشتی؟
_ چون جین نیست
+ جین هست تو نتونستی پیداش کنی
_ خب حالا میگی چیکار کنم؟
+ بادیگاردت رو بردار تنها برو
سیگار رو توی زیر سیگاری خاموش کرد و به جلو خم شد
_ داری شوخی میکنی دیگه نه؟
+ قیافه من شبیه کسیه که شوخی میکنه؟
_ میخوام یه ریسکی بکنم
+ و از من چی میخوای؟
_ دستورش رو صادر کنی
جونگکوک منتظر بهش نگاه میکرد تا حرف بزنه، عملا گرفتن موافقت و دستور از کوک کار سختی بود و با هرچیزی مخالف بود و به سادگی نمیشد اطمیناش رو جلب کرد و اجازه کاری رو ازش گرفت...حتی تهیونگ که برادرش بود
_ میخوام یونگی و جیمین هم باشن
کوک توی سکوت چند ثانیه ای بهش نگاه کرد و در آخر با تک خنده ای نگاهش رو به در حموم داد
+ بامزه بود ته اما بهتره سریع تر راه بیفتی هوا داره تاریک میشه
_ قیافه من شبیه کسیه که داره شوخی میکنه؟
+ اهمیتی نمیدم
_ یبار به حرف من گوش کن کوک باشه؟
+ تهیونگ میفهمی داری چی میگی؟
با نگاه کردن دوباره به حمام صداش رو اروم تر کرد و به جلو خیز برداشت
+ جیمین هنوز نمیدونه من کارم چیه بعد تو میخوای برداری ببریش وسط یه شکنجه و چه توضیحی بهش بدی؟
بگی ما کی هستیم؟
_ متوجهم عاشق شدی و میخوای ازش محافظت کنی اما این راهش نیست کوک اون بزرگ شده میتونه از خودش محافظت کنه در ضمن انقدرم کور نشده که تا الان نفهمیده باشه ما چیکار میکنیم
+ موضوع عشق من نیست موضوع شغل و کار منه
بعد با چه عنوان همراه تو و یونگی بفرستمش؟
تو نمیتونی اسلحه دستت بگیری و یونگی هم یه تازه کاره و هنوز اونقدری بهش اعتماد ندارم که شما دونفر رو دستش بسپرم
توقع نداری که دستی دستی تو و جیمین رو بفرستم تو دل خطر و فردا جنازه هاتونو تحویل بگیرم؟
پس از فکرت بیرونش کن
_ اما من نمیتونم تنهایی انجامش بدم نیاز دارم کسی پیشم باشه
+ جین توی زیر زمین اتاق تمرین پایینه تهیونگ اونجا میتونی پیداش کنی
_ تا حالا اینطوری ندیده بودمت
+ چطوری؟
از جاش بلند شد و قبل از خروج با شیطنت زمزمه کرد
_ انقدر عاشق... جونگکوک عاشق... خیلی شیرین جئون جونگکوک خوشحالم که به زندگی برگشتی کوک.
عمیقا خوشحالم برات
تهیونگ با بستن در با خنده ارومی به سمت زیر زمین راه افتاد
صدای جنگ جین با کیسه بوکس انقدری زیاد بود که قبل از اینکه وارد بشه به گوشش میرسید
به چهارچوب در تکیه داد و با قفل کردن دستاش روی سینش به حرکاتش نگاه کرد
جین ضربه های محکمی رو به کیسه وارد میکرد و بدون توقف ضربه های بعدی...
انقدر غرق در کارش بود که متوجه تهیونگ نشده بود و تهیونگ هم از این فرصت استفاده کرد تا با دل سیر انالیزش بکنه
_ از چی انقدر عصبانی؟
با شنیدن صداش مکث کوتاهی کرد و سرعت ضربه هاش رو پایین تر اورد اما متوقف نشد
+ اتفاقی افتاده؟
_ اینجا چیکار میکنی؟ دو روزه کل عمارت رو گشتم اما خبری ازت نیست
+ وقتی الان داری اینجا منو میبینی یعنی همچینم خوب نگشتی
_ خیله خب من تسلیم... فک کردم بعد اون ماجرا شاید دوست داشتی دور باشی
ضربه محکمی به بدنه کیسه وارد کرد و با نفس نفس ازش فاصله گرفت
+ دوست داشتم این کار رو بکنم..... کوک نزاشت
جین عقب گرد کرد و کنار دیوار سر خورد و روی زمین نشست بلکه بتونه ریتم نفس کشیدنش رو اروم کنه
_ وقتی ضربان قلبت بالاست نباید روی زمین بشینی پاشو راه برو
جین با تمسخر گوشه لبش رو به بالا هدایت کرد
+ میبینم که مربی کیم برگشته
_ پاشو بچه انقدر منو مسخره نکن
+تهیونگ؟
شنیدن لح صدای مظلوم و چشم های گرد مشکیش هنوزم باعث میشد ته دل تهیونگ براش ضعف بره
روی زمین کنارش نشست و پاهاش رو دراز کرد
به طبع عادت قدیمی جین بلافاصله روی پاهاش دراز کشید
اما با یاداوری اینکه تهیونگ دیگه دوست پسرش نیست نیم خیز شد تا بلند بشه که با دست تهیونگ که به دراز کشیدن دعوتش میکرد سر جای اولیش برگشت
تهیونگ حوله ای که دور گردنش بود رو برداشت و با گذاشتن روی سرش مشغول خشک کرنش شد
+ میدونم چی تو سرت میگذره اما ما سالها باهم زندگی کردیم جین
اون یکسالی ام که باهم بودیمم جزوش محسوب میشه
قرار نیست عادت هایی ترک بشه
ما فقط یه سری قسمت هایی که مربوط به رابطمون بود رو حذف میکنیم
_ همون کارهایی که کاپلا باهم انجام میدن رو منظورته؟
جین با شیطنت گفت و تهیونگ لبش به لبخند باز شد
+ یه قولی بهم بده جین
همیشه حالت خوب باشه. میدونم زندگی باهات خوب نیست اما تو سعیت رو بکن
_ هیونگ من از یه جایی به بعد فقط دارم نفس میکشم
تهیونگ حرف تلخش رو نادیده گرفت
+ شنیدم عاشق شدی؟
_ عشق؟..... نه هیونگ عشق به من نمیاد
سهم من از عشق فقط نرسیدنه
انگاری نوشته شده جین به هرچی که میخواد نرسه میترسم بند دلمو بدم دست کسی اونم به ارزوهاش نرسه
+ تلخ حرف میزنی جین
_ تلخ شدم... دنیا مجبورم کرد تلخ باشم
+ باهاش بجنگ
_ توانشو ندارم... من یه جایی همه توان و قلب و زندگیمو خرج کردم برای یدونه رسیدن که تهش شد نرسیدن
دیگه بخوامم بدنم توانشو نداره
+ بابتش متاسفم
_ متاسف نباش این من بودم که خطا کردم
خطا کردم وقتی فهمیدم دوسم نداره بازم بند خودم کردمش
من شبیه خودخواه هام؟
چون خودخواه بودم برای داشتنش و شاید همین نتیجش شد نرسیدن
+ ادم باید توی این زندگی خودخواه باشه. به جز خودخواهی چی میتونه دیگه برای ادم بمونه؟
_ شاید روزی که با دست های خونی برگشته بودم نباید بهم میخندیدی هیونگ شاید خندت باعث شد عاشق بشم
+ نباید دیگه بخندم؟
_ تو بخندی دنیا قشنگ میشه و من بیشتر به این باور میرسم که نگه داشتنت کنارم لیاقت میخواست، جرئت میخواست که من نداشتم
+ یادمه وقتی دستای خونیت رو دیدم چقدر ترسیدم
جین با یاداوری اون روز لبخندی زد
_ شاید شروع همه چیز از اونجا بود
{ فلش بک 6 سال پیش سال 2017 عمارت سئول}
در اتاق رو محکم بست و خودش رو روی تخت ولو کرد
تحمل کردن دعواهای هر روزه مادرش و اقای جئون که سر شغلش اختلاف داشتند دیگه براش عذاب اور بود
تهیونگ معتقد بود باید کار کنه و اقای جئون باهاش موافق بود اما مادرش مخالف درجه یک بود
اوایل براش عادی بود و حتی گاهی توی بحث ها مشارکت میکرد اما الان فقط به اتاقش پناه میورد و سعی میکرد با گذاشتن هدفون توی گوش هاش صداها رو ساکت کنه
اهنگی که پخش میشد هم براش عذاب اورد بود و کلافش میکرد
با برداشتن هدفون اون رو گوشه ای پرت کرد و ترجیح داد کنار پنجره به بیرون خیره بشه
به محض کنار زدن پرده جین رو دید که با سری پایین افتاده و دستی که به دور گردن جونگکوک حلقه شده بود طرف زیر زمین میرفتند
توی تاریکی چیزی قابل دیدن نبود اما تشخیص چهره جین و جونگکوک بعد این همه سال ساده ترین چیزی بود که میتونست حدس بزنه
به سرعت از اتاق خارج شد و با پایین رفتن از پله ها خودش رو به زیر زمین رسوند
بدون اعلام حضور، خودش رو داخل پرت کرد اما با دیدن بدن زخمیش که جونگکوک سعی میکرد لباسش رو در بیاره سرجاش میخکوب شد
اون دو نفر بدون توجه به پسری که توی چهارچوب در از بهت و تعجب یخ زده بود کارشون رو میکردند
با برخورد دست جونگکوک به بدنش اخی از بین لب هاش فرار کرد و چشم های بستش رو بیشتر به هم فشار داد
جونگکوک با نشوندن جین روی تخت عقب گرد کرد و از زیر زمین خارج شد
جوری با سرعت و بی توجهی از کنارش رد شد که تهیونگ احساس میکرد انگار وجود خارجی نداره
پاهاش رو به راه انداخت و کنار تخت زانو زد
+ سوکجینا
صدایی که با لحن لرزون و پر از بغض از بین لب هاش خارج میشد باعث میشد قلب جین بیش تر از قبل فشرده بشه
بدون باز کردن چشم هاش سعی میکرد حرف بزنه.
نه... اون طاقت دیدن چشم هاشو اونم این شکلی نداشت، پلک هاش رو بیشتر روی هم فشار داد
_ اینجا چیکار میکنی؟ برو بالا
+ چه بلایی سرت اومده؟
_ با چند نفر درگیر شدم... برو
+ منو نگاه کن
اما جین با لجاجت چشم هاش رو محکم نگه داشت و حالا مشت های گره خوردش هم به چشم های تهیونگ دردناک میومد
دست های جین خونی بود و باعث میشد از ترس قدمی به عقب برداره
جین متوجه عقب گردش شد اما عکس العملی نشون نداد
دیدن نگاه ترسیدش غمناک بود و نمیخواست با حرکت اشتباهی چشم هاش رو بیش تر از قبل پر از ترس ببینه
چشم هاش رو باز کرد و نگاه تهیونگی رو دید که روی دست هاش قفل شده
با حرکت دستش نگاهش رو به چشم هاش داد
چشم هایی که درد رو فریاد میزدن اما لب ها مهر سکوت خورده بود
خنده ای که روی لب هاش شکل گرفته بود عمق درد رو به نمایش میزاشت اما بازهم با سرسختی سعی در پنهان کردنش داشت
تهیونگ مقابلش ایستاد و با نگاه کردن به صورتش لبخندی غمگینی بهش هدیه داد
+ لب هات میخنده اما درد رو فریاد میزنه
چشم هات غم داره سوکجینا.... غم چشم هات منو میکشه
خم شد و بوسه ای به چشم های بستش زد
بین تمام درد و غم ها این قلب جین بود که گرم میشد و به ارامش میرسید
قلبی که دیوانه وار خودش رو به سینش میکوبید و بی شک صدای ضربانش توی کل عمارت میپیچید
احساساتی که چند وقت بود در حال شکل گرفتن بود و کلافش کرده بود الان به ارامش دعوتش میکرد
دست هاش رو حرکت داد و دور تنش پیچید تا اجازه دوری نده
مقصد لب های تهیونگ این بار پیشونی بود که تارهای مشکیش احاطش کرده بودند
زمان برای جین متوقف شد و حلقه دست هاش شل تر
بوسه ای که میتونست مرحم تمام درد ها و زخم ها باشه جوری که به کل فراموششون کرده بود
ازش فاصله گرفت و به صورتش خیره شد
+ دوست دارم همیشه چشم هات این طوری باشه میشه؟
_ اگه هر روز اینجوری باهاش تا کنی میتونه قشنگ ترم باشه
+ قدرتش رو دارم با یه بوسه ارامش رو به چشم هات برگردونم؟
_ تو قدرت زنده کردن منو داری چشم هام که چیزی نیست
اما تو تهیونگ همیشه برام بخند خنده هات قشنگه
بی اراده لبخندی روی صورتش شکل گرفت که جین رو وادار میکرد اون لبخند رو ببوسه
خم شد و روی چونش بوسه کوچیکی گذاشت
+ نمیتونم لبخندت رو ببوسم اما تو باعث میشی ایمان بیارم که میتونم زندگی کنم
خنده هات تهیونگ خنده هات..... بهم قول بده هیچ وقت از صورتت پاک نمیشه
اگه یه روز نخندیدی مطمعن باش من مرده باشم
تهیونگ انگشت هاش رو روی دهانش گذاشت
_ پس قراره همیشه بخندم چون تو قرار نیست هیچ وقت ترکم کنی نه؟
جین با تکون دادن سرش ،روی دستش بوسه ای گذاشت و چشم هاش رو بست
حالا مطمعن بود که عاشق شده...و این عشق با خنده هاش شروع شد
{ پایان فلش بک}
+ شروع قشنگی بود اما ادامش تلخ گذشت
تهیونگ با یاداوری چیزی سرش رو خم کرد و مقابل صورتش توقف کرد
_ به من یه قولی داده بودی یادته؟
+چی؟ من قول زیاد بهت دادم
_ چشم هات هیچ وقت غمگین نباشه
+ یادمه... واضح تر از همه چیز اما بهاش یه چیز دیگه بود یادته؟
تهیونگ بیشتر خم شد و چشم های جین بسته شد
تهیونگ چشم هاش رو میبوسید و جین غرق در ارامشی که به وجودش تزریق میشد بود
لب های تهیونگ جدا شد اما چشم های جین همچنان بسته بود
_ خیلی وقته ارامش چشم هامو ازم دریغ کردی کیم تهیونگ باید باهات چیکار کرد؟
تهیونگ سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داد
+ زندگی کن جین، بخاطر خودت.. بخاطر هممون
خسته از عوض کردن بحث چشم هاش رو باز کرد و نگاهش رو به سقف داد
_ نگو که برای نصیحت کردن من اومدی... باید کار مهم تری داشته باشی که دو روزه داری دنبالم میگردی
+ جونگکوک گفت بیام سراغت بریم پیش رکس
_ قراره باهاش چیکار کنیم؟
+ یه قرارداد راجب اسلحه ها ببندیم
_همین؟
+ نمیدونم شاید به یه شکنجه کوچیکم ختم شد. به هر حال تا نریم نمیفهمیم
_ خیله خب تا تو اماده بشی منم یه دوش بگیرم
+ باشه پس بیرون منتظرتم
جین که از روی پاش بلند شد و به سمت حمام رفت چند ثانیه ای رو به رفتنش خیره شده و در نهایت با غمی که توی صداش بود زمزمه کرد
+ متاسفم بابت دردهایی که از عمد بهت دادم جین امیدوارم بتونی یه روز منو ببخشی
از جاش بلند شد و به طرف ماشین رفت
چند دقیقه ای میشد که به در ماشین تکیه داده بود و غرق در افکاری بود که براش عذاب اور بود
که صدای زنگ موبایلش اون رو از افکار مختلف دور کرد
+ بله
_سلام
گوشی رو از گوشش فاصله داد و با مطمعن شدن از اینکه شماره رو نمیشناسه دوباره کنار گوشش قرار داد
+ بفرمایید
_کیم تهیونگ؟
+ خودم هستم...بفرمایید
_یونگی ام... کانگ یونگ
+ اوههههه یونگ کاری داشتی؟
_ زنگ زدم قرار فردا رو بزارم تایمت ازاده؟
+آااا....خب یه لحظه گوشی
جین سوالی نگاهش کرد که با فاصله دادن گوشی از خودش اطلاعاتی که لازم بود رو بهش داد
با تایید سر کوک و نشستنش توی ماشین دوباره گوشی رو نزدیک کرد
+ تایمم آزاده یونگی برنامه ای ندارم... فقط اگه میشه یکم سبک برگزارش کن... این روزا زیادی بی حوصلم
_ باشه فردا باهات هماهنگش میکنم... پس فعلا
+ یونگی؟
_ بله
چند قدمی از ماشین فاصله گرفت و صداش رو پایین تر اورد
+میشه جلسه رو دوتایی برگزار کنی؟
_ منظورت اینکه جین رو بپیچونی؟
+ نمیدونم... اسمش رو هرچی میخوای بزار اما این سری میخوام تنها باشیم
_ یه بهونه ای میارم بابتش نگران نباش
+ ممنون... پس فعلا
با نشستن داخل ماشین استارت خورد و به محل مورد نظرشون حرکت کرد
.
.
.
.
جیمین با چشم های ریز شده از حمام خارج شد و به جونگکوکی که سیگار دود میکرد نگاه کرد
+ مشکلی پیش اومده؟
_نه....تهیونگ کجاست؟
+ رفت سراغ کاری چطور؟
جیمین شونه ای بالا انداخت و به سمت تخت رفت
_ من باید برم خونه.. اشکالی نداره لباس هات رو ببرم؟
+ نه مشکلی نیست... کارای درست کردن اتاق کارت رو به اتمام به زودی خبرش رو میدم برای دیدن و تغییراتش بیای
جیمین؟
_ بله؟
+ اشکالی نداره برای رفت و امدت بادیگارد بزارم؟
_ نگو که میخوای یکیو بزاری بیست و چهارساعته دم گوشم باشه
+ برای امنیت بیشتر
_ محض رضای خدا جونگکوک من انقدر ادم مهمی نیستم که کسی بخواد با من کاری داشته باشه
+ همین که اینجا رفت و امد داری کفایت میکنه
لباسش رو مرتب کرد و بعد از دست کشیدن توی موهاش به سمت در رفت
_ هرکاری میکنی بکن فقط توی چشم من نباشن
+ فعلا با کارن تا خونه برو تا من تا فردا یکی رو پیدا کنم
_ باشه
.
.
.
.
با کلافگی از صدای زنگی که مدام توی خونه پخش میشد
چشم هاشو باز کرد و به دستش که هایلی با ارامش روش خوابیده بود نگاه کرد
دیروز بعد از برگشتنش به خونه نامجون با شکایت اینکه هایلی بهونش رو میگیره و نمیخوابه به اونجا اورده بودتش و به محض اینکه نامجون میخواست ترکش کنه با صدای بلند گریه کرده بود و درنهایت همشون باهم توی اتاق خوابیده بودن
صدای زنگ قطع شد و ثانیه ای بعد صدای زنگ گوشیش بلند شد
دستش رو سمت پاتختی برد و با صدای اروم و خش داری که ناشی از خواب بود تماس رو برقرار کرد
+بله
_ خونه نیستی؟
با پخش شدن صداش، نگاهی به ساعت انداخت و کمی جابجا شد
+ بمون الان میام
با احتیاط دستش رو از زیر سرش برداشت و بلافاصله سرش رو روی بالش تنظیم کرد
دستی توی موهای بهم ریختش کشید و به سمت در رفت
به محض باز شدن در بوی عطرش زودتر اعلام حضور کرد
+ اینجا چیکار میکنی؟
در رو پشت سرش بست و بهش تکیه داد
نگاهی به میزی که وسط پذیزایی بود انداخت و یه تای ابروش رو بالا برد
_ مهمون داری؟
+ پرسیدم اینجا چیکار می‌کنی؟
_ رفتم کمپانی از جانگ هوسوک ادرستو گرفتم
جیمین از چهار چوب در جدا شد و با بردن دست هاش توی جیب شلوار ورزشیش سوالش رو محکم تر ادا کرد
+ نگفتم از کی امارمو گرفتی پرسیدم اینجا چیکار میکنی
_ اینکه اومدم به دوست پسرم سر بزنم دلیل میخواد؟
جیمین چشم هاشو محکم روی هم فشار داد تا به اعصابش مسلط بشه
سر و کله زدن با سوهی بینهایت انرژی ازش میگرفت
+ مهمون داری؟
دوباره سوالی که ذهنش رو درگیر کرده بود پرسید اما جیمین بی توجه به جوابش سوال دیگه ای مطرح کرد
_ نمیدونستی من اینجا تنها زندگی نمیکنم؟
+ اما زمانی که از هوسوک ادرس میگرفتم نه اخم کرد نه گفت نرو و اینکه مشکلی نداشت
_ و تو هنوز نمیدونی باید به حریم شخصی بقیه احترام بزاری؟
+ سرد شدی نشدی؟
سرد؟ پوزخندی روی لب جیمین شکل گرفت، اون دختر به چه جرعتی هنوزم پاشو اینجا میزاشت
صدای باز شدن در باعث شد جیمین توی جواب دادن مکث کنه
نامجون با استایل رسمی همیشگیش که کت و شلوار سرمه ای بود از اتاق خارج شد
+ سلام نامجون شی
نامجون نفس عمیقی کشید و به چهره جیمین که خونسرد بود نگاه کرد
_ سلام
+ چرا بهم نگفتی نامجون شی مهمونته جیمین؟
_ لازم راجب روابطم و اینکه کی رفت و امد داره صحبت کنم؟
نامجون متوجه جو متشنج بینشون بود اما تصمیم نداشت دخالتی بکنه
سمت در رفت و قبل از خروجش به هر دوشون هشدار داد
+ هایلی خوابه
جیمین کلافه به سمت اتاق راه افتاد و با چک کردن خواب بودن هایلی دوباره سمت سوهی برگشت
دستش رو گرفت و به اشپزخونه برد
+ حرفت رو بزن و برو
_ پارک جیمین من و تو ۲ سال باهمیم و تو یک ساله که داری بهم خیانت میکنی
+ افکار متوهمت قرار نیست تموم بشه؟
_ خودم دیدمتون نمیتونی انکارش کنی
+ انکارش نمیکنم، من رابطم با تو رو تموم کردم و رفتم سراغ یه نفر دیگه اما اینکه تو اصرار به نگه داشتنش داری وقتی من تمایل ندارم، این یعنی متوهم بودن
_ تو نمیتونی منو ول کنی بری با هرکی بخوابی
جیمین با عصبانیت مشتش رو روی میز کوبید و صدای بازدم عصبانیش توی فضای اشپزخونه پیچید
+ من هرزه نیستم با هرکی بخوابم ، مراقب کلماتی که از دهنت میاد بیرون باش
_ اینجا تنها کسی که متوهم تویی نه من، تو با یه پسر رابطه داشتی
+ دارم بهت اخطار میدم. مراقب کلماتی که از دهنت بیرون میاد باش_ اینکه نیاز جنسیت برات مهمه و مهم نیست کی باشه اذیت نمیکنه؟ اینکه یه جوری برطرفش کنی بدون هیچ چهار چوب و اصولی اذیتت نمیکنه؟
جیمین این سری خونسرد از حرف های سوهی پوزخندی گوشه لبش شکل گرفت و چشم هاشو از بالا تا پایینش چرخوند
+ اینکه برای من کافی نیستی اذیتت میکنه؟
_ چی؟
با بهت به چیزی که شنیده بود واکنش نشون داد
ناکافی؟ چشم هاشو به چشم های جیمین که تحقیر امیز بهش نگاه میکرد دوخت
جیمین اما بیخیال تر از همیشه یه قدم جلو گذاشت و چونش رو توی دستش گرفت
+ من بایسکشوالم. این رو هم من هم تو خوب میدونی، و هیچ وقت بهت اجازه نمیدم که راجبش حتی فکر کنی چه برسه نظر بدی
انتخاب من و تصمیم های من به خودم ربط داره و من اصلا بابتشون پشیمون یا ناراحت نیستم، اگه فکر میکنی که میتونی باهاش منو تهدید کنی یا تحریکم کنی تا بهت برگردم یا ناراحت بشم باید بگم سخت در اشتباهی
دستش رو نوازش وار روی استخونه گونش کشید و موهایی که توی صورتش پخش شده بود رو به پشت گوشش هدایت کرد.
+ حیف شد که دوست پسرم اینسری اینجا نیست تا بهتر از من ازت پذیرایی کنه، اما بهت هشدار میدم تا وقتی نیومده بری، چون حتی منم نمیتونم پیش بینیش کنم با دیدنت چه واکنشی نشون میده
دستش رو به سمت کمرش هدایت کرد و به سمت ورودی بردش
در رو باز کرد و منتظر خروجش شد
اسمش رو صدا زد و چند ثانیه ای توی چشم هاش خیره شد
+ پاپا
با صدای هایلی نگاهش رو از چشم هاش برداشت و لبخندی به صورتش زد و دست هاشو به معنی بغل کردن براش باز کرد
هایلی با دو خودش رو توی اغوش امن جیمین انداخت و دست هاشو پشت گردنش قفل کرد
_ حالت چطوره هایلی من؟
هایلی با خواب الودگی سرش رو روی شونش گذاشت
+ فندوقت خوابش میاد
جیمین از لحن بامزه و شیرینش خنده ای کرد و حلقه دست هاشو محکم تر کرد
صدای بسته شدن در خبر از خرج سوهی رو میداد
جیمین همونطوری که هایلی رو به سمت تخت می‌برد شماره جیهوپ رو گرفت
+ بله جیمین؟
_ سرت شلوغه؟
+خیلی، میتونیم بعدا باهم صحبت کنیم؟
_ اره حتما فقط میخواستم حالت رو بپرسم
صدای دم عمیقی که از پشت گوشی میومد به وضوح به گوش جیمین رسید
+ مگه میشه تو با اون صدای لوس و ناراحتت از حالم بپرسی و من بد باشم؟
_ هیووووونگ
+ خیله خب پسره لوس، خونه میبینمت
گوشی رو قطع کرد و لبخندی روی صورتش نشوند
هایلی رو روی تخت جابجا کرد و خودش هم کنارش دراز کشید
اون دخترک شیطون به سرعت خودش رو روی بدن جیمین رها کرد و دستش رو روی قلبش گذاشت
_ پاپا قلبت اروم میزنه
اکسیژن محیط رو به ریه هاش کشید و بوسه ای روی موهاش نشوند
دستش رو به سمت کمرش برد و شروع کرد به نوازش کردن
+ بخاطر اینکه یه فندوق کوچولو تو بغلمه که میتونه ارامش رو به قلبم تزریق کنه
_ هوووووم پس من منبع ارامش تو و پاپا ام؟
+ اره فندوق کوچولو، تو ارامش و امید زندگی هممونی
چند ثانیه ای بدون حرف سپری شد و جیمین که توی افکارش غرق بود با نوازش سر هایلی متوجه شد که خوابه
صدای نفس های منظمش نشون از خوابش میداد
بوسه دیگه ای روی موهاش گذاشت و این بار خودش هم چشم هاش رو بست

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now