چشم هاش رو باز نکرده در اتاق باز شد و به شدت به دیوار برخورد کرد
+ جیمین
جیمین پتو رو روی سرش کشید و به پشت غلت زد+ جیمین دارم با تو حرف میزنم
_ چی میگی اول صبح
+ اول صبح؟ ساعت 12 ظهره
_ وقتی من خسته باشم هر ساعتی اول صبح
+ پاشو ببین هیونگت چی میگه خونه رو گذاشته رو سرش
با نشنیدن صدایی ازش سمتش رفت و پتو رو کنار زد
با دیدن بدن لختش و مارک هایی که روی بدنش بود با تاسف سر تکون داد_ حداقل یه کوفتی تنت کن وقتی یه خدمتکار اومد اینجا رو تمیز کنه بدنت رو نبینه
+ چقدر من اهمیت میدم
_ جونگکوک میده
جیمین با حرص سمتش چرخید و توی جاش نشست
+ جونگکوک؟ کو؟ اینجاست؟
معلومه که نه پس تمومش کن
تهیونگ با تعجب به عصبانیت یکدفعه ایش نگاه کرد
_ چیشده؟
تهیونگ خودش رو کنارش جا داد و به تاج تخت تکیه داد
+ از دست برادرت کفری ام
_ اتفاقی افتاده؟
+ نیست....نمیدونم کجاست...نمیدونم کی میاد و همین عصبیم میکنه
_ حتما کارش مهم بوده و نمیتونسته بگهجیمین نفس پر حرصی کشید و نگاهش رو به پرده هایی که کنار رفته بود و محیط سرسبز حیاط رو نشون میداد
_جیمین
تو میدونی کوک داره چیکار میکنه؟
+ میدونم
_ نمیخوای جلوش رو بگیری؟ یعنی برات مهم نیست چه اتفاقی قراره رخ بده؟
+ نگو که با حرف من قراره خودش رو کنار بکشه
_ بهش گفتی تا حالا
+ معلومه که نه
_ میخوای چیکار کنی پس؟
+ زندگی؟ مثل کاری که تا الان میکردم
_ خطرناکه
+ من زمانی که پا توی این عمارت گذاشتم برام خطرناک بود
الان که وسط خطرم
اون موقع میتونستم کنار بکشم اما الان نه دیگه...یکم دیره
_ من نگرانتم
+ تو نگران خودت و رابطت باش تهیونگ...نمیخوام تهش دلت بشکنه و اتفاق بدی برات بیفته
_ حواسم هست
+ امیدوارم همین باشه چون تو خودتم کاری رو داری میکنی که جونگکوک میکنه
_ من به اندازه کوک قاطی کارا نیستم
+ پا به پاش که هستی
_ ما فقط داریم سعی میکنیم کاری کنیم خطری تهدیدمون نکنه
+ اما حس میکنم تا ته توی خطرید
_ تو پیشنهادی داری؟
میخوای کوک رو بکشی بیرون؟
+ من راجب کارتون تحقیق کردم و میدونم که چطوریه
روز اول که اومدم میدونستم پا توی چه خطری دارم میزارم پس نه.
نیومدم جونگکوک رو بکشم بیرون
تهیونگ تای ابروش رو بالا برد و دستی توی موهاش کشید
_ نگو که اومدی خودتم وارد این بازی بشی
+ اشکالش چیه؟
_ جونگکوک نمیزاره تو هیچ وقت قاطی کثافت کاری های خودش بشی
+ ما یه قول و قراری باهم داریم پس انجامش میده
_ باید برادرانه نصیحتت کنم؟
+ نیازی به نصیحت ندارم اما نیاز دارم برادرانه کنارم باشی
_ داری ازم تضمین میگیری جلوت واینستم؟
+ خواسته زیادیه؟
بعد از این همه کارهایی که برات کردم؟
_ هنوز دارم بهش فکر میکنم که چرا باید یونگی رو تهدید کنی با من باشهجیمین ناباور پلک زد اما حالت صورتش رو سریع تغییر داد و از روی تخت بلند شد
+ تعجبی نداره که عضو یه مافیا باشید
شما همیشه کنجکاوید برای مکالمه بقیه
_ شرط اوله توی کار
+مراقب رابطت باش تهیونگ
چون دارم سعی میکنم یونگی رو از کثافتی که خودش رو درگیر کرده نجات بدم
_ کثافت؟
+ دارم تمام تلاشم رو برای رابطتون میکنم ته پس لطفا چشم هات رو باز کن و به یونگی هم هشدار بده از این جا به بعد بازی داره تموم میشه
بیشتر از این نمیتونه مانور بده
برای زنده موندنش بهتره تسلیم بشه
میرم پایین موضوع جیهوپ رو حل کنم
تهیونگ با گیجی سرش رو تکون داد
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...