با شنیدن صدای قهوه جوش که اعلام میکرد در حال سرریز شدنه تکیش رو از یخچال برداشت و با خاموش کردن شعله گاز قهوه ها رو توی فنجون های مناسبش ریخت و با گذاشتن دو تا شکلات تلخ کنارشون سمت پذیرایی رفت
فنجون قهوه ها رو روی میز مقابلش قرار داد و روی مبل نشست
+ مگه قرار نبود اینجا نیای ، اینجا چیکار میکنی؟
_ منو از خونت میخوای بندازی بیرون؟
+ مزخرف نگو
_ امار سوبین رو میخوام
+ ندارم، ندیدمش
_ اما جان چیز دیگه ای میگفت
+ مزخرف میگفت
چندثانیه ای توی سکوت گذشت که یونگی این سکوت رو شکست
+ من دارم توی اون خونه رفت و امد میکنم هان اومدنت اینجا خطرناکه، مطمعنم ما رو تحت نظر دارن پس با حماقت هات نقشه هامونو بهم نریز
_ برام اهمیت نداره
+ واقعا اهمیتی نداره اگه ماموریت بره روی هوا؟
_ سختش نکن برام یونگ ،تو اونجا بودی و سوبین رو دیدی چرا امارش رو فقط بهم نمیدی
چرا هیچ کسی هیچ چیزی ازش بهم نمیگه؟ چرا ازم فرار میکنه؟
من شبیه احمق هام؟
+ دیگه داری شبیه یه دراما میکنیش هان تمومش کن
_ نه یونگی فقط بهم بگو هستم یا نه
هرسری که بهش زنگ میزنم با یه بهونه ای قطع میکنه و ازم فرار میکنه
میخوام بدونم داره چیکار میکنه که هیچ کسی ازش خبر نداره
یا اینطوری بگم هیچ کسی حاضر درموردش چیزی بهم بگه
+ ماموریتش رو انجام میده مثل همیشه، دنبال چی میگردی هان
یا اینطوری بهت بگم چی دوست داری بشنوی تا همونو بهت بگم
_ عاشق شده؟
یونگی فنجونی که مقابل لب هاش گرفته بود رو با مکث به لب هاش نزدیک کرد و اجازه داد سکوتی بینشون برقرار شه
+ نبود طولانی مدتش باعث شده فکر کنی عاشق شده؟
_ حدس میزنم، رفتارهاش مشخصه
من خودم عاشقم یعنی میگی نمیتونم رفتارهاش رو حدس بزنم؟
+ سوبین رو دیدم اما فرصت نشد باهاش حرف بزنم از دور فقط دیدمش میدونی.... من و سوبین الان یه غریبه ایم نمیتونم بهش نزدیک بشم
_ باید بهت اعتماد کنم؟
+ من ادمهارو مجبور به انجام کاری نمیکنم هان.... میل خودته
انتخابش با خودته، میتونی بهم اعتماد کنی و با خیال راحت به ماموریتت برسی یا اینکه بشینی یه گوشه و همش فکر کنی تا خبری بهت برسه
هان کلافه دستی بین موهاش کشید و به دیوار زل زد
_ چاره دیگه ای ندارم بهت اعتماد میکنم، مراقبش باش
امروز زنگ زدن که فردا برم مصاحبه. نیستی اونجا؟
+ باید منتظر زنگ جین بمونم نمیتونم فعلا تا اعتمادشون رو جلب نکردم بی گدار به اب بزنم.. درضمن بودن من اونجا شاید باعث بشه تو سوتی بدی
_ متوجهم
هان لیوان قهوه سرد شدش رو سر کشید و از جاش بلند شد
_ شاید حق با تو باشه، بی فکر اومدم اینجا از این به بعد بیشتر حواسم به رفتارام هست
+ خوشحالم که میشنومش هان مراقب خودت بیشتر باش
حالا که اومدی بیشتر میموندی
_ سرگرد چوی احضارم کرده بهتره سریع تر برم تا بدعنق نشده اخه میدونی من سروان عزیز دردونش نیستم که چشم پوشی کنه و بهم اسون بگیره
یهو دیدی سر از انفرادی در اوردم
یونگی خنده ای کرد و ضربه ای به کمرش زد
+ نزن این حرف رو سروان لی شما هیچ وقت قرار نیست یهو خلع درجه بشید .... حداقل به خاطر من
هان خنده ای کرد و با گذاشتن کلاهش روی موهاش از خونه خارج شد
یونگی از پشت پنجره منتظر به رفتنش چشم دوخت و وقتی مطمعن شد که دیگه برنمیگرده به پنجره تکیه داد و دست به سینه ایستاد
_ رفت بیا بیرون
سوبین از توی اتاق بیرون اومد و با ناله خودش رو روی مبل انداخت
+ باورم نمیشه انقدر کله شق و بی مغز باشه که تا اینجا بیاد
_ دقیقا وجه اشتراکش با تو همینه
+ الان منو با هان مقایسه کردی؟
_ جفتتون رفیق های صمیمی من هستید چه بسا که هان صمیمی تر
پس مراقب رفتارهات باش سوبین، دوست ندارم خطایی ازت سر بزنه و جفتتون توی دردسر بیفتید
حواست به حرف هایی که میزنم هست؟
+ کاملا
_ خوبه چون کم کم باید با تهیونگت، معشوقت خداحافظی کنی
جور کردن بهونش با من. انقدری براش برنامه دارم که تایم خالی نداشته باشه برای فکر کردن به تو و دلیل رفتنت
+ ذاتا اون براش اصلا اهمیت نداره... پس راحت باش
اون منو به چشم کسی میبینه که بتونه نیازهاش رو رفع کنه
_ من اینارو بخاطر تو میگم نه تهیونگ فعلا تهیونگ سر سوزنی برام اهمیت نداره
در ضمن تو میدونستی که قصد تهیونگ چیه و با اگاهی بهش نزدیک شدی پس ادای ادم هایی که ازشون سو استفاده شده رو در نیار
تو با حماقتت هانم توی چاه انداختی
+ میدونم و بابتش متاسفم بیشتر از این نمیزارم کش پیدا کنه
_ خوبه چون ذاتا نمیزارم دیگه اونجا بمونی
حکم خروجت از تیم هم صادر شده پس جای نگرانی نیست
+ پس بهتره جدی جدی بازی رو شروع کنیم نه؟
_ خیلی زود قراره شروع بشه و از الان میدونم برنده کیه
در ضمن هشدارهایی که به هانم دادم جدی بگیر، اینورا افتابی نشو تا برای من و ماموریت دردسر درست نکنی
اومدنت اینجا خودش یه ریسک
.
.
.
.
اصلا براش مهم نبود که توی اتاق دوربینی وجود داره که بخواد چکش بکنه و اصلا حوصله کنجکاوی نداشت چون مطمعن بود توی تمام اتاق ها دوربین هایی وجود داره که جونگکوک 24 ساعته در حال چک کردنشونه و چیزی از چشم هاش دور نمیمونه
دستش رو لای موهای خیسش برد و بدون توجه به وضعیتش از اتاق خارج شد و پله ها رو با کرختی به سمت بالا در پیش گرفت
جونگکوک روی تخت نشسته بود و منتظر ورودش بود، آروم بود بیشتر از همیشه
با ورود جیمین سرش رو بالا گرفت و به چهره خیسش نگاهی کرد
+ کمکت میکنم بری حموم
جیمین انقدر امروز تنش و اتفاق های مختلف رو تحمل کرده بود که بی هیچ حرفی دنبالش به طرف حموم راه افتاد
جونگکوک به جیمین انقدر ساکت عادت نداشت
جونگکوک دنبال جیمین یک ساعت پیش میگشت اما این جیمین ساکت با اخم هایی توی هم و سکوت مرگباری که روی لب هاش بود یعنی فعلا خبری از اون جیمین نبود
جیمین بدون هیچ حرفی لباس های خیسی که به تنش چسبیده بود رو از تنش خارج کرد و به گوشه ای پرت کرد
جونگکوک شیر اب رو باز کرد و با تنظیم کردن دماش لبه وان نشست تا پر بشه
شامپوی مورد نظرش رو توی وان خالی کرد و همونجا به جیمین چشم دوخت
جیمین بی توجه به کوک که وان رو پر میکرد دوش اب رو باز کرد و زیرش قرار گرفت
قطره های اب روی بدنش سرمیخورد و جیمین رو به ارامش دعوت میکرد
دستش رو روی دیوار سرد حمام گذاشت و سرش رو بهش تکیه داد
اصلا براش اهمیت نداشت که کسی ام توی حمومه فقط حال خودش براش مهم بود
در حال حاضر دنبال ارامش از دست رفتش بود
حرکات اب و گرماش حس لذت بخش و کرختی توی بدنش ایجاد میکرد طوری که دوست نداشت سالها از اون جا بیرون بره
جونگکوک نگاهی به چشم های بستش انداخت و با ندیدن اخم روی صورتش شامپو رو کف دست چپش ریخت و با گرم کردنش به موهای جیمین انتقال داد
با دست راستش دوش اب رو بست تا راحت تر کارش رو انجام بده
جیمین تکون نخورد اما سرش رو بالاتر گرفت تا مانع از کارش نشه
دستش رو نوازش وار لای موهاش حرکت میداد و سعی میکرد ارامش وجودش رو به پسر خسته مقابلش منتقل کنه
جونگکوک خودش سرتاسر تنش بود اما در مقابل جیمین همیشه ارامش داشت
جیمین چشم هاش رو بسته بود و از حرکت دست هاش لابلای موهای خیسش لذت میبرد
یعنی دستش توی همه کاری خوب بود؟
جیمین خنده ای به ذهن کثیفش که توی این موقعیت هم دست از سرش برنمیداشت کرد
جونگکوک دوش رو باز کرد و با ابکشی کردن موهاش دوباره اون رو بست
جونگکوک با صدای بمش دستور داد
+ بچرخ
جیمین چرخید و بلافاصله به دیوار سرد حموم تکیه داد
کمی شامپو بدن روی لیف ریخت و دستش رو سمت گردنش برد که نگاه جیمین هم همراهش بالا اومد
یونگی با مکث لیف رو روی گردن و ترقوه هاش کشید و کم کم به سمت پایین برد
چند باری دهن باز کرده بود که بگه باکسرش رو دربیاره اما حس میکرد که پا از خط قرمزهاش فراتر میزاره پس سکوت کرده بود و به کارش ادامه داد
جونگکوک برای دسترسی بهتر جلوی پاش زانو زد و مشغول تمیز کردن شد
_ درش بیار کوک
بعد از چند دقیقه صدای خشدار و گرفته جیمین بود که سکوت بینشون ر میشکست
جونگکوک با بالا بردن سرش چشم هاش رو توی صورت جدیش چرخوند و با نگاه کردن به چشم هایی که شیطنت ازشون میبارید ابرویی بالا انداخت و دستش رو لبه باکسرش گذاشت
جیمین با دیدن اماده بودن جونگکوک پوزخندی گوشه لبش نشوند
جونگکوک با دیدن پوزخند جیمین و دست هاش که موهاش رو به سمت بالا هدایت میکنه
متوجه قصد جیمین شد
جیمین میخواست باهاش بازی کنه؟ فکر میکرد عقب بکشه و ادامه نده؟ این چیزی بود که هیچ کدومشون پیش بینی نمیکردند
دسش رو لبه باکسرش گذاشت و با پایین کشیدنش گوشه ای انداخت
نزدیک رفت و داخل کشاله رونش رو بوسید و تا امتداد عضوش ادامه داد
نفس های جیمین با اولین بوسه سنگین شد و با رد شدن موج لذتی از بدنش سرش رو به دیوار تکیه داد اما نگاهش همچنان قفل حرکاتش بود
جونگکوک دست کفیش رو به سمت عضوش برد و به چشم های خمار و مغرورش نگاه کرد
+ میدونستی وقتی انقدر حرف گوش کن و مطیعی باعث میشه بیشتر هورنی بشم؟
_ دوسش داری؟
جونگکوک دستش رو روی عضوش به حرکت در اورد که باعث بسته شدن چشم های جیمین شد
دست دیگش رو به رونش رسوند و خط های فرضی کشید
+ با من بازی نکن کوک
_ دوست داری چیکار کنم؟
+ از دهنت استفاده کنی
با باز کردن چشم هاش دستش رو توی موهای مشکی پسر مقابلش قفل کرد و سرش رو به جلو کشید
جونگکوک بدون مخالفتی اجازه داد پسر دوست داشتنیش کنترل رو به دست بگیره
دوست داشت ببینه پسر مقابلش قراره تا کجا پیش بره
+ دهنت رو باز کن
جونگکوک بازدمش رو روی عضوش خالی کرد و با مکث عقب رفت
دست جیمین انقدری سفت نبود که نتونه حرکت بکنه
در واقع انقدری شل بود که بتونه فرار بکنه
جونگکوک روی زانوهاش ایستاد اما دستش رو از روی عضوش برنداشت
گردن جیمین رو بین دست هاش گرفت و فشار کوچیکی بهش داد
_ باید بدونی زمانی برات زانو میزنم که از لفظ لطفا استفاده کنی
با خواهش کردن نه با دستور
جیمین پوزخندی زد و پایین تنش رو جلو کشید و با گرفتن کمرش اجازه دور شدن بهش نداد
جونگکوک بی تعادل به پسر مقابلش فشرده شد و برای حفظ تعادل دست چپش رو کنار سرش روی دیوار گذاشت
جیمین عضوش رو به عضو جونگکوک فشار داد و دستش رو به دستی که روی گلوش بود رسوند و دور مچش حلقه کرد
+ اگه بگم لطفا چی؟ پای حرفت هستی؟
_ من اگه سرمم بره از حرفی که زدم عقب نشینی نمیکنم اینو یادت باشه
+هوممممم. زمانی برام زانو میزنی که بگم لطفا.
اگه بخوام زیرم داشته باشمت باید التماس کنم؟
_ اونو قرار نیست هیچ وقت داشته باشیش الکی براش برنامه نچین
+ چرا؟ میترسی نتونی خوب منو ارضا کنی؟
یا فکر میکنی برام کافی نیستی؟
جونگکوک حلقه دستش رو محکم تر کرد و با فشار به دیوار سرد حموم پینش کرد و دستی که دور کمرش بود رو با دستش گرفت و بالای سرش قفل کرد
_ زبونت هرز میچرخه، باید برات حد و حدود تعیین کنم؟
+ تا زمانی که قبول نکنی تو ام میتونی برای من یه باتم باشی زبونم همین جوری هرز میچرخه
من یه پسرم نمیتونم همیشه باتم باشم، نیاز دارم هیجانی که توعه تاپ تجربه میکنی رو تجربه کنم و از این قضیه هم لذت میبرم و...
اوهههه بله اصلا حواسم نبود شما هیچی از رابطه گی و استریت نمیدونی
اما لازمه اینو بهت بگم....
دستاش که توی دستای جونگکوک شل شده بود رو بیرون اورد و گردنش رو از حصار دستاش ازاد کرد و با گرفتن کمرش جاهاشون رو باهم عوض کرد و با فشاری که به پهلوش اورد اون رو به دیوار پین کرد
+ یه پسر همیشه نمیتونه باتم باشه، سیستم بدن من با یه دختر فرق داره جئون جونگکوک، تو یه رابطه همه چیز 50/50 هر وقت تونستی اینو قبولش کنی اون موقع میتونیم باهم صحبت کنیم هوم؟
دستش رو از کمرش جدا کرد و با دست کشیدن توی موهاش اون رو به بالا هدایت کرد و یه قدم ازش فاصله گرفت
_حداقل من میتونم کمکت کنم از این وضعیت خلاص بشی
جیمین با پوزخندی که گوشه لبش بود به عقب برگشت و به لباس های پسر بزرگ تر که به تنش چسبیده بود و عضوش رو بیشتر از حالت عادی به نمایش گزاشته بود نگاهی انداخت
+ تو بیشتر از من به کمک احتیاج داری ولی میدونی چیه؟
عقب عقب رفت و با حس خنکی در شیشه ای که پشتش بود بهش تکیه داد و نگاه تیزش رو از سر تا پاش چرخوند و روی عضوش مکث کرد
_ من از پس خودم برمیام، دوست داری بهت نشون بدم چجوری؟
پسر بزرگ تر از بی پروا بودن و حرف زدنش ابرویی بالا انداخت و متقابلا خودش رو بیشتر به دیوار سرد تکیه داد
+ مشتاقانه منتظرشم
جیمین دستش رو به شامپویی که نزدیکش بود رسوند و با باز کردنش کمی خمش کرد و مقدار کمی روی عضوش ریخت
دستش رو در امتدادش حرکت داد و با حرکات اروم مشغول پمپ کردنش شد به حدی اروم این کار رو اروم انجام میداد که مطمعن باشه نگاه خیره جونگکوک رو روی خودش داره
اولین ناله زمانی از بین لب هاش بیرون اومد که سرش رو بالا گرفت و نگاه جونگکوک رو دید که بین لب ها و عضوش در حرکت بود
+ بازی جدیده؟
_ اما تو.... اهههه.... ازش لذت میبری نه؟
سرعت دستش رو بیشتر کرد و سرش رو به شیشه تکیه داد و چشم هاش رو بست
_ من هرچیزی که مربوط به تو باشه ازش لذت میبرم
+ تو...اهه... عاشق شدی جئون جونگکوک... فاااک
_ و ترسی ام از ابراز کردنش ندارم جیمین
جیمین با شنیدن حرف های کوک و دستش که روی عضوش حرکت میکرد بیشتر لذت میبرد
+ بیا واقع بین باشیم جیمین
از دیوار فاصله گرفت و زیپ شلوارش رو باز کرد و با بیرون اوردنش دوباره به دیوار تکیه داد
عضوش رو به دست گرفت و با نگاه کردن به صحنه جلوی چشم هاش که خیلی وقت پیش تصورش میکرد عضوش رو پمپ کرد
+ من یه پسر بچه 15 ساله نیستم که از احساسات خودم خبر نداشته باشم یا بخوام انکارش کنم، من تو رو دوستت دارم و برای به دست اوردنت حاضرم هرکاری بکنم
_فاک کوک الان وقت این حرف ها نیست بزارش برای بعد
+ پس وقت کدوم حر ف هاست هوم؟ اینکه بگم نمایشی که جلوی چشم هاش راه انداختی انقدری میتونه هورنیم بکنه که فقط با نگاه کردن بهش کام بشم؟
هوم؟
منتظر به جیمین زل زده بود تا جواب بگیره و ابدا قصد عقب نشینی از حرف هاش نداشت و حالا که لب به گفتن این جمله ها باز کرده بود دوست داشت جیمین هم همراهیش بکنه
+ جیمین حرف بزن باهام میدونی که خوشم نمیاد از ساکت بودنت
_ اره اره خوشم میاد...اهههه من خوشم میاد وقتی ازم تعریف اهههه میکنی
+ تو انقدر خوبی که با حرکاتت میتونم خودمو توی اوج لذت ببینم
جیمین حرکات دستش تند تر شده بود و احتیاج به لمس شدن داشت اما حرف های جونگکوک میتونست جای اون لمس ها رو پر بکنه
جیمین با تصور حرف هایی که جونگکوک زیر گوشش میزنه و لمس شدن توسط دست هاش ناله عمیقی کرد و دوباره گوشش رو اماده شنیدن صحبت هاش کرد
+وقتی اینجوری بدون اینکه بهت دست بزنم داری کام میشی وقتی زیرم باشی و به فاکت بدم قراره چجوری ناله کنی و کام بشی؟
هوممم؟ دوسش داری؟ میتونی اون موقع برام بلند تر از الان ناله کنی؟
جیمین حس میکرد پاهاش سست شده و توان ایستادن نداره ولی سعی در مقاومت داشت
اما با شنیدن صدای ناله مردونه ای سد مقاومتش شکست و با شدت ارضا شد و بلافاصله روی زمین زانو زد
قفسه سینش به شدت بالا پایین میشد و قطره های ریز عرق از بین موهاش سر میخورد و روی بدنش میریخت
خیلی وقت بود که تحریک نشده بود و حرف های جونگکوک و زمزمه هاش کاری میکرد که زودتر از چیزی که فکرش رو میکنه ارضا بشه
مریضی چند وقت اخیرش بی نهایت سستش کرده بود و الان با ارضا شدنش حس سقوط بهش دست داده بود و درنهایت با زانو به زمین افتاده بود
چند ثانیه بعد که حس کرد میتونه تنفسش رو کنترل کنه سرش رو بالا گرفت و بهش نگاه کرد
جونگکوک چشماش رو بسته بود و سعی میکرد به تصاویر ذهنی که توی مغزش در حال شکل گیری بود بال و پر بده تا هرچه سریع تر ارضا بشه که با نشستن دست سردی دور عضوش هیسی کشید و سرش رو به دیوار تکیه داد
نفس های عمیقی میکشید تا از بلند شدن صدای ناله هاش جلوگیری کنه
جیمین عضوش رو پمپ میکرد و نزدیک عضوش طوری که بازدمش بهش برخورد کنه زمزمه میکرد
+ ناله هاتو خفه نکن، حداقل جلوی من نکن... دوست دارم بشنوم که چجوری دارم بهت لذت میدم
جونگکوک دهن باز کرد تا نفس عمیق دیگه ای بکشه که با حس حبس شدن عضوش توی حفره داغ دهنش بی اختیار ناله بلند و عمیقی کرد و دستاش توی موهای جیمین چنگ شد
جیمین بدون توقف دهانش رو کیپ کرده بود و عضوش رو با سرعت توی دهانش میبرد و سرش رو به یرعت عقب و جلو میکرد
جیمین خوب بلد بود از دهاش استفاده کنه و جونگکوک اینو متوجه شده بود
فقط برای اینکه به ضربه هایی که جیمین توی دهنش میزد جهت بده موهاش رو محکم تر کشید و با دستش ثابت یکجا نگه داشت و ضربه های خودش رو شروع کرد
جیمین برای اعتراض دندون هاش رو اروم روی عضوش کشید که جونگکوک اخطار داد
+ حتی فکر اینکه بخوای مانع از کارم بشی رو از سرت بیرون کن چون تا کام نشم نه تنها اجازه نمیدم از حموم بری بیرون بلکه تا اخر عمرت اجازه نداری پات رو از عمارت بیرون بزاری ،پس کنترل دندون هات رو داشته باش
جیمین میدونست که به اوجش نزدیکه و چندتا ضربه بیشتر لازم نیست تا کام بشه پس ترجیح داد ساکت بمونه تا هرچه سریع تر بتونه اونجا رو ترک بکنه
ضربه های جونگکوک شدت گرفتن و با جلوتر کشیدن موهای جیمین توی دهانش به شدت کام شد
جیمین از درد و مایع داغی که به ته گلوش برخورد کرد ناله ای کرد و دهانش رو کیپ تر کرد تا از اوجش بیاد پایین
جونگکوک ضربه هاش رو نرم تر کرد و با خالی شدنش عضوش رو از دهانش جیمین بیرون کشید
جیمین با برق شیطنت توی چشم هاش کامش رو روی زبونش اورد و با لبخندی که زد مقدار کمی ازش گوشه لبش سرخورد و روی چونش ریخت
جونگکوک با دیدن صحنه مقابلش چشم هاش رو محکم روی هم فشار داد
+ الان نه جیمین، تمومش کن، قورتش بده
جیمین اما از نمایشی که راه انداخته بود راضی بود
اینکه مردمک چشم هاش سرگردون بود و بین لب ها و چونش درگردش بود حس لذتی رو بهش منتقل میکرد که باعث میشد دوباره تحریک بشه
جونگکوک بدون اجازش قرار نبود بهش دست بزنه، حالا اینو مطمعن شده بود اما بدم نبود بخواد بیشتر باهاش بازی کنه
اینکه مرکز توجهش باشه و با دیدنش تحریک بشه براش لذت بخش بود
+ کوک حمومی؟
با شنیدن صدای تهیونگ که به در حموم میزد خم شد و رد کامی که روی چونش ریخته بود رو لیس زد و بوسه ارومی روی لبش گذاشت
+مطمعن باش روزی که بالاخره اجازه دادی بهت دست بزنم یجوری به فاک میدمت که التماس کنی تمومش کنم
پس فعلا از نمایشی که راه انداختی نهایت لذت رو ببر چون بالاخره ورق برمیگرده مین جیمین و به سرعت نور از حموم خارج شد
__________________________
ووت یادتون نره خوشگلای من🤍
YOU ARE READING
RAvEN🩸| KOoKMIN
Fanfiction••|برشی از داستان... . + تمومش کن جونگکوک تمومش کن درد دادن به بقیه رو وگرنه با رفتنم جوری بهت درد میدم که نتونی قد راست کنی صدای سرد و جدی جیمین با هشدار به جونگکوک یاداور کرد که نمیتونه هرکاری دلش میخواد انجام بده و بهتره حواسش به اطرافش باشه سیگ...