chapter 41

24 9 2
                                    

+ تهیونگ بسه فهمیدم یونگی توی به فاک دادنت کارش خوبه
خواهش میکنم...نمیخوام بشنوم لعنتیییی

جیمین دستش رو روی گوش هاش گذاشته بود و مدام از زیر دست تهیونگ فرار میکرد اما تهیونگ با اذیت کردن های مکررش سعی میکرد جیمین رو از این حال و هوا خارج کنه
توی اون چند روز که حالش بد بود و نیاز به مراقبت داشت این جیمین بود که به دادش رسیده بود
با اینکه خودش رو توی اتاق حبس کرده بود اما جیمین تا ساعت ها پشت در میشست و باهاش صحبت میکرد تا شاید یه لقمه غذا بخوره و تهیونگ ممنون این همه توجهش بود
توی این یک ماهی که جونگکوک رفته بود جیمین جز کمپانی خودش و نامجون جای دیگه ای سر نزده بود و یه جورایی خودش رو توی خونه حبس کرده بود
البته اگه از فشن شو فاکتور میگرفت
با بقیه به زور حرف میزد و از همه دوری میکرد .
خوش رو مشغول طرح زدن نشون میداد تا از هم صحبتی با بقیه جلوگیری کنه.

رابطه یونگی و تهیونگ به مرحله خوبی رسیده بود.
بیشتر از قبل باهم وقت میگذروندند و یه مرحله بالاتر رفته بودند...یعنی سکس اونم توسط یونگی، البته بعد از اتفاق شوم اون روز.
بارها تهیونگ بهش اشاره کرده بود که توی روابطشون تاپ و دوست داره یونگی رو هم ترغیب به این کار کنه اما مثل اینکه الکل زیاد دیشب کار خودش رو کرده بود و حالا جاشون عوض شده بود
البته که یونگی خجالتی حالا کنار رفته بود و به قول تهیونگ اون روی فاکر و خشنش نمایان شده بود
این برای اون دو نفر خیلی خوب بود و جیمین بابتش خوشحال بود چون برق رضایت رو توی چشم های هر دوتاشون میدید و این براش خوشایند بود.
اما هنوز هم وقتی به اون دو نگاه میکرد ،میشد حاله ای از ترس و نگرانی رو توی چشم هاش دید.

جونگکوک یک ماه رفته بود و توی این مدت خبری ازش نبود
توی این مدت ،رابطه خودش و تهیونگ با هان خیلی صمیمی شده بود طوری که هان از طرف جونگکوک دستور گرفت محافظ شخصیشون بشه و این برای جین عالی بود.
امروز قرار بود یونگی و تهیونگ به ماموریت برن و جیمین طبق معمول توی عمارت تنها بود.
با خداحافظی از یونگی سمت تهیونگ چرخید

+ مراقب خودتون باشید و سالم برگردید باشه؟
_ نگران نباش جیمین اتفاقی نمیفته ما اونقدرام بی تجربه نیستیم.
+ میدونم محض احتیاط گفتم
_ مراقب خودت باش و اگه چیزی شد به من زنگ بزن...محافظ ها ام که هستن فقط کافیه داد بزنی
+ طوری رفتار میکنی انگار قراره با یه دیوونه یا روانی طرف باشم قراره جین برگرده فقط.
اونم یه ادم عادیه اینطور نیست؟
_ چرا هست اما من فقط نگرانم... جونگکوک خودش نیست و معلوم نیست داره چه غلطی میکنه و مسئولیت تو ام گردن منه.
+ای بابا ....چرا همه فکر میکنن من بچه ام؟ من میتونم از پس خودم بربیام
_ میدونم اما امیدوارم بتونی درک کنی
+ تهیوووونگ

با صدای داد یونگی سریع خداحافظی کرد و از عمارت خارج شد
در ها رو بست و سمت پذیرایی رفت.
توی دو ساعتی که روی مبل دراز کشیده بود، به هر چیزی فکر کرده بود و سعی کرده بود به هر طریقی خودش رو سرگرم کنه اما زیاد هم موفق نبود.
کلافه توی جاش نشست و تلوزیون رو روشن کرد.
اما حتی اونم کارساز نبود و بیشتر کلافش میکرد.
با شنیدن صدای در فورا از جاش بلند شد.
احتمال اینکه جین باشه زیاد بود.
اون قرار بود بالاخره امروز بعد از مدت ها به خونه برگرده و این برای جیمین سرگرم کننده بود چون میتونست باهاش بیش تر وقت بگذرونه و چیزهای زیادی ازش یاد بگیره
در رو باز کرد و به بیرون خیره شد.
هیچ کسی پشت در نبود .
مشکوک قدم جلو گذاشت و بیشتر دقت کرد.
در تعجب بود که هیچ بادیگارد یا فرد دیگه ای اونجا نبود
با این حال شونه ای بالا انداخت و داخل خونه برگشت.
به محض پا گذاشتن به داخل پارچه ای جلوی دهانش نشست و ثانیه ای بعد بیهوش توی دست های فرد افتاد.



You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: 15 hours ago ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

RAvEN🩸| KOoKMINWhere stories live. Discover now