«Part 3»

180 18 12
                                    

مسواکشو توی جامسواکی گذاشت و به خودش توی آیینه نگاه کرد.

باقی مونده خمیر دندونو از دور دهنش با دستمال حوله ای پاک کرد. این روزا بیشتر از همیشه درگیر کاراش بود ولی چاره ای نبود شغلش اینطوری ایجاب میکرد. پرونده پشت پرونده، خلافکار پست خلافکار خسته بود ولی باید ادامه میداد.

حوله رو توی سبد پرت کرد و به موهاش دست کشید.

از سرویس بیرون اومد، به جویی که موهاشو روی شونش پخش کرده و با لباس خواب حریر صورتی رنگ روی تخت دراز کشیده بود و کتاب شازده کوچولو رو دستش بود نگاه کرد.

+تو خسته نمیشی از بس این کتاب و میخونی؟

جویی خنده ملیحی کرد: تو خسته نمیشی از صبح تا شب روی پرونده های داغون اداره کار میکنی؟

با کنترل چراغ اتاق رو خاموش کرد.

پتوی سمت خودشو بالا کشید و روی تخت اومد.

+چرا اتفاقا خیلی خسته میشم.

جویی با ناراحتی نگاش کرد.

+چیه حالا چرا قیافتو اون شکلی میکنی؟ اینارو نگفتم که غصه بخوری، خواستم بهت یادآوری کنم همسرت بیشتر از اینا به توجه و مراقبت نیاز داره، باید شاررش کنی تا صبح بتونه از جاش بلند شه.

جویی کیوت نگاش کرد:همسرم لازم نیست برای خواسته هاش داستانای غمگین تعریف کنه فقط کافیه بگه چی میخواد.

جانکوک سرشو سمت صورت جویی خم کرد بدون معطلی لباشو روی لب جویی گذاشت و در عین اینکه میبوسید کتاب رو از دستش گرفت و سمتی پرت کرد.

جویی به اعتراض لبشو جدا کرد:چرا کتاب نازنینمو پرت کردی میدونی چقدر دوسش دارم؟

جانکوک در حالیکه دوباره سمت لبش رفت قبل از اینکه لباشون بهم برسه زمرمه کرد: فردا یکی خوشگلترشو برات میخرم. فعلا کارمون واجب تره.

مدام زاویه بوسه رو تغییر میداد.

دختر که نقطه ضعفش بوسه های همسرش بود و همیشه با این بوسه ها مست میشد غرق لذت چشماشو آروم بست و خودشو کامل به دستای قوی مردش سپرد.

جانکوک همینطور که لباشو میمکید با دستش از روی لباس خواب بدن همسرشو لمس میکرد.

وقتی صدای ناله ریز جویی رو شنید فهمید که اونم غرق لذته.

خیلی آروم بند لباس خواب رو باز کرد تا دسترسی راحتی به بدن دختر داشته باشه.

بالاخره از لباش دست کشید و سمت گردنش رفت.

با بوسه های ریز از گردنش شروع کرد و سمت پایین اومد...

جویی از شدت لذت به لکنت افتاد:ب‌س.ه....جانکوک...دیگه...طاقت...ندارم.

Game OverWhere stories live. Discover now