Game Over

∆part26∆

نامجون با چشمای درشت شده و با هیجان ولی در سکوت به حرفاش گوش میداد.

ن:اوه پس شما همکلاسی هم بودین؟
جانکوک سرشو تکون داد.
ن:خب بعدش چی زود باش بقیشو تعریف کن
دلم میخواد بدونم کی اول اعتراف کرد

جانکوک با یادآوریش لبخند تلخی زد و با صدای غمگینی جواب داد:تهیونگ

ن:وای خدای من دارم دیوونه میشم فکر میکردم این داستانا فقط تو کتابا پیدا میشه ولی شما واقعی هستین

جانکوک بلند شد و شروع به قدم زدن کرد

⚠️فلش بک⚠️
روی چمنا کنار هم دراز کشیده بودن بالاخره بعد از مدتها تونستن با هم پارک برن.

ت:میگم تو تا حالا دوست دختر نداشتی؟
جانکوک سرشو سمت صورت تهیونگ برگردوند.

ک:دوست دختر؟!!!نه آخه احمق من نمیتونم دو تا دوست صمیمی داشته باشم بعد فکر میکنی بابام بهم اجازه میده دوست دختر داشته باشم.

تهیونگ خیالش راحت شد.
ک:تو چی؟!حتما کلی داشتی

ت:به قیافه من میخوره دوست دختر داشته باشم؟!!!
ک:اوهوم هم خوشتیپی هم بانمک

ت:الان داری ازم تعریف میکتی؟
ک:حالا پررو نشو
ت:میگم یه سوالی ازت بپرسم راستشو میگی؟

ک:هوم بپرس
ت:اگه یه روزی بفهمی من از دخترا خوشم‌ نمیاد چیکار میکنی؟

جانکوک منظورشو نفهمید و گنگ نگاش کرد:یعنی چی؟خو مگه زوره از یه دختر خوشت بیاد

تهیونگ توی جاش نشست پشتش به جانکوک بود برای همین راحت میتونست حرف بزنه:منظورم این نیست کلا از دخترا خوشم نیاد یعنی از پسرا خوشم بیاد.
جانکوک مثل فشنگ بلند شد.

ک:از پسرا خوشت بیاد؟!!!!
ت:آره تعجب کردی نگفتم حتما که، گفتم اگه یه روزی ...حالا جوابمو بده ازم دوری میکنی

ک:خب راستش....یکم سوالت غیر منتظره بود ولی دلیلی نداره ازت دوری کنم اصلا چرا باید اینکارو کنم هوم.....البته بستگی داره به اینکه تو از اون پسر واقعا خوشت اومده باشه یا فقط بخوای باهاش بخ.......

با دستاش جلوی دهنشو گرفت:چی میگی واسه خودت ما هنوز به سن قانونی نرسیدیم

جانکوک چشمکی تحویلش داد:خب خیالم راحت شد در اینصورت به عنوان رفیقت ازت حمایت میکنم

برای لحظه ای قلبش ایستاد. از این کلمه متنفر بود و هر بار که جانکوک تکرارش میکرد اون عذاب میکشید نمیخواست و نمیتونست که اونو مثل دوست ببینه.

جانکوک دستشو دور گردنش انداخت:حالا بگو ببینم کیو زیر نظر داری؟

به پهلوش ضربه زد:گمشو برو اونور
جانکوک پلکاشو بهم زد و صدای کیوت درآورد:اوپا اگر بخوای میتونیم با هم دوست بشیم...