سلام قشنگام
با پارت اول داستان در خدمتتونم
امیدوارم خوشتون بیاد و مثل همیشه تا آخر داستان همراهم باشید
به کسایی که مقدمه رو نخوندن پیشنهاد میکنم حتما بخونن …..
لیلا عاشقتونه❤💋«ورژن اصلی این داستان کاپل مینوی -هوپکوک هست»
♤♤♤♤♤♤♤
⚠️زمان گذشته⚠️
عینکشو از چشماش برداشت و روی پرونده ای که جلوی روش باز بود گذاشت.
دستشو سمت چشماش بردو ماساژشون داد.
کار کردن روی پرونده های سنگین خستش کرده بود.
خب چاره ایم نبود وقتی بهترین دادستان شهر باشی طبیعیه پرونده های زیادی زیر دستت قرار میگیره.
تازه میخواست سرشو روی میز قرار بده که صدای در اومد.
دستش توی موهاش کشید و اونارو مرتب کرد.
ک:بفرمایید داخل
پسر قد بلند و خوش استایلی وارد شد.
*سلام قربان
ک:باز چی شده نامجون(از نظر سنی نامجون از جانکوک کوچیکتره )هر وقت اینطوری صدام میکنی یعنی اینکه خبریه.
نامجون خندید:خیلی باهوشی جناب دادستان دقیقا همینطوریه که تو گفتی.
پوشه صورتی رنگی رو جلوش گذاشت:از بالا دستور رسیده هر چه زودتر این پرونده رو ببندیم.
دستاشو با عصبانیت روی پوشه کوبید.
ک:من واقعا خستم، یعنی اینو نمیفهمن؟!!!مگه فقط یه دادستان توی این شهر وجود داره؟
ن:خودتو لوس نکن، خودت بهتر از هر کسی میدونی که کسی رو دست تو نیومده، این پرونده مالیه نمیتونن ریسک کنن و به هر کسی بدنش.
ک:بهشون بگو من فرصت میخوام. ازم انتظار ندارن که خونمم بکنم محل کارم!!!!!
چند تا پرونده زیر دستمه اونا که تموم شد اینو نگاه میکنم. اگرم نمیخوان میتونن بدنش دست یکی دیگه.
ن:باشه باشه حالا عصبی نشو، نمیخوای بری خونه؟
نگاه تندی بهش انداخت:اگر اجازه بدی میخواستم همینکارو کنم.
نامجون دستاشو به نشونه تسلیم بالا برد:اوکی جناب دادستان من از خدمتتون مرخص میشم امیدوارم شب خوبی رو بگذرونید.
به محض خارج شدن نامجون لپتابش رو خاموش کرد. پوشه صورتی رنگ رو توی کشوی میزش گذاشت.
پرونده هایی که جلوی روش باز بود رو بست. از پشت صندلیش بلند شد.
به سمت پنجره اتاقش رفت و از توی شیشه به شهری که زیر پاش بود نگاه انداخت.
اتاقش توی طبقه دهم ساختمون قرار داشت بنابراین کل شهر زیر پاش بود.
چراغای شهر چشمک زنان خودنمایی میکردن.
نگاهش رو از منظره شهر گرفت و سمت چوب رختی کنار اتاق رفت.
پالتوی کرم رنگش رو براشت و به تن کرد.
بعد از برداشتن موبایل و کیف سامسونت مشکی رنگ از اتاقش خارج شد.
راهرو توی سکوت مطلقی بود با آرامش دکمه آسانسور رو زد و بعد از چند ثانیه در آسانسور باز شد.
وارد آسانسور شد و با زدن دکمه پارکینگ به خودش توی آیینه نگاه کرد.
دستش توی موهای مشکی و پر پشتش کشید. به نظر میومد وقتش بود که به آرایشگاه بره انگاری بیش از حد بلند شده بود.
وقتی آسانسور ایستاد از توی فکر بیرون اومد اصلا متوجه نشده بود کی به پارکینگ رسید. خوشحال بود که کسی مزاحمش نشده.
وارد پارکینگ شد نگهبان بهش احترام گذاشت با تایید سرش از کنار نگهبان گذشت.
با زدن ریموت و صدای دزدگیر چراغ ماشین مرسندس بنز مشکی روشن شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/356539170-288-k386083.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
Game Over
Aksi*برام مهم نیست کی هستی هر جا باشی پیدات میکنم و انتقام پاپا رو ازت میگیرم. «ورژن کوکوی» Name:Game Over couple:#Kookv #namjin #taejin #namkook #jungkook&girl