تهیونگ دو بسته پول روی میز گذاشت:این برای شماست میتونید برگردید.
بادیگارد:رییس این چه معنی ای میده ما کار بدی کردیم؟
تهیونگ:اینطور نیست اتفاقا من ازتون ممنونم شما کارتون عالی بود ولی از اینجا به بعد باید تنهایی بریم خیلی خطرناکه پلیس جینو شناسایی کرده باید احتیاط کنیم.یه بسته پول دیگه هم روی میز گذاشت:اینم بین خدمتکارا تقسیم کنید امروز همتون باید از اینجا برین.
من با کیم سیو هماهنگ میکنم میتونید برگردین پیشش و برای اون کار کنید.
دو بادیگارد همزمان روی زمین زانو زدن:ولی رئیس ما نمیخواهیم ازپیشتون بریم خواهش میکنیم ما رو از خودتون دور نکنید.
تهیونگ:اینکارا چیه بلند شید منم دلم نمیخواد شما رو از دست بدم وفادار تر از شما ندیدم ولی الان مجبورم نمیدونم شاید یه روزی یه جایی دوباره همدیگر ملاقات کردیم. خواهش میکنم کار برای من سخت نکنید.
هوا کاملا تاریک شده بود نامجون در چمدون رو بست:همه چی رو جمع کردین؟ پاسپورتا کجاست؟
جونکوک:دست منه
نامجون:خوبه دیگه بهتره حرکت کنیم پس این دوتا کجان؟
جونکوک:نمیدونم
تهیونگ کلت رو پشت کمرش جاساز کرد...
جین بعد از امتحان کردن هفت تیر توی جیب بغل کتش گذاشت...
بهم نگاه معناداری انداختن و از اتاق بیرون رفتن....
~~~~~
ماشین توی جاده تاریک در حال حرکت به مقصد نامعلومی بود. نامجون و جین پشت نشسته و تهیونگ رانندگی میکرد..
دو ساعتی بود که توی راه بودن
جونکوک:هر وقت خسته شدی بهم بگو جامونو عوض کنیم.
تهیونگ سرشو تکون داد...
جونکوک:حالا کجا باید بریم؟
تهیونگ:میریم مرز جنوبی اونجا یکی هست اون میتونه کمکون کنه از کشور خارج بشیم دو ساعت دیگه میرسیم...
خورشید تازه طلوع کرده بود جونکوک اینو از نوری که به پشت پلک بستش میخورد متوجه شد...
ماشین یهویی با صدای ترمز شدیدی از حرکت ایستاد.
جونکوک با ترس چشماشو باز کرد.
جین از تو بغل نامجون بیرون اومد.
جونکوک: چی شد؟!! چرا نگه داشتی؟
تهیونگ بی حرف به ۱۰۰متر جلوتر اشاره زد.
جونکوک شوکه نگاه کرد :اونا ماشین پلیس نیستن؟
نامجون خودشو جلو کشید :لعنت....حالا باید چیکار کنیم؟!!!
هر چهار نفر ترسیده بودن یعنی این آخر راهشون بود؟؟
جونکوک:آروم باشید شاید اصلا برای ما اینجا نباشن...
نامجون:ولی نمیتونیم ریسک کنیم..
جونکوک:انگار متوجه ما شدن بیاین دور بزنیم..
نامجون:فاییده ای نداره بالاخره گیر میفتیم.
تهیونگ از توی آیینه با جین چشم تو چشم شد...
جین نگاهش رو خوند و سرشو آروم بالا پایین کرد.
هر دو همزمان دستشونو داخل لباساشون بردن و هفت تیراشونو درآوردن.
جونکوک با دیدن کلت توی دستش شوکه شد:اینا رو از کجا آوردی؟!! نکنه میخوای بهشون تیراندازی کنی؟!
تهیونگ توی سکوت نگاش کرد.
جونکوک اخم کرد نگاهش عجیب بود...
تهیونگ:جونکوکا منو ببخش
جونکوک:منظورت چیه؟!!!
تهیونگ در کمال ناباوری هفت تیر و بالا آورد و روی پیشونی جونکوک گذاشت...همزمان همین کارو جین با نامجون کرد...
جین ذهنش سمت چند ساعت پیش رفت....
⚠️فلش بک⚠️
جین:لازم نیست به اونام اسلحه بدیم؟
تهیونگ:نه
جین:چرا؟!!!برای احتیاط بد نیستا
تهیونگ:جینا من میخوام یکاری کنم از اونجایی که هیچوقت چیزی ازت پنهان نکردم بهت میگم
جین:داری نگرانم میکنی؟
تهیونگ:اگر یه وقتی گیر پلیسا افتادیم میخوام جونکوکو نجاتش بدم..
جین:چطوری؟
تهیونگ:باید پلیس فکر کنه این همه مدت جونکوک گروگان من بوده اون سالها زحمت کشیده اعتبار جمع کرده الان یکی از دادستانای معروف کشوره اگر بفهمن تو پنهون کردن من همدست بوده براش حکم سنگینی میبرن تازه من قاتل همسرش هستم ....نمیتونم پشت میله ها ببینمش...
جین دستشو روی شونه تهیونگ گذاشت:بیخود نیست اون دو تا به رابطه ما حسودیشون میشه چون ما با هم تلپاتی داریم
تهیونگ:چی میخوای بگی؟
جین خندید:دقیقا این کاری بود که من تصمیم داشتم بکنم
تهیونگ:نه من نمیزارم، چون خود تو هم قراره گروگان من باشی...
جین:نه دیگه قرارمون نامردی نبود ما از اولش با هم بودیم قراره تا تهشم با هم بریم...تازه فکر نکن اینبار به خاطر تو این کار میکنم چرا فکر میکنی فقط خودت عاشقی...
YOU ARE READING
Game Over
Action*برام مهم نیست کی هستی هر جا باشی پیدات میکنم و انتقام پاپا رو ازت میگیرم. «ورژن کوکوی» Name:Game Over couple:#Kookv #namjin #taejin #namkook #jungkook&girl