Game Over

∆part27∆

زیر برج نامسان ایستاده بودن و از پایین نگاش میکردن.
ک:حالا لازم بود بیایم اینجا؟

تهیونگ دلخور بهش نگاه کرد:حالا یه بار ازت خواستم باهام جایی بیاییا‌ خو اگه اینقدر ناراحتی برگرد.

ک:حالا چه زود قهر میکنی تو که شرایط خونه رو میدونی دیر کنم بابا گیر میده

ت:فکر میکنی شرایط من بهتر از توئه منم از خونه فرار کردم حالا بیا تا دیر نشده بریم بالا
سوار کابین بودن و به سمت بالا میرفتن هر دو خیره به ستاره ها بودن.

ک:امشب چه آسمون قشنگه
ت:هوم آسمون پر از ستاره س

ک:تو به این باور داری که میگن هر کس تو آسمون یه ستاره داره
ت:نه
با تعجب برگشت:نه؟!
ت:چون من ستارمو روی زمین دارم

ک:ستاره رو زمین؟!!!! شاعر شدی!!!!هییییی نگو که یکی رو پیدا کردی!!!!
حالت صورتش تغییر کرد و دلخور گفت:قرار بود اول به من بگی

تهیونگ خنده ش گرفت:دیوونه داری به چی فکر میکنی؟
صورتشو برگردوند و به بالا نگاه کردو خیلی عادی جواب داد:منظورم تو بودی

جانکوک گنگ نگاش کرد:هوم؟!
سرشو برگردوند و تو چشماش نگاه کرد:من خیلی وقته ستارمو پیدا کردم

به خودش اشاره زد:ستارت منم؟

با عشق به چشماش نگاه کرد:نه تنها ستارمی بلکه فرشتمم هستی..

ک:فرشته؟!!!
ت:هوم
آستین دستشو بالا زد:ببین دیگه زخمی رو دستم نیست از وقتی بهم گفتی پیشم میمونی دیگه اونکارو نکردم

جانکوک از خوشحالی چشماش برق زد:وای راست میگی ته ته!!
خب معلومه من فرشته توام بیا همینجا بهم قول بدیم تا آخرش باهم دوست بمونیم

با صدای آرومی گفت:ولی من دوست ندارم باهات دوست باشم

اخماش تو هم رفت:منظورت چیه؟
چرا نمیخوای با هم دوست بمونیم؟!!!

ت:از کلمه دوست متنفرم من نمیخوام دوستم باشی میخوام بیشتر از دوست باشی

از حرفاش سر در نمیاورد.
ک:ته ته داری گیجم میکنی. درست حرف بزن ببینم چی میگی

ت:خودت گفتی وقتی از یه مرد خوشم بیاد ازم حمایت میکنی
حالا بیا و مسئولیتشو قبول کن...

فقط گیج نگاش کرد
ت:هی خودتو به اون راه نزن نگو که منظورمو نفهمیدی
آره درست متوجه شدی من کیم‌ تهیونگ از دوست صمیمیم جئون جانکوک خوشم میاد
من نمیخوام اون دوستم باشه دلم میخواد دوست پسرم باشه
جئون جانکوک حاضری دوست پسرم بشی؟

جانکوک شوکه شده بود نمیدونست باید چی جوابشو بده اون همیشه تهیونگو به چشم دوستش میدید فکر میکرد تهیونگم همین حسو بهش داره اصلا مگه میتونست یه پسر دوست داشته باشه؟!!