∆part17∆

67 8 4
                                    

وقتی از اتاق بیرون اومد اشک چشمشو پاک کرد و رو به محافظ تهیونگ گفت:رئیس داره استراحت میکنه هیچ کس مزاحمش نشه، اگر کاری پیش اومد اول به خودم زنگ بزن.

*چشم رییس
به محض باز کردن در اتاقش کیو از جاش بلند شد و با عصبانیت سمتش اومد.

ک:معلوم هست از صبح کجایی؟ وقتی خوابم فرار میکنی میری هر چیم زنگ میزنم جواب نمیدی.

ج:ببخش عزیزم ماموریت بودم

ک:ماموریت؟!هه آهان نمیدونستم هنوزم بینتون غریبم
ج:این حرفو نزن خودت میدونی برای من چه معنی ای میدی

ک:نه نمیدونم یعنی الان فهمیدم انگار فقط برات حکم هم...
دستشو روی دهنش گذاشت و نزاشت کیو
حرفشو تموم کنه:خواهش میکنم ادامه نده، نمیخوام حرفی بزنی که بعدش پشیمون بشی.
برات توضیح میدم یکم آروم باش

کلافه روی تخت نشست و منتظر توضیح جین موند.
ک:میشنوم
ج:این یه ماموریت سری بود فقط چهار نفر از افراد ازش خبر داشتن

ک:گفتم که من غریبم
ج:تو برای من غریبه نبودی و نیستی ولی چیکار کنم رئیس خواست تو نباشی.
اون به همه بی اعتماده دست خودش نیست خواهش میکنم درکش کن.

ک:باشه درکش میکنم حالا که تموم شده میتونی بگی چی بود؟
ج:حتما فهمیدی ما دنبال قاتل رئیس بزرگ بودیم...
کیو کنجکاو شد:خب

ج:خب بالاخره تونستیم شناساییش کنیم
ک:چقدر لفتش میدی سریعتر تعریف کن
ج:حالا تو چرا هول شدی؟

ک:هول!!!نه ...فقط حوصله حاشیه ندارم دوست دارم بری سر اصل موضوع

ج:آره دیگه پیداش کردیم و فهمیدیم زن داره و قرار شد گروگانش بگیریم تا بتونیم گیرش بندازیم.

رنگ صورت کیو پرید..
ج:کیو حالت خوبه؟؟؟
سکوت
ج:با توام....

سمتش رفت و کنارش نشست. بازوشو تکون داد:هوی حواست کجاست؟

ک:ها!!!!....هیچ جا....خب موفق شدین؟
ج:مطمئنی حالت خوبه چرا رنگت پریده!!!!

دستشو روی صورتش گذاشت:چرا یخ کردی عشقم...
آروم دستشو کنار زد:چرا گیر دادی به من ؟!دق دادی منو آخرشو بگو
سرشو روی شونه کیو گذاشت:گند زدم...

ک:پس نتونستی ماموریت شکست خورد؟
ج:کاش فقط شکست میخورد..
یکی از افرادمون هول شد و اشتباهی شلیک کرد...

عین فشنگ از جاش پریدو باعث شد جین روی تخت پرت بشه...

ک:شلیک کرد؟؟؟به کی؟!!!!
ج:به دختره...
ک:یعنی....خب حالا زنده س؟
سرشو با تاسف تکون داد:کشته شد...

سرشو بین دستاش گرفت:وای وای وای خدای من؟!!!

از جاش بلند شد و متعجب و گنگ نگاش کرد:چرا اینطوری میکنی؟مگه اولین باره میشنوی یه نفر کشته میشه

ک:کشته شده؟!!!به همین راحتی؟؟؟ جین تو به من گفتی قاتل نیستی ولی الان داری به همین راحتی راجب مردن یه بی گناه حرف میزنی...اون زن گناهی نداشت چرا باید کشته میشد.

ج:آروم باش عزیزم فکر میکنی حال من خوبه؟! ولی چیکار میتونم بکنم کاریه که شده...
ک:کاریه که شده!همین؟!!

تو اصلا میفهمی چی میگی؟!آخه چرا؟!چرا باید میکشتینش...
ج:من معنیه این کاراتو نمیفهمم چرا اینقدر بهم ریختی؟!! یه طوری ناراحت شدی انگار میشناختیش

ک:فقط بهم راستشو بگو تو که بهش شلیک نکردی؟
ج:نه چرا باید اینکارو کنم؟!اون کسیم که بهش شلیک کرد ناخواسته بود قرار نبود کسی کشته بشه ما فقط میخواستیم از طریق زنش به اون عوضی برسیم.

کت چرمشو برداشت و در اتاقو باز کرد.

جین سمتش رفت و جلوشو گرفت:کجا؟
+میخوام یکم هوا بخورم نگران نباش زود برمیگردم
☆☆☆☆☆☆☆
پشت درخت ایستاده و از دور تماشا میکرد.
جرات اینکه نزدیک بشه رو نداشت.
میدونست که رئیسش اینو دوست نداره باید احتیاط میکرد.

ولی دلش میخواست الان کنارش باشه و بغلش کنه خوب حالشو درک میکرد.

به محض برگشتن رئیس و دیدن چهره بهم ریخته و داغونش قلبش شکست.

بارون با شدت زیادی روی سر و صورتش میریخت با اینحال رد اشک رو میتونست توی صورت رئیسش تشخیص بده.
حالا باید انتخاب میکرد.بین عقل وظیفه و احساس ....و چه کار سختی پیش رو داشت.
اشکاشو پاک کرد و قبل از اینکه کسی ببینتش از محل دور شد.
☆☆☆☆☆☆☆
پالتوی مشکیشو پوشید و از اتاقش خارج شد.
محافظ به محض دیدنش تعظیم کرد.

_جایی میخواید برید رئیس
با صدای آرومی جواب داد:یکاری دارم زود برمیگردم
_من هم همراهتون میام.

ت:لازم نیست میخوام تنها باشم
منتظر موند از پله ها پایین بره بیسیم رو جلوی لبش گرفت:قربان رئیس دارن از امارت خارج میشن میخواستم همراهیشون کنم ولی قبول نکردن.

به محض شنیدن این حرف سریع پالتوشو برداشت و از اتاق بیرون زد.
خواست سوار ماشینش بشه با صدای جین برگشت.
ج:داری کجا میری اونم تنها!!
ت:میخوام تنها باشم

ج:باشه من همراهت میام از دور مراقبتم
با اخم بدی نگاش کرد:گفتم به تنهایی احتیاج دارم میفهمی؟

ج:معلومه که میفهمم ولی تو هم اینو درنظر بگیر که اوضاع چقدر خطرناکه، الان اون مثل یه گرگ زخمی میمونه فکر کردی همینطور بیکار میشینه زنشو بکشنو کاری نکنه.

ت:هیونگ خواهش میکنم من حالم بده
ج:هیونگ حالتو میفهمه ولی برات نگرانم

ت:گفتم که نگران نباش راه دوری نمیرم کار خطرناکیم نمیکنم .

ج:مطمئنی؟
ت:هوم
ج:اگر کاری داشتی بهم زنگ بزن
سرشو تکون دادو سوار ماشینش شد.

جین با تاسف رفتنشو با چشمش دنبال کرد. نمیدونست باید برای تهیونگ و قلب شکستش چیکار کنه.
موقعیت بدی بود و اون کاری‌ از دستش برنمیومد.
☆☆☆☆☆☆☆☆
سلام قشنگام

میدونم یکم‌ گیج شدین ولی کم کم همه چی معلوم میشه از اولم بهتون گفتم برای خوندن این فیک باید صبور باشید اتفاقات این فیک خیلی آروم پیش میره.

ازتون ممنونم با وجود تمام کمبودا و ایرادای داستان بازم دنبالش میکنید.
دوستتون دارم💞💋

Game OverWhere stories live. Discover now