Game Over

∆part 38∆

توی خواب و بیداری بود هشیار تر که شد حس کرد لبش روی یه چیز نرم قرار گرفته مگه دیشب کجا خوابش برده بود؟!!!

پلکشو به آرومی باز کردو با چیزی که دید به سرعت خودشو عقب کشید.... لبش روی پوست گردن جونکوک چیکار میکرد...

خجالت زده خودشو جمع و جور کرد:لعنت بهت تهیونگ
و البته خوشحال از اینکه جونکوک خواب بود و نفهمید چه اتفاقی افتاده.

به صورت خواب جونکوک نگاه کرد چند لحظه ای رو توی همون حالت موند. وقتی جونکوک بیدار بود نمیتونست صورتشو تماشا کنه.
درسته اون بزرگ شده و تغییر کرده بود اون به یه مرد کاملا بالغ و سکسی تبدیل شده بود ولی توی خواب هنوزم همون جونکوکی کوچولوی خودش بود.

همونقدر دوست داشتی و خواستنی...دستش سمت صورتش رفت ولی با تکونی که جونکوک خورد دستشو عقب کشید ، سرشو از روی بازوش برداشت و نشست.

جونکوک در حالیکه دستاشو به سختی جمع میکرد چشماش باز شد.
جونکوک:اگه میدونستم اینقدر سنگین شدی پیشنهادمو پس میگرفتم فکر کردم هنوز تهیونگ کوچولویی

پیشونیشو چین داد و با اخم به جونکوکی که داشت بازوشو می مالید نگاه کرد.

جونکوک وقتی چشمش به نگاه تهیونگ افتاد فهمید گند زده بلند شد و توی جاش نشست.

جونکوک:ناراحت شدی؟ شوخی کردم...
تهیونگ لجش گرفته بود پس باید یه جوری خودشو خالی میکرد.
تهیونگ:گناه من چیه قبلیایی که سرشونو رو بازوت گذاشتن کوچولو بودن...

جونکوک اخم کرد:قبلیا....
خواهش میکنم دوباره شروع نکن...

خودشو نزدیک تهیونگ کرد میدونست ممکنه پسش بزنه ولی دلش میخواست انجامش بده.
از پشت خودشو به تهیونگ چسبوند دستاشو روی شکمش حلقه کردو سرشو روی شونش گذاشت.

ضربان قلب تهیونگ بالا رفت آب گلوشو قورت داد سعی داشت دستای جونکوکو از دور کمرش باز کنه:داری جه غلطی میکنی؟

جونکوک کنار گوشش لب زد:هیچ وقت به کسی اجازه ندادم چیزایی که متعلق به تو بود رو مال خودش کنه....

تهیونگ با شنیدن حرفش دستاش از حرکت ایستاد.
جونکوک:فقط بزار یکم اینطوری بمونیم

تهیونگ بدون هیچ حرفی سرشو پایین انداخت و به دستای جونکوک نگاه کرد.

جونکوک بینیشو توی گردن تهیونگ فرو کرد وبا تمام وجودش نفس کشید.
تهیونگ از حس خوبی که بهش دست داد چشماشو بست.

جونکوک:به خودت پودر بچه میزنی؟
چشماشو باز کرد و سرشو سمتش برگردوند:چرت و پرت نگو

جونکوک:جدی میگم آخه خیلی بوی خوبی میدی
تهیونگ دست جونکوک باز کرد:بسه دیگه بهتره بریم پایین صبحونه بخوریم.