در به آرومی باز کرد.
با دیدن کیو روی صندلی در حالیکه دست و پاهاش بسته بود قلبش درد گرفت.
با حسرت و ناراحتی نگاهش کرد تا وقتی سر کیو بالا اومد.به محض چشم تو چشم شدن باهاش سرشو برگردوند.
با دیدنش هول کرد نمیدونست چی باید به جین بگه یجورایی ازش خجالت میکشید.نباید اینطوری میشد از اولشم باید حرف گوش میکرد و از اونجا بیرون میزد.
جین کاری نمیکردو فقط قدم میزد.
سرشو پایین انداخت و سکوت کرد.بالاخره بحرف اومد.
+فقط بهم بگو رئیس داره اشتباه میکنه خودم بی گناهیتو ثابت میکنم.کیو تو چشم من نگاه کن و بگو که حرفایی که شنیدم همش دروغ بوده...
همچنان سرش پایین بود.
از سکوتش کلافه شد، سمتش اومد دستشو زیر چونش گذاشت و سرشو بالا گرفت:چرا حرفی نمیزنی؟
باز هم سکوت...
صورتشو با عصبانیت ول کرد.+پس درسته...تو جاسوسی؟
و این یعنی همه حرفایی که بهم زدی تمامش دروغ بود!!!!!
هه چقدر ساده بودمو باورت کردم...
چرا ؟!چرا با من اینکارو کردی
چرا گذاشتی عاشقت بشم...
تو که تونسته بودی وارد گروه ما بشی تو که به هدفت رسیده بودی پس بازیه عاشقانت چی بود؟ چرا بازیم دادی لعنتی...بغضش شکست روی دو زانو پایین اومد و هق هق کرد....
کیو طاقتش تموم شد خودشو روی صندلی تکون داد:قسم میخورم عشقم بهت دروغ نبود من دوست دارم جین..
اشکاشو پاک کردو از جاش بلند شد نه دیگه نباید گولشو میخورد ..
+برای کی کار میکنی؟چرا وارد گروه ما شدی؟
جوابشو با سکوت داد..+جواب نمیدی؟!!میدونی رئیس بهت رحم کرده و منو فرستاده؟ جز من هر کس دیگه ای بیاد اینطوری ازت اعتراف نمیگیره..
_میدونم هیچ وقت منو نمیبخشی فقط میخوام بدونی در مورد احساسم بهت دروغ نگفتم میخوام باورم کنی.
حس کرد برای نفس کشیدن هوا کم آورده این اتاق بیش از حد خفش میکرد سمت در رفت و بازش کرد.
برای لحظه آخر برگشت:حداقل اسم واقعیتو بهم بگو فکر کنم این حقو داشته باشم اسمتو از زبون خودت بشنوم.
در حالی که سرش پایین بود با صدای آرومی گفت:کیم نامجون
با حس تیر کشیدن قلبش در بست و نامجونو با عذاب وجدانش تنها گذاشت.
☆☆☆☆☆☆☆
نه این امکان نداشت این عوضیا داشتن بازیش میدادن قصدشون اینه تا تحریکش کنن.عصبانی خودشو تکون داد و فریاد زد:تو کی هستی عوضی میگم بازم کن ...منو برای چی اینجا آوردی؟
مثل موش ترسو دست و پای منو بستی اگه راست میگی جرات کن و آزادم کن تا نشونت بدم با کی طرفی.
دیگه داشت دیوونه میشد پس حقیقتا کسی که اینهمه سال به عشقشون پایبند بود خودش بود...
بیشتر موندن توی این اتاق برابر بود با شکستن نیمچه غروری که ازش باقیمونده بود.به جانکوک فرصت داد هر چقدر میخواد فریاد بزنه بدون اینکه جوابی بهش بده توی سکوت محض به چشماش خیره شد.
جانکوک برای یک لحظه چشماشو بست و نفسای عمیق کشید.
تهیونگ از این فرصت استفاده کرد و صورتشو نزدیک صورتش کرد.به محض باز کردن پلکش با تهیونگ چشم تو چشم شد.
همین یک لحظه کافی بود که خاطره ای توی ذهنش جرقه بزنه.(+دیدی، دیدی نتونستنی ...بازم من بردم، جانکوک خان چند بار دیگه باید ببازی تا بفهمی تو نمیتونی تو چشم من نگاه کنی...
_قبول نیست تو هر بار جر زنی میکنی
+بازم باختی و غر زدنو شروع کردی من که اینبار اصلا تکون نخوردم
نخیرم اعتراف کن از شدت دوست داشتن زیاد نمیتونی تو چشم من نگاه کنی
_باشه بابا حالا خودتو نکش اصلا چشای تو سگ داره خوب شد....
+اینههههههه ته ته همیشه برنده س)سرشو به شدت تکون داد تا از شر صداهای توی مغزش رها بشه...
با صدایی که از ته چاه میومد و بیشتر شبیه ناله بود گفت:امکان نداره خودت باشی؟!!!!!تهیونگ به محض شنیدن حرفش ازش فاصله گرفت و پشتشو به جانکوک کرد.
نباید اونو با چشمای اشکی میدید.
نباید بغضشو میدیداون جانکوک خودش نبود کسی که جلوش بود دشمنش بود نباید ضعف نشون میداد.
سریع سمت در رفت و بازش کرد.جانکوک خودشو روی صندلی تکون داد:صبر کن کجا داری میری ...
بدون اینکه بهش توجه کنه از اتاق بیرون رفت و در پشت سرش بست.اما صدای جانکوک رو واضح میشنید...
صبر کن ....تهیونگ خواهش میکنم
اگر خودتی این در لعنتی رو باز کن و برگرد.
ته تهههههههه.....با شنیدن اسمش از زبونش به در تکیه داد و روی زمین ولو شد..
☆☆☆☆☆☆
سلام قشنگام
اینبارم زودتر از یک هفته پارت گذاشتم.😋😏
نمیدونم برا کدومشون عررررر بزنم
تهیونگ یا جین 🥺💔ممنون که با وجود تمام نقصام بازم داستان رو دنبال میکنید💜💋
YOU ARE READING
Game Over
Action*برام مهم نیست کی هستی هر جا باشی پیدات میکنم و انتقام پاپا رو ازت میگیرم. «ورژن کوکوی» Name:Game Over couple:#Kookv #namjin #taejin #namkook #jungkook&girl