آروم از اتاق بیرون اومد فکر میکرد بقیه خواب باشن نمیخواست بیدارشون کنه.
با سر و صدای کوچیکی که از سمت آشپزخونه اومد نظرش جلب شد تهیونگیه خودش بود بنظرش این مدت که ندیده بودتش بزرگ و عاقل تر شده بود.
جین:صبح بخیر
از یهویی بودن صدا برگشت:صبح بخیر هیونگ بیدارت کردم ؟
جین سرشو تکون داد.
تهیونگ: چرا زود بیدار شدی؟
جین:از شوق دیدن تو ...
تهیونگ لبخند زد.
تهیونگ:میای بریم ساحل؟
جین:بریم
روی شنای ساحل خیره به دریا نشسته بودن. باد پاییزی خنکی صورتشونو نوازش میکرد.
تهیونگ به نیم رخ جین که الان بنظرش کمی تپل تر شده بود نگاه کرد:هیونگ الان خوشبختی؟
جین خیره به دریا جوابشو داد:خیلی، اینقدر احساس خوشبختی میکنم که گاهی با خودم میگم نکنه دارم خواب میبینم. نکنه مردمو زندگی بعدیمه که اینقدر همه چی خوبه.
نامی خیلی دوسم داره،خیلی مراقبمه، منم هر روز بیشتر عاشقش میشم.
تهیونگ:برات خوشحالم
جین:البته هنوزم گاهی شبا دچار کابوس میشم. میبینم ما رو گرفتن و دارن از هم جدامون میکنن با ترس از خواب میپرم ولی وقتی خودمو بین بازوهای قوی نامجون میبینم خیالم راحت میشه و تو بغلش اروم میگیرم.
تهیونگ:نگران نباش هیونگ طوریمون نمیشه.
منم اولا خیلی میترسیدم همش اضطراب داشتم ولی از وقتی جونکوک اومد پیشم و مطمینم کرد پرونده رو بسته خیالم راحت شد.
جین سرشو تکون داد:هوم میدونم نامجونم همینو میگه.
تهیونگ:کامل زبان یاد گرفتی؟
جین:آره خوبیه مالتا اینه زبان انگلیسیه من که خیلی سریع راه افتادم...
تهیونگ:نامجون چیکار میکنه؟
جین:توی یه باشگاه مربیه، هنرای رزمی یاد میده. منم که تو پرورشگاه کار میکنم.
تهیونگ:بین اپنهمه بچه خسته نمیشی؟
سرشو به طرفین تکون داد:نه اصلا، اولش فقط برای درآمدش رفتم ولی کم کم عاشق همه بچه ها شدم.
تهیونگ:دنیل چی؟! فکری براش داری اگه همینطور بهت وابسته بشه چی؟
جین:من میخوام پیش خودم نگهش دارم ولی نامجون مخالفه میگه به سرپرستی گرفتن یه بچه مسئولیت داره ، میگه ما هنوزم ته دلمون از آینده ترس داریم چطور میتونیم از یه بچه دیگه نگهداری کنیم
تهیونگ:خانواده ای نداره؟
جین:نه متاسفانه پدر و مادرش تو تصادف کشته شدن عمو و خالش هم یه کشور دیگه زندگی میکنن اونا خودشون سرپرستی این بچه رو به دولت واگذار کردن.
تهیونگ دستاشو دور بازوی جین انداخت و سرشو روی شونش گذاشت:وووی هیونگ سرد شد.
جین:الکی سرما رو بهونه نیار بگو دلت میخواست مثل اون وقتا سرتو رو شونه هیونگ بزاری.
تهیونگ:آره اصلا دلم خواست ...
جین:الان اگه دوست پسرت پیداش بشه توی همین دریا غرقم میکنه.
تهیونگ:نگران نباش دوست پسر من خیلی آروم شده تازه فکر کنم از دوست پسر تو بترسه.
هر دو با هم شروع کردند به خندیدن
دنیل:ددییییی
با صدای دنیل حرفشون قطع کردن و به پشت سر نگاه کردن.
کمی اونطرف تر نامجون و جونکوک دست به سینه نگاهشون میکردن.
جین بغلشو برای پسر بچه باز کرد و دنیل توی بغلش افتاد.
موهاشو نوازش کرد و روی سرشو بوسید.
تهیونگ مهربون به دنیل نگاه کرد و سرشو نوازش کرد.
دنیل که هنوز احساس غریبی میکرد بیشتر تو بغل جین فرو رفت.
جین به انگلیسی دم گوش بچه گفت:این عمو تهیونگه تو رو خیلی دوست داره.
هر دو سرشون سمت دوست پسراشون چرخوندن:اینجا چیکار میکنید؟
نامجون نگاهش روی جین بود:اومدیم دنبال پسرای شیطونمون
جونکوک در ادامه حرفش گفت:آخه فکر کردیم دوتایی با هم فرار کردین.
تهیونگ از جاش بلند شد و شنای لباسشو تکوند:واقعا که موجودات حسودی هستین دو دقیقه نزاشتین با هیونگم تنها باشم.
از کنارشون رد شد و سمت خونه رفت:هیونگ با دنیل بیاین خونه صبحونه بخوریم هوا سرده ممکنه بچه سرما بخوره.
جین از جاش بلند شد و دست دنیل گرفت بی توجه به اون دو نفر از کنارشون گذشت.
هر دو مرد با تعجب نگاشون کردن.
نامجون به رفتن جین نگاه کرد ولی چشمش روی باسن جین بود.
جونکوک رد نگاهشو گرفت:یکم به بوت بیچاره استراحت بدی بد نیست.
نامجون منگ نگاش کرد: چی گفتی هیونگ؟!
جیمین:خودتو نزن به اون راه بچه خودم بزرگت کردم.
به اعتراض صداشو بالا برد:هی من مثل تو منحرف نیستم.
جونکوک به دریا نگاه کرد.
نامجون:هیونگ برنامت برای آینده چیه؟
جونکوک:فعلا هیچی، ما تازه دو ماهه اقامتمون گرفتیم. دارم روش فکر میکنم.
YOU ARE READING
Game Over
Action*برام مهم نیست کی هستی هر جا باشی پیدات میکنم و انتقام پاپا رو ازت میگیرم. «ورژن کوکوی» Name:Game Over couple:#Kookv #namjin #taejin #namkook #jungkook&girl
