∆part 42∆

70 9 0
                                    

هوا تاریک بود و توی جاده جنگلی چراغی روشن‌ نبود.

نامجون:همینجا نگه دار
جین:برای چی؟!

نامجون:از اینجا به بعد خودت تنها برو منم دنبالت میام
جین:پیاده؟!!

نامجون:هوم مشکلی نیست تو ماموریتای سخت تر از این شرکت داشتم من کارمو بلدم.
اگه نزدیک تر بریم ممکن مامور گذاشته باشه و کار خراب بشه.

جین کنار جاده ماشین نگه داشت.
نامجون بدون معطلی سمتش خم شد و بغلش کرد.

نامجون:خیلی مراقب باش ولی یادت باشه من پشتتم
جین:ممنون که باهام اومدی

نامجون:فکر میکنی میتونستم غیر از این کاری کنم
از هم جدا شدن.

جین بوسه سریعی به لبای نامجون زد:تو هم مواظب خودت باش
نامجون از ماشین پیاده شد و منتظر موند جین دور بشه.
بعدش خودش با قدمهای سریع حرکت کرد.

جین روبه روی ماشین رویز رویز مشکی توقف کرد.
از ماشین پیاده شد و کنار کاپوت ایستاد‌
فقط یک سرنشین داخل ماشین بود.

جین دید که کیم سئو از ماشین پیاده شد.
دست به کمربندش بردو اسلحشو چک کرد.

کیم سئو با یه چمدون بزرگ سمتش اومد.
جین دسته چمدون رو ازش گرفت و اون روی کاپوت ماشین گذاشت.
با احتیاط درشو باز کرد.

دلارا بطور منظم روی هم چیده شده بود‌
جین چراغ قوه رو روشن کرد دستگاه کوچیکی از داخل جیبش بیرون اورد تا از اصل بودن پولا مطمین بشه مدتی طول کشید تا همه رو بررسی کنه وقتی خیالش راحت شد در چمدون رو بست.

جین: حالا رئیس این تشکیلات تویی حتما خیلی خوشحالی
سئو دستشو داخل جیبیش برد یک لحظه جین فکر کرد میخواد کاری کنه ولی سیگار از توی جیبیش بیرون اورد
جعبه رو سمت جین گرفت:میکشی؟

جین:ممنون تو ترکم
&خبر دارم چقدر با عرضه ای اگر بخوای میتونم تو رو نگه دارم میکنمت دست راست خودم

جین:یعنی رئیسو ول کنم؟
&اونکه دیگه رئیس نیست تازه معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد اگر پلیس پیداش کنه کارش تمومه

جین به تمسخر نگاش کرد:لازم نیست نگران رئیس من باشی تو به فکر خودت باش
کیم تهیونگ فقط رئیس من نیست اون خدای منه بگه بمیر من براش میمیرم

سیگار روی زمین انداخت و زیر پاش له کرد:کاش منم یه سگ وفادار مثل تو داشتم.

از کنایش دلگیر و عصبانی شد ولی الان وقتش نبود جوابشو بده.:ایراد شماها اینه به جای اینکه دنبال دوست وفادار باشید دنبال سگ وفادار میگردین
با تنه ای که بهش زد از کنارش رد شد و سوار ماشین شد.

یکم که دور شد کنار جاده ایستاد.
سریع از ماشین پیاده شد و چمدون رو بیرون اورد. صدای پایی به گوشش رسید اسلحه از کمرش دراورد.

نامجون:نترس عشقم منم
نفس راحتی کشید:زود باش وقت نداریم
نامجون ساک بزرگی رو از صندوق عقب ماشین بیرون کشید.

با کمک هم خیلی سریع پولا رو جابجا کردن
نمیتونستن ریسک کنن شاید ردیاب توش کار گذاشته بود.
کارشون که تموم شد چمدون رو اتیش زدن و راه افتادن
☆☆☆☆☆☆
تمام مدت تهیونگ از نگرانی توی حیاط راه میرفت و هی پشت هم سیگار میکشید.

جونکوک سمتش اومد و سیگار از بین لباش بیرون کشید اونو روی زمین انداخت و زیر پاش له کرد.

جونکوک:بسه دیگه خودتو خفه کردی
تهیونگ:چیکار کنم دلم شور میزنه اگه بلایی سرش بیاد خودمو نمیبخشم

جونکوک:هیچی نمیشه نامجون کنارشه اون سالها مامور مخفی پلیس بود آموزش دیده س.

تهیونگ:با این حال بازم نمیتونم راحت بشینم 
صدای چرخای ماشین باعث شد هر دو به سمت صدا برگردن

ماشین با صدا کنار پای تهیونگ متوقف شد.
جین و نامجون از ماشین پیاده شدن.

نامجون از پشت ماشین ساک رو بیرون اورد.
تهیونگ بدون معطلی جینو تو آغوشش کشید:تو که منو کشتی هیونگ

جین:من که همیشه میگم جین تا خوشبختی تهیونگشو نبینه نمیمیره.
تهیونگ:خفه شو از مرگ حرف نزن.

جین نیم نگاهی به جونکوک انداخت و از تهیونگ جدا شد:البته اگه خودم نخوام بمیرم قطعا به دست دوست پسرت کشته میشم. نگاه کن چطوری داره نگامون میکنه.

تهیونگ بینیشو بالا کشید.
نامجون ساک رو دست تهیونگ داد.

تهیونگ:ممنون که همراهش رفتی
نامجون فقط سرشو تکون داد.
جونکوک:حتما خیلی خسته شدین برین استراحت کنید.
جین دستای نامجون گرفت و با هم به سمت اتاقشون رفتن.

جونکوک ساک رو از دست تهیونگ کشید دست تهیونگو گرفت:بیا بریم خیلی اذیت شدی
تهیونگ دنبال جونکوک کشیده شد.
☆☆☆☆☆☆
بعد از اینهمه نگرانی و دلهره یه دوش آب گرم میتونست حالشو جا بیاره.

از حموم بیرون اومد یه حوله لباسی ابی رنگ پوشیده بود.
جونکوک روی مبل نشسته و کتاب میخوند.

با باز شدن در حموم سرشو بالا اورد و به سر تا پای تهیونگ نگاه کرد.
مگه میشد از این هیکل سکسی و موهایی که اب ازش میچکید گذشت.

تهیونگ سمت کمدش رفت تا لباس بپوشه.
جونکوک همینطور که نگاهش به پشت تهیونگ بود کتابو روی میز گذاشت و بلند شد.

خیلی آروم از پشت بهش نزدیک شد و بدنشو بهش جسبوند.
تهیونگ که هواسش نبود جا خورد دستش بین راه در کمد موقف شد.سرشو سمت جونکوک کج کرد: ترسوندیم

جونکوک لاله گوشش رو بوسید:میخوام ریلکست کنم امروز خیلی استرس کشیدی.
تهیونگ اب گلوشو قورت داد.

لبشو روی گردن تهیونگ گذاشت و اروم اروم نقاط مختلفشو میبوسید.

تهیونگ از حس خوبی که بهش دست داد سرشو روی شونه جونکوک گذاشت و چشماشو بست.

جونکوک همینطور که به کارش ادامه میداد دستشو از پشت روی سینه تهیونگ گذاشت و مشغول لمس کردن بدنش شد.

تهیونگ صداش دورگه شده بود:جونکوکا میخوای دوباره اذیتم کنی

جونکوک لبشو نزدیک گوشش برد:تیهونگا دیگه طاقتم تموم شده، نمیتونم جلوی خودمو برای داشتنت بگیرم.

با شنیدن حرف جونکوک جرقه ای از تمام تنش رد شد و بدنش گر گرفت
جونکوک سکوتش رو معنی رضایت گرفت.

حالا با ولع بیشتری گردنشو میمکید. دستش رو از بین حوله داخل بردو نوک سینه های تهیونگ رو نشونه رفت.

بی اختیار آه کشید...
جونکوک:چقدر منتظر شنیدن صدات بودم...
تهیونگو سمت خودش برگردوند.

با دیدن چشمای خیس تهیونگ فهمید اونم داره به سالهایی که از دستشون رفته فکر میکته

لبشو روی لب تهیونگ گذاشت و شروع کرد به بوسیدنش. تهیونگ باهاش همکاری کرد و با ولع لبای جونکوکو میخورد. همینطور که همدیگر رو میبوسیدن سمت تخت رفتن.
با برخورد ساق پاش به تخت ایستاد.

جونکوک خیلی آروم رو تخت هولش داد. حالا تهیونگ از پشت روی تخت دراز کشیده بود درحالیکه یقه حوله نیمه باز بود سینه سفیدش و همینطور پاهای برهنش توی دید جونکوک اومد

زبونش رو روی لبش کشید و دو زانو روی تخت رفت. چهار دست و پا به تهیونگ نزدیک شد.

جونکوک:موندم چطوری خودمو اینهمه مدت از این بدن سکسی دور نگه داشتم.
تهیونگ خندید:برای اینکه تو یه احمقی..

جونکوک:و این احمق امشب بهت نشون میده قراره باهات چیکار کنه.
سرشو تو گودی گردن تهیونگ کردو مشغول بوسیدنش شد ولی خیلی اروم و با احتیاط اینکارو میکرد. از گردنش جدا شد و به شاهکار خودش نگاه کرد تمام گردنش سرخ شده بود. صورتشو بین دستاش گرفت پیشونی چشما بینی گونه چونشو آروم میبوسید.

تهیونگ به اعتراض خودشو عقب کشید.
تهیونگ:فکر نمیکنی داری آروم پیش میری

جونکوک:من فقط میخوام اذیت نشی اخه اولین بارته
تهیونگ:ولی من میخوامت خیلی زیاد میخوام هر چه زودتر مال هم بشیم

جونکوک:میخواستم مثل پرنسسا باهات رفتار کنم
تهیونگ:ولی من نه پرنسسم نه زن با من شبیه ضعیفا برخور  نکن

اخم کرد:خودت خواستی بعدا اعتراض نکنی
کمرشو صاف کردو با عجله لباس خودشو از تنش بیرون اورد.
تهیونگ به بدن سکسیش نگاه کرد دستشو سمتش بردو سیکس پکاشو لمس کرد.

جونکوک:پس میخوای روی خشنمو ببینی
لبه های حوله رو گرفت و کشید حالا تمام بدنش برهنه جلوی چشماش بود.

نگاهش سمت پایین تنه تهیونگ رفت و عضو نیمه تحریک شدشو دید.
تهیونگ از یهویی بودنش خجالت کشید و دستشو روی عضوش گذاشت.

جونکوک پوزخند زد:پس چی شد؟!
خم شد و لبشو روی سینه تهیونگ گذاشت.
نقطه نقطه پوستشو میبوسید و گاهی گاز میگرفت.

تهیونگ از شدت لذت زیر دستش وول میخورد
هر چقدر سعی کرد صدایی از گلوش خارج نشه نشد.

تهیونگ:آه جونکوکا بسه ...دیگه نمیتونم
جونکوک اما به حرفش گوش نکرد انگار توی یه دنیای دیگه بود سرشو سمت پایین تنش بردو عضوشو بوسید..
تهیونگ پاهاشو جمع کرد.

جونکوک با دستش دو طرف پاهاشو گرفت و باز کرد.
جونکوک:خدای من چطوری اینهمه سال از اینهمه زیبایی محروم بودم.

جونکوک:کِرِم داری؟
تهیونگ:کِرِم برای چی؟
جونکوک:خب اینطوری که نمیتونم داخلت بشم

تهیونگ:گفتم که من ضعیف نیستم
جونکوک:چرا لجبازی میکنی کی حرف از ضعیفی زد نمیخوام اسیب ببینی من نمیتونم در برابرت خودمو کنترل کنم نمیخوام دردت بیارم

تهیونگ به کشوی پاتختی اشاره زد:فکر کنم یه چیزایی اون تو باشه
جونکوک در کشو رو باز کرد و بسته روان کننده رو دید
با پوزخد بدجنسی سمتش برگشت:فکر همه جاشو کرده بودی

تهیونگ دستاشو روی چشمش گذاشت:خفه شو جونکوک از قبل اونجا بود.
جونکوک دستاشو به روان کنده آغشته کردو مشغول اماده کردن تهیونگ شد.

تهیونگ :هوفففف ...آه ....خیلی خوبه ...
جونکوک سمت صورتش خم شد و لباشو بوسید.
وقتی حس کرد تهیونگ اماده شده لبشو کوتاه بوسید

جونکوک:آماده ای عشقم
تهیونگ در حالیکه چشماش بسته بود سرشو تکون داد.
جونکوک بین پاهاش قرار گرفت و خیلی آروم و با احتیاط واردش شد.

هر چقدر آروم ولی تهیونگ اولین بارش بود و براش سخت بود.
برای اینکه صدای دادش بلند نشه دستشو بین دندوناش گذاشت و گازشون گرفت.

جونکوک دستشو بیرون کشید و لب خودشو جایگزین کرد.
صبر کرد تا تهیونگ بهش عادت کنه بعد شروع کرد به حرکت کردن.
تهیونگ دستاشو دور کمر جونکوک انداخت و از درد چنگشون زد.

یکم بعد بهش عادت کرد حالا میتونست لذتی که سالها منتظرش بود بچشه...
قطره اشک از روی درد و لذت همزمان از گوشه چشمش بیرون ریخت.جوننامجون لبشو روی اشکا گذاشت و بوسیدش.

همینطور که ضربه میزد با زبونش سینه تهیونگو بازی میداد و همزمان عضو تهیونگ رو تو دستش گرفت و حرکت داد.

تهیونگ از شدت لذت نتونست طاقت بیاره و خالی شد.

جونکوک:قرار بود با هم بیایم
با صدای گرفته جواب داد:ببخش نتونستم
جونکوک برای اینکه بیشتر از این تهیونگ اذیت نکنه ضربه هاشو عمیق و محکم وارد کرد و داخل تهیونگ خالی شد.

به خاطر حس گرمای لذت بخشی که داخلش احساس کرد چشماشو بست.
بالاخره شد....بعد از ده سال اونا بهم رسیدن و چقدر شیرین و لذت بخش بود

جونکوک خودشو روی سینه تهیونگ انداخت و در حالیکه نفس نفس میزد گفت:ممنون که منتظرم موندی...ممنون که خودتو برام نگه داشتی .....ممنون که هنوز دوسم داری ...
جونکوک خودخواهتو ببخش که نتونست خودشو برات نگه داره

نتونست بقیه حرفشو بزنه و روی سینه تهیونگ بغض چند سالش شکست.

تهیونگ سرشو نوازش کرد:چطور میتونستم منتظرت نمونم وقتی عاشقت بودم‌....یه چیزی بگم من ایمان داشتم که تو پیشم برمیگردی میدونستم قولتو نمیشکونی...

تو جونکوک خودم بودی همیشه هم مال خودم میمونی

جونکوک:عاشقتم تهیونگی
تهیونگ:منم عاشقتم جونکوکی

~~~~~~~~~~
سلام قشنگام
بالاخره این دو تا مرغ عشق یه دلی از عزا درآوردن
و اما بریم سراغ ریدرای بی معرفت خودم💔🥺
من فکر میکردم خیلی این داستان دنبال نمیکنن ولی حالا میبینم میاین میخونین بی صدا میربن این رسمش نیست
حالا کامنت نمیدین ووت که کاری نداره💔

شرط اپ قسمت بعد ۱۵ووت

Game OverWhere stories live. Discover now