[part8‌]

96 8 5
                                    

ماشین از دروازه بزرگ گذشت و وارد محوطه بزرگی شد.
مسافت نسبتا طولانی رو طی کرد تا به ساختمون ویلایی بزرگی رسیدند.
راننده درست پشت سر ماشین جلویی متوقف شد.

*قربان رسیدیم
چشماشو آروم باز کرد کلافه دستی توی موهاش برد:به همین زودی رسیدیم؟!

راننده از ماشین پیاده شد و در براش باز کرد.
به محض پیاده شدن از ماشین دکمه کتش رو بست و سمت پدرش قدم برداشت.

به خودش نهیب زد:تهیونگ شی حواستو خوب جمع کنی تا درست رفتار کنیو عصبانیش نکنی.
با اکو شدن این صدا توی سرش به خاطرات دورش سفر کرد.

⚠️فلش بک⚠️
مچ دست کوچیکش بین مچ بزرگ پدرش محکم گرفته شده بود و بدن کوچیکش روی زمین کشیده میشد.

پسر بچه ۹ ساله که صورتش از اشک خیس شده بود در حال التماس کردن به پدرش بود.

+آپااااااا خواهش میکنم ، ببخشید دیگه تکرار نمیکنم.....آپااااااا
پدرش در اتاقی رو باز کردو با بیرحمی پسر رو به داخل اتاق تاریک هل داد.
_اینقدر اینجا میمونی و به کارای بد امشبت فکر میکنی تا آدم بشی و یاد بگیری پسر بزرگ کیم باید توی مهمونی چطوری رفتار کنه.
درو محکم بست و پسر رو توی تاریکی تنها گذاشت.

پسر به در مشت میزد و همچنان التماس میکرد:آپاااااااا من میترسم اینجا تاریکه ...آپااااااا خواهش میکنم درو باز کن...
آپاااااااااا
اینقدر به در زد و گریه کرد تا بیهوش شد....
⚠️پایان فلش بک⚠️

با رسیدن به پدرش از افکارش بیرون اومد.
پدرش به سر تا پای تهیونگ نگاه انداخت و بدون هیچ حرفی سرشو برگردوند.

دوشادوش کیم بزرگ وارد سالن زیبا و مجللی شد.
همگی با دیدن کیم به نشونه احترام تا کمر خم شدن.
کیم با غرور از بین همشون رد شد رو به تهیونگ کرد و با صدای آرومی کنار گوشش حرف زد.
+میبینی این یعنی اعتبار و احترام باید کاری کنی که مردم ازت عین سگ بترسن فکر کردی اگر ترسشون از من نبود به من احترام میزاشتن؟ نخیر اینا فقط یه مشت لاشخور ترسوان.

_شما که اینارو میدونید پس چرا هنوز پیش خودتون نگهشون داشتید؟!

+برای اینکه ترس باعث میشه بهت خیانت نکنن تا وقتی که به موقع غذاشونو عین سگ بندازی جلوشون برات دم تکون میدنو بهت وفادار میمونن.
فقط باید یادت باشه همیشه به موقع غذاشونو بدی چون ممکنه گازت بگیرن.

تهیونگ سرشو پایین انداخت و توی دلش برای افکار وحشتناک پدرش تاسف خورد.
اون تصمیم داشت هیچ وقت مثل پدرش نشه.
اما آیا میتونست؟ مگه میشه توی تشکیلات مافیا باشی و شبیهشون نشی؟!!!!

صاحب مهمانی با دیدن تهیونگ و کیم با عجله سمتشون قدم برداشت.
وقتی بهشون رسید مثل بقیه تا کمر خم شد:به من افتخار دادین قربان

Game OverWhere stories live. Discover now