∆part34∆

65 8 1
                                    

⚠️فلش بک⚠️
جانکوک روی صندلی کنار نامجون نشست
نامجون: چی گفتی؟!
جانکوک:همین که شنیدی

نامجون سمتش برگشت:دیونه شدی تو نمیتونی با اون دختر بیچاره اینکارو کنی

جانکوک:میدونم کارم درست نیست ولی چاره ای نداریم
نامجون:حالا از کجا مطمئنی خودشه؟

جانکوک:گفتم که چند وقته تو کارشم اینقدر تحقیق کردم تا تونستم اطلاعات بدست بیارم.

نامجون:مطمئنی دختر همون دادستانس؟
جانکوک:اگه مطمئن نبودم که خطر نمیکردم

نامجون:ولی هیونگ بازم کارت درست نیست اون دختر گناه داره، داری با احساساتش بازی میکنی

جانکوک:چاره ای نداریم خودتم میدونی من باید موقعیتمو تو دادگستری محکم کنم با این شغل که نمیتونیم به اطلاعاتی که میخوایم دسترسی پیدا کنیم باید مقامم بالا بره

نامجون:اما تو...
جانکوک:اما من چی؟نکنه تو میخوای به جای من بری
نامجون:خل شدی؟!معلومه که هیچ وقت همچین خریتی نمیکنم

جانکوک:پس چی میگی؟
نامجون:میگم همه فکراتو کردی؟اگه باهاش وارد رابطه بشی ....خب چطوری بگم..... تو گی ای هیونگ برات سخت نیست؟

جانکوک:نامجون لازمه دوباره بهت یادآوری کنم برای رسیدن به اینجا چه سختیایی کشیدیم، ما بهم قول دادیم جا نزنیم برای انتقام از اون عوضی حاضرم هر کاری کنم حالا خوابیدن با یه دختر که راحت ترینشه

با شنیدنش اعصابش بهم ریخت نمیتونست جانکوکو کنار کس دیگه ای تصور کنه ولی حرفاش درست بود اگر هیونگش به خاطر هدفشون حاضر بود تا این حد فداکاری کنه دیگه کنترل کردن حسادتش مسئله کوچیکی بود.

نامجون:حالا چطوری میخوای مخشو بزنی؟
جانکوک:فردا شب یه مهمونیه، قراره همونجا کار تموم کنم فقط امیدوارم موفق بشم خدا کنه ازم خوشش بیاد

نامجون:شک داری؟ تو هر جا بری کلی آدم چشمشون دنبالته، برای خودت کراشی هستی خبر نداری، همچین پسر جذابی مگه میشه نتونه مخ یه دختر ایکبری رو بزنه
یهویی از دهنش در رفت...

جانکوک همراه تعجب خندشم گرفت:ببینم نامجون نکنه بهش حسودی میکنی؟
نامجون:حسودی؟!!!مثلا برای چی؟

جانکوک:نامجونا من فقط دارم به چشم کار بهش نگاه میکنم فقط و فقط هدفم برام مهمه خودتم میدونی تا زمانیکه اون آشغال نفس میکشه من زندگی نمیکنم وقتی با چشمای خودم جون دادنشو تماشا کردم اون وقته که تازه قراره طعم زندگی رو بچشم.

نامجون:میدونم هیونگ منم برای اون روز لحظه شماری میکنم.
☆☆☆☆☆
موهای مشکیشو بالا داده بود با پیرهن مشکی جذب و شلوار پارچه ای مشکی پوشیده بود حسابی جذاب شده بود.
از وقتی وارد مهمونی شد چشم اکثر دخترا و حتی پسرا دنبالش بود.

Game OverWhere stories live. Discover now