قسمت بیستم
کیونگسو از خواب پرید، به سنگینی نفس نفس میزد و سعی داشت عرق هاش رو پاک کنه. سال ها بود همچین کابوسی ندیده بود- کابوسی دوباره توی واقعیت تکرار شده بود. کابوس موقعی که وقتی دوازده ساله بود دزدیده شد تا بفروشنش.
این بار کابوس متفاوت بود، فقط همون یه آدم ربا نبود، بتاها و امگاهایی که امروز سعی کرده بودند اونو بدزدن هم بودند. مثل همیشه، کابوسش با جیغش تموم شده بود چون کسی برای نجاتش نیومده بود و اون همچین چیزی رو تجربه نکرده بود و درباره اش کابوس میدید.
ملحفه رو از روش کنار زد و متوجه شد پیژامه تنش بود. بعد از یک دوش، آلفاش زخم هاش رو دارو زده بود و کمک کرده بود پیژامه بپوشه و بعد بیاد اورد بین بازوهای آلفاش بخواب رفته بود، روی تخت آلفاش
کسی برای نجات تو نمیاد امگا
صدای ناگهانی باعث شد لرز بدی بگیرد تا جایی که از درد محکم به تاج تخت ضربه میزد، چشماش بی تابانه اتاق رو میگشت اما کسی جز خودش تو اتاق نبود. دردمندانه دستاش رو کشید و دور زانوهاش پیچید و تو خودش حلقه شد.کیونگسو خودش رو مجبور کرد چشم هاش رو ببنده و نفس عمیقی بکشه.
تو درامانی دو کیونگسو
‹شش..همه چیز خوبه، تو درامانی کیونگسو›
صدای آلفاش توی مغزش تکرار شد و همزمان صدای جیغ خودش رو هم تو سرش شنید. تصور کرد بازوهای آلفاش دورش بود و گرمای ارامش دهندهاش به بدن کیونگسو میرسید و همین تصور باعث شد نفس هاش به حالت نرمال برگرده.
وقتی چشم هاش رو باز کرد، اولین چیزی که توجهش رو جلب کرد انعکاسش توی آینه بود که پیراهنش بالا رفته بود و زخم های زشت و قرمزش رو بخوبی نشون میداد. سریع دستاش رو جلوی بدنش برد و درهم گره زد. این روشی بود که توی این سال ها وقتی تو همچین وضعیت مشابهی بعد از تاثیر بندهای نقره روی بدنش بود، اختراع کرده بود.
کیونگسو نمیدونست چه طلسمی موقع اختراع بندها اجرا شده بود و چه کاری میکرد ولی هرچی بود مطمئن بود بند و طناب های نقره باعث صداهای توی سرش، لمس ها و همچین کابوس هایی شده بودند. چاره ای نداشت. توی این مدت با الفایی هایی که میخواستند ازش استفاده کنن درحالی که الان توی همون وضعیت شکنجه آور دزدیده شدنش تو زمان کودکیش قرار داشت. چند روزی طول کشیده بود تا صداها و لمس ها از بین رفته بود و یک ماهی هم طول کشیده بود تا دیگه کابوس نبینه گرچه توی این سه سال کم و بیش کابوس دیده بود.
پیرهنش رو مرتب کرد تا زخم هاش رو بپوشونه، قبل از بد شدن دوبارهی حالش از تخت پایین رفت. با دست هایی که مشت کرده بود تا جیغ نزنه از اتاق آلفاش بیرون و از پله ها پایین رفت.
YOU ARE READING
"CLAIMED" [Complete]
Werewolfاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...