┨قانون شکن├

91 19 0
                                    

قسمت بیست و پنجم

-کیونگسو خوبی؟

یوسوب وقتی آلفاش و دوجون از محدوده شنیدن صداشون دور شدند، سریع پرسید. کیونگسو، قبل از باز کردن کیفش و بیرون اوردن جامدادیش، نگاهی به پشت آلفاش انداخت که تو یکی از کلاسا ناپدید شد.

-کیونگسو؟

شنید که یوسوب باز صداش زد، حس کرد که بتا روی صندلی آلفاش نشست تا نزدیکش باشه.

-سوهو هیونگ اونا رو برای یه مدتی تو اتاقش نگه میداره، پس نیازی نیست نگرانشون باشی که وقتی داریم حرف میزنیم برگردن.

کیونگسو به سردی جواب داد و نگاهی به برنامه اش انداخت -من خوبم، ما نیازی به صحبت کردن نداریم.

-دیروز دقیقا چی شد؟

دست یوسوب پشتش نشست و فشار آرومی به پشتش داد، نگاهشو به بتا داد. گرچه درد زیادی پشتش نمونده بود چون زخما، خوشبختانه سرباز نبودند و بخاطر سرعت بالای درمان زخمای گرگا، دیشب خوب شده بود ولی کیونگسو ازین بهونه استفاده کرد تا بتا رو عقب هل بده.

-اگه نفهمیدی باید بگم هنوز پشتم کامل خوب نشده!

بوضوح رفتار بتا و عذرخواهیش رو ندید گرفت، کیونگسو کتاب شیمی رو از زیر میز بیرون برداشت.

-میدونم همیشه..درگیر رابطه­ی بین جونگین و مینسوک بودی، ‌اما اونا الان فقط دوستن. فقط میخوام بدونم اینو میدونی دیگه؟

با اشاره به امگای دیگه،‌ انگشتای کیونگسو دور کتابش محکم شد و صفحه ها رو مچاله کرد.

-من مطمئنم قلاده به مینسوک یا کس دیگه ای تعلق نداره اما اگه شک داشتی که مال مینسوکه چرا دیروز فقط مستقیم ازش نپرسیدی؟

کیونگسو کتابشو روی میز رها کرد و نفس عمیقی کشید. سعی داشت خودش رو آروم کنه. با همین سوال تو ذهنش از خواب بیدار شده بود، روی سرکشش میخواست ببینه آلفاش تا کجا حقیقت رو ازش مخفی میکرد اما وقتی آلفاش دوباره بار دوم درحالی که پیژامه اش رو بالا میداد تا پشتش رو چک کنه، دلیل رد کردن بستن قلاده رو ازش پرسید، حس ترس بدجوری به جون کیونگسو افتاد.

همون لحظه فهمید این نیمه­ی امگاش بود که از روشن شدن حقیقت میترسید.

اگر اون اسم مینسوک رو میگفت، آلفاش دیگه حتی تظاهرم نمیکرد که امگای دیگه­ای بینشون بود. به این معنی بود که که حتی تنها چیزی که داشت، همون تظاهر هم از بین میرفت.

روی فرمانبردار احمقش، نمیتونست جرات کنه و این بازی دروغ رو بشکنه...

امگاش ترجیح میداد یه جایگزین باشه تا اینکه بطور کامل از کنار آلفاش کنار گذاشته بشه.

با حس خشمی که درونش بوجود اومده بود، کیونگسو به یوسوب خیره شد و لبخند اجباری­ای زد.

- دیگه مهم نیست، مهمه؟ قلاده به گردن من بسته شد.

"CLAIMED" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora