قسمت چهلوششم
جلسه اشون تموم شده بود چون کیونگسو نتونسته بود بیشتر چیزی به اشتراک بذاره. وقتی گریه اش تموم شد، سوهیانگ رفته بود تا آلفاش رو چک کنه و برگشته بود گفته بود که جونگین هنوز با کیهوان حرف میزنه، این عجیب بود که آلفاش برای مدت طولانی داشت حرف میزد اما انرژی براش نمونده بود که به این فکر کنه.
بجاش، منتظر موند. نگاهش متشکر بود که سوهیانگ دیگه سعی نکرد مکالمه رو ادامه بده و تنها کتاب و چایی بهش تعارف کرد. ساعت ها بعد از اینکه سوهیانگ به میز کارش برگشت و تو کارش غرق شد کیونگسو انقدر راحت بود که بخوابه اما نمیتونست.
اگه اینجا میخوابید هرچیزی میتونست بدون دونستنش اتفاق بیفته. حتی ممکن بود آلفاش بدون اون بره. با خواب مبارزه میکرد و صورتشو تو زانوهای جمع شده اش مخفی کرد و چشماش رو بست و تو ذهنش دنبال دستوری برای پخت شام گشت.
چشمانش با ضربه ای به در باز شد. وقتی دید سر کیهوان وارد اتاق شد، عصبی پاهاش رو پایین انداخت و کفشاش رو پوشید. الفا اونو میترسوند، چشمای منتقدی که همیشه بنظر میرسید درحال فرضیه پردازی بود و بر اساس رفتارش میشد فهمید چه الفای سخت گیری بود.
نمیخواست آلفاش رو شرمنده کنه بعلاوه هرچقدر هم میخواست آلفاش باهاش بیاد انقدر شجاع بود که تنها به این جلسه امده بود و وقتی کیهوان کنار رفت تا آلفاش وارد شه، نتونست نفس راحتی نکشه وقتی باز آلفاش رو دید.
به آلفاش نیاز داشت، انگار که افکارش رو خونده بود، آلفاش سمتش رفت و بغلش کرد. حس اسودگی خاطر تو سینه اش پخش شد و باز اشکاش سرازیر شد اما نمیخواست جلوی بقیه گریه کنه، نه جلوی کیهوان، که عطرش ناخوشایند بود.
کیونگسو صورتشو به پیراهن آلفاش فشرد و نفس عمیقی کشید تا خودش رو اروم کنه و تمام مدت آلفاش سرش رو نوازش میداد.
آلفاش به ارومی پرسید-همه چیز خوبه؟
کیونگسو سری تکون داد. تنها میتوانست سرش رو تکون بده اگه نمیخواست ریسک کنه و آلفاش رو ناراحت کنه. بیشتر از هرچیزی، نمیخواست آلفاش فکر کنه که بیشتر از چیزی که آلفاش انتظار داشت شکسته بود و سوهیانگ ممکن بود نتونه درستش کنه
-دکتر سونگ؟
کیونگسو عصبی شد وقتی آلفاش اینطور دکتر رو صدا زد، تقریبا نمیتونست راحت باشد وقتی آلفاش کنارش روی مبل نشست.
-اگه منو سوهیانگ صدا بزنی بهتره جونگین شی.
سوهیانگ گفت و دستشو تکون داد تا آلفاش بیاد و روی مبل بنشینه.کیونگسو به ارامی سرجاش جا به جا شد وقتی کیهوان روبروش نشست و نگاه سرد و تیزش بهش افتاد.
YOU ARE READING
"CLAIMED" [Complete]
Werewolfاونجا بودی... وقتی که نیاز داشتم کسی پیشم نباشه تو بودی... درست روبهروی من... با نگاه پرنفوذت بهم خیره شده بودی... با اون موهای پلاتینیومی سفید، سخت دور از دسترس و سرد بنظر میومدی... چطوره نگم از لباس کشباف قرمز رنگ بستکبالت که تو رو جذاب تر نشون می...