┨قوانین├

153 33 6
                                    

قسمت دوازدهم

کیونگسو ضربه­ی بیهوده ای به سرش زد و سعی کرد سردردش رو متوقف کنه. با چشمای تارش به اطراف نگاه کرد و چند لحظه طول کشید تا بفهمه توی اتاق جدیدش با دیوار های بنفش بود! ملحفه های تخت و پرده ها رو با حریری که آلفاش بهش داده بود عوض کرده بود اما رنگ بنفش روی دیوارها همچنان بهش یادآور میشد که توی اتاقی می موند که متعلق به مینسوک بود.

خودش رو بالا کشید و متوجه شد پیژامه و شلوار راحتی به تن داشت. شب قبل خودش لباس هاش رو عوض کرده بود؟ کیونگسو سعی کرد تا بیاد بیاوره که شب قبل چه اتفاقی افتاده بود.

حضور توی مهمونی با آلفاش رو به یاد داشت، همینطور اذیت شدن توسط ووبین....و بادیگار های آلفاش ...

باهاشون به بار رفته بود و بازی کرده بود، یه شات برای یه سوال.

یادش اومد یوسوب اون جمله رو چجوری گفته بود .حتی طعم سوزاننده­ی الکل رو بیاد آورده بود، اطلاعاتی که درباره ی شغل آلفاش که به ارث برده بود و بسکتبال بازی کردنش و چیزی درباره­ی رفتار سرد و سختش و.....و بعد همه چیز سیاه بود _ چیز بیشتری به یاد نمیاورد _

نمیتونست به یاد بیاره چجوری از بار بیرون رفته بود، چجوری به خونه برگشته بود و چجوری لباس هاش رو عوض کرده بود و داخل تخت خزیده بود. با معمای حل نشده­ای که به بخاطر الکل دیشب وجود اومده بود، کیونگسو پتوش رو کنار زد و پاهاش رو ازتخت آویزون کرد. توی راهش به سمت حموم توقف کرد و متوجه ظرف کاور شده ای روی میزش شد. روی صندلی نشست و یادداشت چسبیده به کاور ظرف رو برداشت.

( اگه دیگه گرم نیست گرمش کن، همچنین من لیستی رو که چه چیزهایی نیاز داری انجام بدی تا امگای خوبی باشی رو دیدم و اصلاحش کردم و قوانینی برات تنظیم کردم. حفظشون کن، من قبل شام برمیگردم، درست رفتار کن)

کیونگسو سرش رو بلند کرد و به تکه کاغذ چسبیده شده به کمد خیره شد . عنوان بالاش نوشته شده بود و درست در مرکز کاغذ و زیرش خطی کشیده شده بود

"*قوانین*"

کیونگسو دستپاچه شد. بین کتاب هایی که روی میز کتابخانه اش تلنبار شده بود گشت و دفترچه اش رو بیرون کشید. دفتر رو ورق زد تا به صفحه ای که آلفاش بهش اشاره کرده بود برسه و صفحه رو برای هر علامت یا نشانی جستجو کرد.

صفحات بعدی رو هم به دقت موشکافی کرد. سه بار صفحاتی رو که حقایقی درباره ی آلفاش توش نوشته بود رو نگاه کرد. علامت یا تصحیحی که آلفاش انجام داده باشه نبود، اما کیونگسو مطمئن بود آلفاش همه چیز رو خونده بود.

کیونگسو سرش رو روی کتاب هاش کوبید، صورتش از خجالت میسوخت! چی میشد اگر آلفاش لیست حقایقش رو احمقانه یا غلط تلقی میکرد؟

"CLAIMED" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora