┨حقیقت رز بنفش├

154 31 26
                                    

قسمت چهل­و­سوم

کیونگسو با نوازش های نرمی روی موهاش بیدار شد، بوی ارامش دهنده­ی نعنا با بوی ماده استریل کنننده ی بیمارستان مخلوط شده بود و تو بینیش میپیچید. ناله ی کوچکی بخاطر حس سنگینی سرش از دهنش در رفت، سرش بشدت سنگین بود و بعد حرکت انگشتای تو موهاش متوقف شد.

-کیونگسو؟

صدای ارامش دهنده و بمی که به نرمی اسمشو صدا زد. پلک های سنگینشو باز کرد، نگاهش روی تصویر شخص کنارش نشست و بعد لبخندی که روی لبهاش شکل میگرفت رو کنار نزد.

الفا نفس اسوده ای کشید: تو..تو بیداری

کیونگسو تک تک اجزای صورت الفاش رو دنبال کرد، حس اسودگی خیال تو قلبش پیچید بعلاوه اینکه هر ناحیه از اون صورت به زیبایی تراش خورده همونطور مثل قبل بود بجز دایره­های سیاه زیر چشماش که نشون از خستگی الفا میداد. وقتی صورت زیبای آلفاش رو دید میخواست دستشو دراز کنه و صورتشو لمس کنه اما نکرد، بجاش بهش خیره شد و بارها و بارها جزئیات صورتشو حفظ کرد.

-اون یه رویا نبود.

زمزمه کرد: تو واقعا بخاطر من اومدی.

-البته که یه رویا نبود.

آلفاش گونه هاش رو ناز کرد.

- احمق. حالت چطوره؟

با این لحن صدا زدن-علاقمند آلفاش، تمام خاطرات با موج بزرگی به ذهنش هجوم اورد و توی دریایی از احساسات غرقش کرد، بیاد میاورد بارها آلفاش اونو بغل کرده بود و احمق صداش زده بود، اون تن صدا غیرممکن بود اشتباه گرفته بشه.

این آلفاش بود.

این جونگین بود.

به جونگین برگشته بود.

اشکاش یکدفعه سرازیر شد و گونه هاش رو خیس کرد.

صورت خندان آلفاش یکدفعه ترسید و دستش رو هول شده روی صورت خیس کیونگسو کشید و بعد روی بازوی کیونگسو گذاشت : مشکل چیه؟

آلفاش دوباره اشک هاش رو خشک کرد.

- جاییت درد میکنه،؟ بهم بگو..سرته؟ باید دکترو خبر کنم؟

آلفاش از صندلی بلند شد: میرم دکترو خبر کنم.

برخلاف صداهای درونش، کیونگسو یکدفعه بلند شد نشست و مچ دست آلفاش رو گرفت تا نگهش داره. وقتی آلفاش بخاطر حرکت یهوییش از پشت روی تخت افتاد، کیونگسو محکم دست هاشو دور بدن محکمش گره زد. سرشو به کمر آلفاش فشرد و هق هق هایی که برای دو هفته تمام خفه کرده بود رو بدون مقاومت اضافه ای رها کرد.

آلفاش هنوز ساکت بود، ساکت بود تا زمانی که صداش زد.

- ار..ارباب..

"CLAIMED" [Complete]Onde histórias criam vida. Descubra agora